داستان-قاص-فاطمه دریکوند

  بچه که بودم مدام می‌ترسیدم؛ از چشمه و جنگل، از چشم‌ها و آدم‌های غریبه، از تلی خاک...

بیشتر بخوانید
داستان-اطلسی آبی-نسیم فلاح

به بابا گفتم: «صدف شب‌ها گریه می‌کنه نمی‌ذاره من بخوابم.» بابا بوسیدم و گفت: «اشتباه شنیدی دخترم صدف...

بیشتر بخوانید
داستان-دوباره ابر-محسن شایان

سوزش سُر خوردن سوزنی را زیر پوستم حس می‌کنم. صدای هراسان زنی می‌گوید: «تا پنج بشمار.» لب باز...

بیشتر بخوانید
داستان-برف سیاه-علیرضا رضایی

صبح روزی که بهادر مرد، آن‌قدر باران باریده بود که رودخانه‌ی سزار تاب نیاورده، دست دراز کرده، غسالخانه...

بیشتر بخوانید
داستان-جنگ- لوئیجی پیراندلو

  مسافرانی که از رم با قطار تندروی شب آمده بودند باید تا طلوع خورشید در ایستگاه کوچک...

بیشتر بخوانید
داستان-چیزهای به‌درد‌نخور

  این خرس عروسکی زمانی چشم‌هایی کهربایی داشت – چشم‌هایی از جنس شیشه‌ا‌ی خاص – هر چشم او...

بیشتر بخوانید
داستان-طویله مش قاسم

ضربه‌ی آرامی به درِ باز اتاق آقای امینی زدم. آقای امینی کارمند جوانی با کت و شلوار سرمه‌ای...

بیشتر بخوانید
داستان خروس-سحر چراغی

عصر دم‌کرده‌ی تابستان بود. پشه‌ها توی هوای عرق‌کرده‌ی حیاط دنبال هم گذاشته بودند. صادق سرش را پایین انداخته...

بیشتر بخوانید
داستان کولاک-برونا دانتِس لوباتو

«نگرانم بود که تک‌وتنها در خوابگاه دانشگاه زندگی می‌کنم. نگران سوز و سرمای چلّه‌ی زمستان بود. نگرانم بود...

بیشتر بخوانید
داستان جاذبه-اتگار کرت

. سه روز بعد از اینکه به آپارتمان جدیدشان نقل‌مکان کردند، زنی که یک طبقه بالاتر از آنها...

بیشتر بخوانید
واحد پول خود را انتخاب کنید