تهران، پیکر گمشده

امروز در خانه ماندم و به تهران فكر كردم. به خيابان‌هاى پر از چاله‌هاى ناگهانى‌ا‌ش، كه آدم را...

بیشتر بخوانید

قلوه سنگ‌های ته قبر را بیرون ریختم. تاول‌های کف دستم می‌سوخت. پاهایم می‌لرزید. به گوشه قبرستان رفتم و...

بیشتر بخوانید
گوسفند قربانی تکان می‌خورد

زنگ در را زدند. گفتم: «حتما نذرى آوردن، آخ‌جون.» تصوير يك سرباز با مامور نيروى انتظامى روى صفحه‌ی...

بیشتر بخوانید
صلح در وقت اضافه

از روزی که رد پاهایِ غریبه را روی برف‏ دیدم، چشم بر هم نگذاشته بودم. هر شب برف،...

بیشتر بخوانید
واحد پول خود را انتخاب کنید