«اگه یه آدم، راهش رو گم کنه چی؟ اون هم نه درحالیکه وسط یه بیغولهای و آمادگی...
من هیچ وقت نارگیل نمیخرم. نارگیل میوهی عبوسی است که برای رسیدن به قسمت خوردنی آن باید از...
میخواهم فقدان را تعریف کنم. جملهها و تصاویر آشفته توی ذهنم وول میخورند و چارهای ندارم جز بافتنشان....
سقف خانهی جدید، چوبی نبود و جایی برای خفاشها نداشت. عوضش گاهی پرندهای بزرگ با صدایی مهیب از...
خانهی ننه و باباجان شش اتاق داشت. دور تا دور یک حیاط که وسطش حوض بود وُ کنار...
داشتیم میرفتیم تفلیس. مقصد اولمان وان بود اما پلیسها آمده بودند و قبل از اینکه ما برسیم کاسه...
خانم فردوس پنجاه ساله بود حدودا. کوتاه قد و نرم استخوان و چابک. روزهایی که میآمد برای نظافت...
دقیقاً نمیدانم چه چیزی را قرار است تعریف کنم. در اصل چهطور باید تعریف کنم. باید طوری بگویم...