از ایده تا آفرینشِ داستان

گفت‌وگو با محمد کشاورز

نویسنده: نغمه کرم‌نژاد

تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند, ۱۴۰۰

چاپ
محمد کشاورز

محمد کشاورز، نویسنده‌ای‌ست که بسیار بسیار می‌نویسد و به‌سختی تن به چاپ آثارش می‌دهد. هوشِ روایی، جزئی‌نگری و نثر مناسبِ او، سببِ مکتوب شدنِ جهانی‌ست شگرف. اهل شیرازست و متولد ۱۳۳۷. از نوجوانی نوشته و داستان‌هایش، همان سال‌ها در نشریات مختلف چاپ شدند. در سال ۱۳۵۸ دو کتابِ تک‌داستان از او به چاپ رسید. و حالا سه مجموعه‌داستان او بارها و بارها منتشر شده و بسیاری را مجذوب این معمار داستان کوتاه کرده‌اند؛ «پایکوبی» (برنده‌ی جایزه‌ی ادبی گردون به خاطر داستانِ «شهود» در سال ۱۳۷۴)، «بلبل حلبی» (برنده‌ی جایزه‌ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزه‌ی ادبی اصفهان و جایزه‌ی فرهنگ پارس در سال ۱۳۸۵) و «روباه شنی» (برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سال و جلال آل‌احمد در سال ۱۳۹۵)

 

آنچه در پی می‌آید گفت‌وگوی مکتوبی است که توسط نغمه کرم‌نژاد از «گروه ادبی پیرنگ» با محمد کشاورز و با محوریت یک آغاز؛ از ایده تا آفرینش، انجام شده است.
به تاریخ پاییز ۱۳۹۹

 

نمی‌خواهم بپرسم که مثلن نویسندگان جوان چه کنند که موفق باشند و یا حتا از جایگاه داستان فارسی در جهان و یا سوال‌هایی که بتوان آثار شما را در چارچوب و سبک خاصی طبقه‌بندی کرد؛ اتفاقن می‌خواهم از همه‌ی اینها دور بمانم. قصد دارم کمی نزدیک‌تر شوم، و به آنجا که شاید حیاط خلوت ذهن شما در زمان آفرینش قصه و ایده‌ست راه پیدا کنم. یعنی از آن آغاز. از سیر و سلوک محمد کشاورز در راه داستان. راهی که به نظر طولانی می‌آید. از ایده‌ی یک داستان در ذهن نویسنده تا آنچه در نهایت مخاطب می‌خواند. این همزیستی تا قبلِ چاپ گریبان نویسنده را رها نمی‌کند. پس از آن هم، بازتولید اثرش با هر بار خوانش، دوباره سر کج می‌کند سمت نویسنده و به نوعی کلنجار دیگری را با او آغاز می‌کند. از آن هم می‌خواهم بپرسم. برای شروع چند تا از بهترین‌های شما (ناگزیر سلیقه هم در این انتخاب‌ها دخیل بوده‌اند) را انتخاب کرده‌ام و فکر کردم مگر می‌شود هر داستان، قصه‌ای دیگر از پیدایشش در خود نداشته باشد؟ پرسش‌هایم را زیر چند عنوان آورده‌ام: آغاز راه، از ایده تا آفرینش، بعد از آفرینش و…

 

آغازِ راه

 

نغمه کرم‌نژاد: اگر اشتباه نکنم، اولین داستان شما به اسم «لوک» در یک مجله‌ی ادبی به چاپ رسید. آن زمان ۱۸ سال داشتید. قبل آن داستانی نوشته بودید که آن ‌هم سرگذشتی داشت. از آن داستان می‌گویید؟ یعنی از آغاز این راه سخت.
محمد کشاورز: بله، «لوک» اولین کار چاپ‌شده‌ی من است در مجله‌ی هفتگی ادبی ـ هنری به اسم «رستاخیز جوان». فکر کنم زمستان ۱۳۵۵ بود. یعنی حدود هیجده سالگی‌ام. یک داستان کوتاه رئالیستی بود. یک واقعه‌ی معمولی در مورد یک ساربان. مجله پسندید و دو سه هفته بعد چاپ‌شده‌اش را دیدم. دیدنِ متن چاپ‌شده‌ی اولین داستان در مجله باعث کلی ذوق و شوقم شد و ظرف دو سالی که از عمر آن مجله باقی بود چهار پنج داستان دیگر هم از من چاپ کردند. داستان‌هایی که برای همیشه در همان مجله ماندند. انقلاب شد، همه‌چیز به هم ریخت و نگاه به خیلی چیزها عوض شد. چند سال بعد که به صرافت جمع‌آوری و مجموعه ‌کردنشان افتادم دیدم دیگر به دلم نمی‌چسبند، به نوعی از آنها عبور کرده بودم و دیگر هیچ‌گاه به مجموعه‌داستان‌هایم راه پیدا نکردند. حس کردم آن چیزهایی نیستند که من از نوشتنِ خودم توقع دارم. اما اینها اولین نوشته‌های من نبودند. سال ۵۳ هم داستانی نوشتم که بیشتر حال ‌‌و ‌هوای داستان‌های کودک و نوجوان داشت که تلاشم برای چاپش، خود، داستان دیگری است، ماجرایش شد دست‌مایه‌ی نوشته‌ی مفصلی به اسم «مردی که تریلی‌ها را دوست داشت» که در بخش روایت مجله‌ی همشهری داستان در آمد.

 

ن.ک: از شروع حضور در جلسات «داستان شیراز» و نشریه‌ی «عصر پنجشنبه» برایمان می‌گویید؟
م.ک: به گمانم سال ۶۹ بود که با جلسه‌ی «داستان شیراز» همراه شدم. یعنی سیزده چهارده سالی از چاپ اولین داستان من در مجله‌ی «رستاخیز جوان» می‌گذشت. و سال ۵۸ دو داستان را به صورت دو کتاب مستقل به نام‌های «جیران» و «پوست‌مخملی» ناشری در تهران از من چاپ کرده بود. آن دو کتابِ نازکِ تک‌داستانی هم از سیاهه‌ی کارهای من کنار گذاشته شدند. بعد از انقلاب تا سال ۶۵ چیزی ننوشتم یا نوشتم اما چیزی نبود که به دلم بنشیند. انقلاب و جنگ، حال ‌و هوای همه چیز از جمله ادبیات را عوض کرده بود و فضا لااقل برای من فضای نوشتن نبود. فکر کنم از ۶۷ به بعد بود که دوباره و به‌طور جدی رفتم سمت نوشتن. داستان‌های «طعمه»، «تیغ و آینه» و «پایکوبی» باید حاصل همان سال باشد. سال ۶۹ این سه داستان با داستان‌هایی از چند نویسنده‌ی دیگر جنوبی در کتابی در آمد به اسم «از پنجره‌ی جنوبی». کتاب دیده شد و اینجا و آنجا در مورد داستان‌هایش حرف زدند و نوشتند و سبب آشنایی من با دوستان جلسه‌ی ادبی شیراز شد.
«عصر پنجشنبه» نیمه‌ی دوم دهه‌ی هفتاد به صورت مجله در آمد؛ به سردبیری شهریار مندنی‌پور و محمد ولی‌زاده. پیش از آن به گمانم در هشت صفحه، ضمیمه‌ی مجله‌ی «عصر مردم شیراز» منتشر می‌شد به سردبیری سیروس رومی. یکی دو سال بعد ولی‌زاده از مجله رفت و شهریار مندنی‌پور پیشنهاد کرد مسئولیت بخش داستان مجله را به عهده بگیرم. فکر کنم اوایل هفتاد و نه بود که دبیریِ آن بخش را پذیرفتم. کارم انتخاب داستان از میان کارهای رسیده بود. ایمیل هنوز همه‌گیر نبود و پستچی هفته‌ای یکی دو بار کلی پاکت حاوی داستان دست‌نویس از همه جای ایران می‌آورد. بنای مجله هم چاپ آثار نویسندگان جوان بود. البته آثاری که استانداردهای داستان کوتاه را رعایت کرده باشند. خیلی از چهره‌های جوان داستان امروز اولین کارهایشان در «عصر پنجشنبه» چاپ شد. بدین‌قرار بود تا وقتی شهریار از ایران رفت. رفت برای سفری چند ماهه اما ماندگار شد. گویا با پیشنهاد خودش و موافقت صاحب امتیاز، قرار شد سردبیری به عهده‌ی من باشد. حدود دو سال مجله به سردبیری من منتشر شد که نامه‌ی توقیف آن رسید و تعطیل شد تا هنوز.

 

متن کامل این مصاحبه را می‌توانید در گاهنامه‌ی پیرنگ، شماره‌ی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید.

لینک خرید گاهنامه

 

برچسب ها:
نوشته های مشابه
داستان-جیبم هنوز قلمبه نشده بود-سمیرا نعمت‌اللهی

کفش‌هاش شبیه کفش‌های سربازی مرتضی است. دارم کفش‌هاش را نگاه می‌‌کنم. بالا سرم ایستاده. دست می‌اندازد زیر چانه‌ام. درد می‌کند. حاج خانم تا دیدم، جیغ زد، از حال رفت، افتاد ...

داستان-نادره مخلوق اقیانوسی-نادر هوشمند

  بخش نخست: قسمتی از دست‌‏نوشته‏‌های فرزاد ن. (بدون تاریخ) خانم‌‏ها و آقایان! امشب می‏‌خواهم داستان یک مخلوق دریایی را برایتان بازگو کنم، پدیده‌‏ای بی‌‏همتا و آفریده‌‏ای شگفت‌‏انگیز که جناب پروفسور پطرسیان ...

داستان-پایان حکومت بابا-فائزه مرزوقی

ظهر بود و ماه مرداد. آفتاب نشسته بود روی سقف ماشین و هرکجا که عاطفه می‌راند با آن‌ها بود. تمام طول مسیر. از شهر تا همان روستاهای دور. هرجا که ...

داستان فقر چیزکیکی من، هاروکی موراکامی

  اسمش را گذاشته بودیم «محله‌ی مثلثی». به نظرم اسم دیگری برازنده‌اش نبود. منظورم این است که آن ناحیه شکل یک مثلث کامل بود، انگاری که یک نفر آن را به ...

واحد پول خود را انتخاب کنید