نامههایی از زندان پانکراک، پراگ ۱۹۴۰–۱۹۳۹
نویسنده: میلنا یسنسکا - مترجم: اطلس بیاتمنش
تاریخ انتشار: ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۱
این نامه به روکیتا ایلنروا همکار میلنا در مجلهی «ناردونی» روی یک تکه لباس کتانی به زبان چکی و بسیار باعجله و درهم نوشته شده است. روکیتا هرهفته لباسهای کثیف میلنا را از زندان تحویل میگرفت و برایش لباس شستهشده میآورد. او همچنین مدتی همراه با جوسی و فردی مایر۱ از دختر میلنا، هونزا مراقبت میکرد. هوشیاری روکیتا که پس از دستگیری میلنا یسنسکا سریعن آپارتمان او را از مجلههای غیرقانونی و دستنوشتهها پاک کرد، باعث شد گشتاپو مدرکی قوی علیه او نداشته باشد. (مترجم)
ژانویه ۱۹۴۰
روکیتای عزیز؛ من الان فهمیدم که شما این بستههای لباس را تحویل میگیرید. اول از همه باید از این کار زیبای شما تقدیر کنم. شرمندهام که فقط میتوانم تشکر کنم. و این چقدر در مقابل کار شما کم است. ولی نمیدانید که چه اندازه به من کمک میکنید. حال من خوب است. سلامتم. نمیدانم دیگر چقدر طول خواهد کشید. به نظر میرسد آنها مشکوکند که چیزی را پنهان میکنم، اما واقعن نمیتوانم چیزی بگویم وقتی چیزی نمیدانم و این باعث عقب افتادن همهی کارها میشود. حتی یکبار خودشان اعتراف کردند که من نمیتوانم اطلاعاتی را که میخواهند، بدانم. میگویند قبل از ۵ مارس یک عفو عمومی میدهند ولی همین ماجرای عفو را پیش از کریسمس هم اعلام کرده بودند. تا زمانی که ما در پراگ هستیم امید به اینکه به خانه برگردم هست. اگر مرا از اینجا بردند، برای من نترسید، من میان مردم خودمان هستم و میتوانم این وضع را خوب تحمل کنم، اکنون دیگر این را میدانم. بزرگترین نگرانی من هونزا است. میدانم که او بیش از آنچه نیاز دارد در اختیارش هست، اما فقط شما، روکیتا میتوانید رشد و احوالات او را زیر نظر بگیرید. احساس میکنم که او دوباره خودش را در این موقعیت بغرنج غرق کرده، و به این بهانه درس نمیخواند. همچنین میترسم که جوسی بیش از حد با او مهربان باشد. هونزا یک دختر فوقالعاده است ولی در عینحال میتواند بسیار سرکش باشد و این واقعن بسیار مهم است که بتوان تشخیص داد او در لحظه در چه وضعیتی است. جوسی این را خوب میداند، اما شاید فکر کند که من ناراحت میشوم اگر او زیادی مداخله کند. از شما خواهش میکنم این موضوع را برایش توضیح دهید. جوسی و فردی رفتار بسیار خوبی دارند. اما من گاهی اوقات شبها از شدت فکر و خیال نمیتوانم بخوابم، اینکه آیا هونزا آنها را بیش از اندازه عذاب میدهد. برای او بهطور یقین زندگیکردن با آنها عادی است، چون هنوز خیلی کوچک است، شما لطفن شرایط را برایش شرح بدهید. به فردی بگویید همهی اینها به خاطر این است که او همیشه بسیار بداخلاق بود. باید برای آینده به خاطر داشته باشد که برای بداخلاقیش یک کودک سرکش و همچنین یک گربهی سرجهازی جایزه برده است. هر دوی آنها را میبوسم، واقعن نمیدانم بدون آنها چه میکردم.
فقط هونزا برای همیشه نمیتواند آنجا بماند. من پیش خودم حد ۱۵ مارس را در نظر گرفتهام، اگر وضعیتم تغییر نکند باید یک تصمیم اساسی برای این موضوع گرفته شود. از میلا بپرسید که آیا خدمتکار برونچلیک، خانم ملینسکا، در خانه است؟ اگر نه پس او در آلمان است. یک زن بینظیر. بدترین چیز اینجا اخلاق چکهاست. روکیتا، این وحشتناک است. اینجا دو سوم زندانیها را چکها لو دادهاند.
پانویس:
۱ فردی مایر مدیر روزنامهی روز پراگ و از دوستان میلنا. فردی همراه با همسرش جوسی در ماههای اولیهی دستگیری میلنا از هونزا مراقبت میکردند.
این نامه به دخترش هونزا که در آن زمان ۱۲ سال داشت، نوشته شده است. پس از جدایی والدینش، او در رابطهی نزدیک با مادرش بزرگ شد. میلنا، هونزا را به اسمهای مستعار هونزو یا هونزیچکا که در زبان چکی به معنای هونزای کوچک است خطاب میکرد. پس از دستگیری میلنا، او تا مدتی با پدربزرگش یان یسنسکی، اما بیشتر با خانوادههای مختلفی که دوست و همکار میلنا بودند زندگی میکرد. میلنا این نامه را قبل از انتقال به زندان درسدن آلمان در حدود ۲۰ فوریه ۱۹۴۰ نوشت. (مترجم)
فوریه ۱۹۴۰
هونزیچکای عزیزم؛ دوست دارم به تو بگویم که میتوانی آسودهخاطر و خوشحال باشی، من سالم هستم و از اینکه میتوانم به زودی دوباره تو را ببینم بینهایت خوشحالم. من را همینروزها میبرند ولی امیدوارم زیاد طول نکشد. بهطور حتم میتوانی به دیدنم بیایی و از تو خواهش میکنم که این کار را انجام دهی، پدربزرگ احتمالن نمیتواند این راه طولانی را با تو بیاید، اما پدرت یارومیر حتمن خوشحال خواهد شد که تو را بیاورد و همراهت باشد. تو باید با پدرت مهربان باشی هونزا و دوستش داشته باشی، پدرت خوب و مهربان است، من هم دوستش دارم. اما مهمتر از همه هونزا، صمیمانه از تو میخواهم که تمام خواستههای پدربزرگ را گوش کنی و به تکتک کلمات او عمل کنی. پدربزرگ فوقالعاده است هونزو، و رفتارش با من و همچنین با تو عالی بوده است و هرچه از تو میخواهد فقط برای تو و آیندهی تو است. بسیار خوشحالم میکنی اگر بشنوم که به حرفهایش گوش میدهی. هونزیچکو، صمیمانه از تو میخواهم که این کار را انجام دهی. دخترم تصور کن که ما یکبار دیگر برای خودمان یک اتاق خواهیم داشت، اگر اتاق قدیممان نشد غصه نخور، یک اتاق دیگر. ما همیشه یک زیبایش را پیدا خواهیم کرد و عصرها با هم در آن دراز میکشیم و گپ میزنیم، من خیلی چیزها را به تو خواهم گفت و تو هم همهچیز را در مورد خودت به من خواهی گفت، مگر نه؟ مثل بهترین دوستت. تو همهچیز را برای من تعریف خواهی کرد عزیزم، بهترین دختر. هونزو، التماس میکنم، بیشتر از حد مجاز برایم بنویس، نامه از طرف یک بچه را همیشه بدون نوبت به من میدهند، متوجه شدی؟ و درست بنویس هونزو، چیزهای مهم، من به هر چیزی که به تو مربوط میشود علاقه دارم، هر چیز کوچکی. تصور کن من هر روز، هر روز منتظرم، مشغول به هر کاری که باشی، من همیشه یک جایی نشستهام و منتظر هستم یک کلمه از تو بشنوم هونزو، ماههای زیادی است که در دنیا چیزی ندارم، جز جملات تو؛ تمام آنها را حفظ هستم هونزا، یکبار برایم نوشتی، وقتی پیر شدم از من خوشت خواهد آمد- یادت هست؟ الان هستم عزیزم؛ مادر پیری که جز تو چیزی ندارد، اما همین هم خیلی زیاد است، من به طرز وحشتناکی ثروتمند هستم هونزو، و خوشبخت که تو را دارم. این یادت باشد دخترم و مرا منتظر نگذار و خوشحالم کن که پدربزرگ از تو راضی است. میبوسمت، مشتاق دیدارت هستم، بیصبرانه منتظر روزی هستم که بتوانم پیش تو بیایم عزیزترین رفیقم.
مادرت
پس از پایان بازجوییها در مقر مرکزی گشتاپو در پراگ، حکم زندان میلنا یسنسکا توسط قاضی تحقیق دادگاه خلق در درسدن در تاریخ یکم مارس ۱۹۴۰ صادر شد. دلایل این دادگاه، «ظن قوی مبنی بر اقدام علیه امنیت ملی با فعالیت در حزب بوهمن و مهرن۱ و همچنین تأثیرگذاری بر تودهها با کمک به تهیه و تولید روزنامههای دستنویس خیانتآمیز» عنوان شد. بر اساس این حکم میلنا به زندانی در درسدن (مقر اصلی) منتقل شد. جایی که قرار بود منتظر محاکمه در دادگاه خلق باشد و تحقیقات بیشتر در آنجا انجام شود. (مترجم)
۳ آپریل ۱۹۴۰
هونزو، کوچولوی عزیزم؛
چه نامهی غمانگیزی نوشتی – و روی چه کاغذ زیبایی! – حالا من باید یک چیز هیجانانگیز بنویسم تا دیگر نگرانم نباشی. حال من بسیار خوب است هونزیچکا، برای من اصلن نترس. جلوی پنجرهی من باغی هست که هر روز نیم ساعت آنجا قدم میزنم. شبیه باغ یک صومعه است. چند توکای سیاه آنجا هستند و هشت درخت بلند. به جز آن دکمه میدوزم و صبر میکنم، صبر میکنم، صبر میکنم تا دوباره با تو باشم. هونزو، یک گروس۲ دکمه چندتا میشود؟ اگر من در ۳۰ روز ۴۳۲۰۰ دکمه بدوزم و جمعش بشود ۳۰۰ گروس؟ سریع حساب کن! هر ۱۴ روز ۲ کتاب به من میدهند. در حال حاضر «آیینهی جغد» از دیکوستر را میخوانم. یک کتاب بسیار فوقالعاده و کلاسیک آلمانی! خواندن آن در اینجا چه غریب و زیبا است! پول و بسته را تحویل گرفتم. با تشکر فراوان. به من اجازه ندادند انجیرها را نگه دارم و صابونی که منتظرش بودم توی بسته نبود. لباسی که آوردید را به زودی تحویل میگیرم، اول باید دادگاه آن را تأیید کند. و نامه همانطور بود که انتظار داشتم! چرا دو صفحهی خالی هونزا! واقعن غصهدار شدم. من باید از تو سؤالهای زیادی بپرسم تا بدانی چه بنویسی. درخت توس جلوی بالکن در چه حال است؟ کفشهای من را تحویل گرفتی؟ بوشکا۳ چطور است؟ مدام به او فکر میکنم. عزیز بیچارهام! از او خوشت میآید؟ آیا لومیر۴ شغلی پیدا کرده؟ پول کافی به او پرداخت میکنند؟ آیا او از شغلش راضیست؟ در کدام انتشاراتی؟ و مدرسهی تو، هونزا! لطفاً گزارش دقیقتر بنویس و واقعی! آیا خودت بهتنهایی کفشهایت را تمیز میکنی؟ جوسی و فرد با تو خیلی مهربان هستند – خدای من، این تنها چیزی است که مرا سرپا نگه میدارد. هرگز نمیتوانم لطف آنها را جبران کنم. اما تو هم با آنها خوب هستی؟! آیا به آنچیکا۵ کمک میکنی؟ آیا پدربزرگ سالم است؟ و عمه روژنا۶؟ آیا پدرت سالم است و آیا در حال حاضر کار میکند؟ چه نوع کاری و چرا اینقدر کم برایم مینویسد؟ تو ۵۵ کیلو وزن داری! به دنیای چاقها خوش آمدی! من فقط ۱۵ کیلو از تو بیشترم ولی نمیدانم ۲۳ کیلویی که با ذوق کم کردم کجاست، هنوز هم چاقم. عزیزم کاغذ خیلی کوتاه است، خواهش میکنم زود و زیاد بنویس، پدربزرگ را خیلی خیلی از طرف من سلام برسان. شب و روز به تو فکر میکنم، خیلی دوستت دارم و تا همیشه فقط مادر تو هستم. لطفن شجاع باش، تو بهترین رفیق من هستی.
یارومیر عزیز؛
ملاقات ممنوع است و فقط برای رسیدگی به امور ملکی و ارثی مجاز است. فکر میکنم کمکم صحبت کردن در این مورد اجتنابناپذیر میشود، نمیدانم وضعیت حقوق، بهره و مالیات من در چه حالیست؟ (مواظب باش مبلمانم مصادره نشود!) تو باید در موردشان تصمیم بگیری. روی میزم دوتا رسید گرویی است، مواظب باش که تاریخ آنها تمام نشود! ازت متشکرم.
[در حاشیه بالایی:] با سلام! زودتر و با جزئیات بیشتر بنویسید من از همهی شما متشکرم.
[در حاشیهی کناری:] یک بوسه برای هونزا
پانویسها:
۱ «محافظت از بوهمن و مهرن» یک نهاد اداری رسمی در قلمرو چکسلواکی تحت حاکمیت آلمان نازی بود. پس از اعلام استقلال اسلواکی، رئیسجمهور چکسلواکی، امیل هاچا، تحت فشار گستردهی آلمان در شب ۱۴/۱۵ مارس ۱۹۳۹، معاهدهای را امضا کرد و در ساعات اولیهی صبح روز ۱۵ مارس «درهم شکستن جمهوری چک» را اعلام کرد. چک بهعنوان سرزمین اشغالی ضمیمه شد. آدولف هیتلر در فرمانی، آن را بخشی از رایش آلمان بزرگ با خودمختاری محدود اعلام کرد. «محافظ رایش» آلمان میتوانست تمام تصمیمات دولت تحتالحمایهی چک را در هر زمانی لغو کند. به فرمان «محافظ رایش» بسیاری از مخالفان سیاسی بهویژه کمونیستها و سوسیالدموکراتها و همچنین مهاجران و تعداد زیادی از یهودیان دستگیر شدند. در کوتاهمدت، حکومت ناسیونال سوسیالیستی با هدف بهرهبرداری از منابع اقتصادی و بهویژه سرمایهی انسانی از طریق کار اجباری تشکیل و شروع به کار کرد. ۲ واحد شمارش قدیمی برابر با ۱۲ در ۱۲ ۳ دوست میلنا یسنسکا و بعدها زندانی در راونسبروک ۴ شاعر چک، دوست میلنا و معلم خصوصی هونزا ۵ خدمتکار خانهی یسنسکی ۶ عمهی میلنا و خواهر یان یسنسکی
منبع نامهها
برای آشنایی بیشتر با میلنا یسنسکا، دربارهی میلنا یسنسکا نویسندهی چک را بخوانید.
کفشهاش شبیه کفشهای سربازی مرتضی است. دارم کفشهاش را نگاه میکنم. بالا سرم ایستاده. دست میاندازد زیر چانهام. درد میکند. حاج خانم تا دیدم، جیغ زد، از حال رفت، افتاد ...
بخش نخست: قسمتی از دستنوشتههای فرزاد ن. (بدون تاریخ) خانمها و آقایان! امشب میخواهم داستان یک مخلوق دریایی را برایتان بازگو کنم، پدیدهای بیهمتا و آفریدهای شگفتانگیز که جناب پروفسور پطرسیان ...
ظهر بود و ماه مرداد. آفتاب نشسته بود روی سقف ماشین و هرکجا که عاطفه میراند با آنها بود. تمام طول مسیر. از شهر تا همان روستاهای دور. هرجا که ...
اسمش را گذاشته بودیم «محلهی مثلثی». به نظرم اسم دیگری برازندهاش نبود. منظورم این است که آن ناحیه شکل یک مثلث کامل بود، انگاری که یک نفر آن را به ...
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی
نویسنده: نادر هوشمند
نویسنده: فائزه مرزوقی
نویسنده: نویسنده: هاروکی موراکامی - مترجم: اکرم موسوی
نویسنده: اطلس بیاتمنش