داستان-اطلسی آبی-نسیم فلاح

داستان کوتاه

به بابا گفتم: «صدف شب‌ها گریه می‌کنه نمی‌ذاره من بخوابم.» بابا بوسیدم و گفت: «اشتباه شنیدی دخترم صدف نبود..» می‌دانم خسته است و هنوز غصه‌ی مردن صدف را می‌خورد. نمی‌خواهم اذیتش کنم. می‌گویم: «باشه.» عروسک موطلایی را از زیر...

واحد پول خود را انتخاب کنید