نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۹ آبان, ۱۴۰۰
«کلمات از فرطِ سرکوب اشباع میشوند. از فرطِ اشباع غیرقابل رؤیتند. با همین کلماتِ تاریک ولی چیزهایی آشکار میشود در آخر.» (کوچه ابرهای گمشده، کورش اسدی)
«کوچه ابرهای گمشده» آخرین اثر داستانی کورش اسدی و تنها رمان اوست. کتابی که پس از هشت سال دوندگی، تغییر ناشر و تغییر نام از «پایان محل رؤیت است» به «روز قدیم»، در نهایت در اوایل سال ۱۳۹۵ توسط نشر نیماژ با نام نهایی «کوچه ابرهای گمشده» منتشر شد. داستان در یک شبانهروزِ «کارون» روایت میشود که در جستوجوی کتابی نایاب به نام «کوچه ابرهای گمشده» برای دختری به نام شیده است. اما این یک شبانهروز آنقدر در ذهن کارون کش میآید که زمان داستان به اندازهی برههای از تاریخ این سرزمین طولانی میشود. در حین این جستوجوست که طرح و توطئهی داستان چیده میشود و گرهها، سوالها و معماها یکی پس از دیگری مطرح میشوند. در این میان، داستانی موازی هم روایت میشود؛ کاغذپارههایی که کارون در آشغالهای خیابان پیدا کرده و در خلالِ مرور گذشتهی خود، داستان آن کاغذپارهها را هم میخواند و این دو داستان در لایههای معنایی و زبانی، به مرور یکدیگر را کامل میکنند.
«ادبیات عرصهی وهم است -هرج و مرج موجودات ذهن که دنبال زبانند. میگردند تا بیابند- برسند به صدا و صوت.»
کورش اسدی در این رمان، تمام ظرفیتهای زبان را به کار میگیرد تا به دامِ تاریخنگاریِ صرف نیفتد و بتواند لایههای تودرتوی تاریخ و اجتماع را از طریق زبان، آرام آرام به آشکارگی برساند. در نهایت، این زبان است که افشا میکند و عریانی را به تماشا میگذارد.
حتا انتخاب نام «کارون» برای شخصیت اصلی داستان، یکی از لایههای زبانی اثر است. کارون، جنگزدهای است که در بمباران جنوب، همهی کسوکارش را از دست داده و خانومانی ندارد. پس، مهاجرت میکند به تهران، با این سوال ذهنی که «چرا هر که را دوست داشتهام از دست دادهام؟»
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید. لینک خرید گاهنامه
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید.
لینک خرید گاهنامه
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
ناداستان
وسطهای فروردین بود و هوای طبس رو به گرمی میرفت. صبح زود به تونل رفتم و به کارگاههای استخراج سر زدم. بعد از اینکه دوش گرفتم، راه افتادم بهطرف دفتر ...
داستان کوتاه
بچه که بودم مدام میترسیدم؛ از چشمه و جنگل، از چشمها و آدمهای غریبه، از تلی خاک که ورم کرده و مرموز کپه میشد یکجا. دره و رودخانهاش که دیگر ...
به بابا گفتم: «صدف شبها گریه میکنه نمیذاره من بخوابم.» بابا بوسیدم و گفت: «اشتباه شنیدی دخترم صدف نبود..» میدانم خسته است و هنوز غصهی مردن صدف را میخورد. نمیخواهم اذیتش کنم. ...
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی
نویسنده: فاطمه دریکوند
نویسنده: نسیم فلاح
نویسنده: محسن شایان