نویسنده: نغمه کرمنژاد
تاریخ انتشار: ۹ آبان, ۱۴۰۰
«یکی از وظایف ادبیات که میتوانیم بگوییم تاریخ عاطفی یک مملکت است، در زمانهای حاکمیت دیکتاتوری و سانسور رخ مینمایاند. اما اگر زمانهای برسد که ما بتوانیم در لابهلای روزنامههایمان این مسائل را بگوییم، دیگر وظیفهی ادبیات چیز دیگری است.»۱ (هوشنگ گلشیری) «من بسیار مفتخرم که در هائیتی دوستانی داشتهام که شجاعانه در کوهها در مقابل دکتر دووالیه جنگیدهاند، اما یک نویسنده آنقدرها که معمولن احساس میکند، ضعیف نیست و یک قلم، مانند یک گلولهی نقرهای، میتواند خون به پا کند.»۲ (گراهام گرین)
«یکی از وظایف ادبیات که میتوانیم بگوییم تاریخ عاطفی یک مملکت است، در زمانهای حاکمیت دیکتاتوری و سانسور رخ مینمایاند. اما اگر زمانهای برسد که ما بتوانیم در لابهلای روزنامههایمان این مسائل را بگوییم، دیگر وظیفهی ادبیات چیز دیگری است.»۱ (هوشنگ گلشیری)
«من بسیار مفتخرم که در هائیتی دوستانی داشتهام که شجاعانه در کوهها در مقابل دکتر دووالیه جنگیدهاند، اما یک نویسنده آنقدرها که معمولن احساس میکند، ضعیف نیست و یک قلم، مانند یک گلولهی نقرهای، میتواند خون به پا کند.»۲ (گراهام گرین)
محصول حدود هفتاد سال قلم به دست گرفتنِ «هنری گراهام گرین» (۱۹۰۴-۱۹۹۱) نویسندهی انگلیسی، ۶۴ رمان، مجموعهداستان، نمایشنامه، فیلمنامه، زندگینامه و سفرنامه است. عمری پربار و سالمند. او سفرهای بسیاری به آمریکای لاتین، خاورِ دور و آفریقا داشت. مدتی در مطبوعات کار میکرد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونیست شد. به مذهب کاتولیک گروید و زمانی هم برای سازمان جاسوسی انگلیس کار میکرد. نوع فضاسازی و شیوهی پرداخت جزئیات در آثار گرین باعث شد که از سمت منتقدها لقبِ گرینستان (گرینلند) به دنیای خاصِ رمانهایش بدهند. بسیاری ممکن است بعضی از رمانهای او را در دستهی ژانر پلیسی قرار دهند. اما رمان پلیسی ساختار و فرمول تکرارشوندهای دارد که در آثار گراهام گرین دیده نمیشود. در واقع همان چند تا رمان گرین که ساختارشان بر اساس جنایت و جاسوسی و کارآگاهی شکل گرفته از الگوی مختص خودِ گرین پیروی میکنند و همچنان به مانند باقی رمانهایش از مفاهیم عمیق و زیبا بیبهره نیستند. او رمان مقلدها (the comedians) را در سال ۱۹۶۶ پس از چندین سال سکوت منتشر کرد. رمانی که حاصل سفر او و تجربیاتش در هائیتی بود. هائیتی، کشوری با ملتِ مصیبتزده و فقیر که زیر سلطهی حکومتی مستبد کمر خم کرده بود. دکتر «فرانسوا دووالیه» که طرفدارانش او را «پاپا دوک ــ بابا دکتر» میخواندند، از سال ۱۹۵۷ یک حکومت دیکتاتوری متکی بر قدرت نظامی که خود پدید آورده بود تشکیل داد. او ارتش را عملن از بین برد و ساختار حکومت خود را با اتکا بر دو قدرت نظامی؛ گارد ریاستجمهوری و سازمان امنیتِ هراسانگیزی که از سمت مردم، تونتون ماکوت (لولو خورخوره) نامیده میشدند، استوار کرد. تونتون ماکوتها مردانی بودند سیهچرده و سیاهپوش که هیچگاه هیچکس نگاهشان را ندیده بود، چرا که همیشه عینک سیاه به چشم داشتند. پاپا دوک، رهبران مخالفان و خانوادههاشان را سربهنیست کرد. متخصصین را از کشور راند و با تکیه بر روحیهی خرافهپرستیِ مردم، آنها را در گذشته هم اسیر نگاه داشت. روزنامهها را بست. تلفنها را قطع کرد و عبور و مرور را ناامن. و همهی اینها را زیر سایهی حمایت آمریکا و کشورهای غربی انجام داد. چون از نظر آنها حکومت دووالیه دژ محکمی بود در مقابل نفوذ کمونیسم. بنابراین ارادهای برای برکناریاش نداشتند. پاپا دوک سال ۱۹۶۴ خود را رئیسجمهور مادامالعمر هائیتی خواند و سپس در سال ۱۹۶۵ خود را به عنوان فرانسوای اول، امپراطور هائیتی اعلام کرد. در همین دوران که کشورش در فقر و تنگدستی در سیطرهی سرکوب و خفقان بود، او کمکهای مالی بینالمللی را صرف نیروی نظامیاش (تونتون ماکوت)ها و کشتارهای گسترده و مصارف دولتی و احیانن ولخرجیهای خودش میکرد. سرانجام در سال ۱۹۷۱ درگذشت و حکومت به پسرش رسید و شرایط بهبود نیافت. در این احوال که هائیتی و شرایطش به چشم جهانیان نمیآمد و رسانهها دستورالعملی برای پوشش خبری از اوضاعش نداشتند! گراهام گرین به هائیتی رفت و مدتی در آنجا زیست. بعد بیرون آمد و «مقلدها» را منتشر کرد. رمانی که گرچه نتوانست هائیتی را نجات دهد اما نگاهها را به سمت این سرزمینِ اندوه جلب کرد.
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید. لینک خرید گاهنامه
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید.
لینک خرید گاهنامه
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
کفشهاش شبیه کفشهای سربازی مرتضی است. دارم کفشهاش را نگاه میکنم. بالا سرم ایستاده. دست میاندازد زیر چانهام. درد میکند. حاج خانم تا دیدم، جیغ زد، از حال رفت، افتاد ...
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی
نویسنده: نادر هوشمند