بررسی داستان «ویلیام ویلسون» ادگار آلن پو از نگاه نظریه‌ی بالدشویلر در داستان کوتاه مدرن غنایی

یادداشت بر داستان ویلیام ویلسون؛ ادگار آلن پو

نویسنده: شقایق بشیرزاده

تاریخ انتشار: ۹ آبان, ۱۴۰۰

چاپ
ویلیام ویلسون

 

ادگار آلن پو (۱۸۰۹_۱۸۴۹) نویسنده‌‌ای پیشتاز در داستان کوتاه بود. او را که سبک و سیاقی مخصوص به خود در نویسندگی ابداع کرده بود، پایه‌گذار سبک‌هایی چون داستان‌های کارآگاهی، جنایی، پلیسی و ژانر وحشت می‌شناسند. اگرچه عمده‌ی منتقدین، اشعار و برخی از داستان‌های او را سرآغازی بر مکتب رمانتیسم می‌دانند، اما او در بسیاری از داستان‌هایش پا را فراتر از «ایسم»های زمان خود گذاشته و دست به بدعتی نو زده بود که داستان را از چهارچوب یک سبک و یا مکتب فراتر می‌بُرد.
در سال ۱۹۶۹، منتقدی به نام آیلین بالدشویلر در مقاله‌ای تحت عنوان «تاریخچه‌ای از داستان کوتاه غنایی» به توضیح و تحلیل داستان کوتاه غنایی پرداخته است. در این مقاله او مطرح می‌کند که روایت به دو شکل است، حماسی یا غنایی. منظور از حماسی بودن، برجسته بودن کنش‌های داستانی در این نوع روایت است و اهمیتی که روایت‌های بیرونی دارند.

«متقابلاً در روایات غنایی، هدف نویسنده به دست دادن تصویری بلاواسطه از افکار و احساسات شخصیت اصلی داستان است. از این رو پیرنگ کمترین اهمیت را دارد و بازگویی رویدادها بیشتر برای نشان دادن تأثیری است که حوادث در نگرش‌های شخصیت اصلی باقی می‌گذارند. […] بالدشویر متذکر می‌شود که داستان کوتاه غنایی واجد همه‌ی عناصری است که لزوماً در همه‌ی داستان‌ها باید وجود داشته باشد تا روایتی شکل بگیرد (عناصری مانند شخصیت، کشمکش، و غیره).»

او معتقد است در داستان‌های غنایی نوعی منحنی عاطفی وجود دارد که سیر تحول احساسات و عواطف راوی را درباره‌ی موضوعی خاص نشان می‌دهد، و نویسندگان این‌گونه داستان‌ها، گاهی برای نشان دادن این منحنی از فضایی سوررئالیستی استفاده می‌کنند. در این یادداشت نیز تلاش شده است داستان «ویلیام ویلسون» ادگار آلن پو از نگاه نظریه‌ی بالدشویلر در داستان کوتاه مدرن غنایی بررسی شود.

«ویلیام ویلسون» داستانی است با روایت اول شخص از زبان فردی مالیخولیایی که نامش را نخواهیم فهمید اما او خود را ویلیام ویلسون خطاب می‌کند، چرا که باید این‌گونه باشد. شخصی که به گفته‌ی خودش تاریک‌ترین، پست‌ترین و نفرت‌بارترین خصیصه‌های انسانی را دارد و مدام بر داشتن آنها تأکید می‌کند. ماجرا از کودکی او و مدرسه‌ی شبانه‌روزی‌اش آغاز می‌شود، وقتی که کسی دیگر با نام ویلیام ویلسون در همان روز پا به مدرسه می‌گذارد. کسی که با آنکه بسیار شبیه راوی است اما به لحاظ رفتاری کاملاً متضاد او عمل می‌کند. در عین دوستی عمیقی که بین این دو وجود دارد کینه‌ای که راوی از همان ابتدا نسبت به او پیدا می‌کند روز به روز عمیق‌تر می‌شود و سرانجام به نفرتی بی‌بدیل مبدل می‌گردد. کینه‌ای که سرآغازش هم‌نام بودن ویلسون دوم با راوی است. راوی که از نام خود متنفر است همان حس را نسبت به هم‌نام خودش پیدا می‌کند. در لا‌به‌لای توصیفاتِ راوی، به ظاهر و نوع پوشش هر دو ویلیام ویلسون پی می‌بریم که کاملاً شبیه به هم هستند و ویلیام ویلسون دوم همیشه آنجایی که باید ظاهر می‌شود. داستان به دو قسمت تقسیم می‌شود، کودکی و بزرگسالی راوی. دوران مدرسه‌ی شبانه‌روزی و پس از آن، که راوی مدرسه را به خاطر فشاری که ویلسون دوم به او می‌آورد رها می‌کند. بین حضور مجدد ویلسون دوم در زندگی راوی چند سالی وقفه می‌افتد. و وقتی راوی غرق در لذت و خوشی، در حین تحصیل در دانشگاه آکسفورد، برای خود جایگاهی ساخته است ویلسون دوم مجدد پته‌های او را روی آب می‌ریزد و راوی به ناچار از آکسفورد می‌رود. او که حالا خود را آواره می‌داند از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگری می‌رود و باز همان‌جایی که نباید ویلسون دوم مجدداً حضور پیدا می‌کند و راوی را در شرایطی سخت قرار می‌دهد. عاقبت راوی بر اثر خشمی که به او چیره می‌شود در جشن بالماسکه‌ای در شهر رم ایتالیا ویلسون دوم را می‌کشد.

 

متن کامل این یادداشت را می‌توانید در گاهنامه‌ی پیرنگ، شماره‌ی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید.

لینک خرید گاهنامه

 

برچسب ها:
نوشته های مشابه
نان اضافه-مهشاد صدرعاملی

داستان کوتاه

پاییز افتاده بود درست پشت کتفش. روی تیشرت سیاه رنگی که معمولا روزهای دوشنبه می‌پوشید و طبق معمول دو سایز برایش بزرگ بود. سایه‌ی برگ‌های چنار دانشکده روی کمرش می‌رقصیدند ...

قاب‌های خالی-نجمه سجادی

داستان کوتاه

  - شنیدی چی گفتم؟ منتظر جواب نمی‌ماند. کلید را توی قفل می‌چرخاند. وارد که می‌شود، دسته کلید را می‌اندازد روی کنسول بزرگ کنار دیوار راهرو و عصازنان تا ته آن می‌رود. ...

بوی سوختگی گوشت -محمدرضا یاری‌کیا

داستان کوتاه

یدی دستانش را می‌گیرد. طناب را به دور گردنش حلقه می‌کنم به پشتش می‌روم و تمام وزنم را روی طناب می‌اندازم. به تن و صورت یدی چنگ می‌اندازد اما دستش ...

یوکیکو موتویا

داستان کوتاه

زن رفته بود تو و هیچ‌جوری بیرون نمی‌آمد. آن‌جا فقط یک گلیم بود و آینه، اما مشتری حالا سه ساعتی می‌شد که در اتاقِ پرو بود. آن تو چه‌کارمی‌کرد؟ البته که ...

واحد پول خود را انتخاب کنید