یدی دستانش را میگیرد. طناب را به دور گردنش حلقه میکنم به پشتش میروم و تمام وزنم را...
. شب هفتم عینو افتاده بود. از تشک جاکن شد و حس کرد انگشتان پاهایش به هم چسبیدهاند....
. گویا مادرش گریه کرده بود و برای سارهخانم تعریف کرده بود. او هم داشت برای مادرم با...
. «و حالا این تلخکامی که من هیچوقت نمیتوانم مطمئن شوم، تنها واقعیت امروز من است.» «میمِ...
. کوچهی افسون پر بود از آدمهایی که نصف سرشان مثل کالباس بریده شده بود. جمجمه نداشتند. توی...
. همهچی داغه. عین یک بختک نیمپز افتادم تو رختخوابم که خودش عینهو گلخن گرمابهس. نیمخیز میشم. تنم...
آقای میم در یک شرکت واردکنندهی ادوات کشاورزی کار میکند. از بیست سالگی به تهران مهاجرت کرده است...
اولین مجموعهداستانِ نغمه کرمنژاد، از اعضای تحریریهی پیرنگ، توسط نشر آگه منتشر شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» شامل ۱۲...
گلشیری ماجرای مرگ میرعلایی را «گنجنامه» کرد و در مجلهی «دوران» به چاپ رساند. درست زمانی که...
تابستانِ هشتادوهفت، من و سعید هجدهساله شدیم و طبق قراری که گذاشته بودیم، شب تولد به قبرستان رفتیم....