گفتوگویی مفصل با الهام نظری و بهاره بیات، دو تن از شاگردان قدیمی کورش اسدی
نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر, ۱۴۰۰
«الهام نظری» مترجم آثاری همچون هومر و لنگی و طوطی فلوبر و «بهاره بیات» که جامعهشناسی خوانده و داستان مینویسد، دعوت ما را قبول کردند و در گپ و گفتی دوساعته به سوالهای ما در مورد معلمشان پاسخ دادند. آنچه پیشِ روست، ماحصل این گفتوگوی صمیمیست که سعی دارد علاوه بر آنکه کورش اسدی را به عنوان یکی از قدیمیترین و جدیترین معلمهای داستان ما بشناساند، بلکه تلاشی باشد در ارائهی سنگ محک برای کارگاههای امروز داستان ما. اینکه از یک معلم داستان و از یک کارگاه داستان چه انتظارهایی باید داشت؟ این مصاحبه به فراخور نزدیکیِ موضوعات، به شش قسمت تقسیم شده است که در دو نوبت، در سایت پیرنگ قرار میگیرد. آنچه در ادامه میآید، بخش دوم و پایانی این مصاحبه است.
– میخواهم برسم به مسائل روز اجتماعی و اینکه نقش آن در کلاس شما چه بود؟ اصلن آقای اسدی رسالتی برای نویسنده در قبال مسائل اجتماعی قائل بودند؟ در کنار آموزشهایی که داشتند به شما میدادند، آیا روی این نقش اجتماعی و واکنش نسبت به مسائل روز اجتماعی تأکیدی داشتند یا نه؟ چون اتفاقات سال ۸۸ هم در همان دورهها بوده. آیا در آن روزها وقفهای افتاد در کلاسهایتان؟ و بازتاب آن اتفاقها در کلاسهای شما چه بود؟ واکنش نشان دادن یا منفعل بودن نویسنده و روشنفکر در قبال مسائل اجتماعی را چهطور میدیدند؟ و موردی که در ادامهاش میخواهم بدانم این است که یک سری مصائبی را اجتماع دارد به طور مضاعف به قشر نویسنده وارد میکند. مثل همین موضوع سانسور و ممیزی و محدودیتهای اینچنینی که آقای اسدی هم خودشان سالها با آن دست به گریبان بودند و میشود گفت حتا زندگیشان متأثر از این پدیده بود. آیا در این موارد هم صحبتی داشتند؟
الهام نظری: اینکه جلساتمان در سال ۸۸ متوقف شد یا نه، من یادم است آنقدر آن جلسات برایمان مهم و حیاتی بود که من حتا اگر کلاسهای دانشگاهم را هم نمیرفتم، اما حتمن در این جلسات شرکت میکردم. یادم است بعضی روزها از بین درگیریهای خیابانی خودمان را میرساندیم به کلاسها. در آن دورهی یأس اجتماعی و فشار روحی که همه متحمل میشدند، برای ما خیلی تسکین بود آن دور هم جمع شدنها با آدمهایی که بهشان اعتماد داشتیم و میتوانستیم با خیال راحت باهاشان حرف بزنیم و از احساس خود بگوییم. اما در مورد دیدگاه سیاسی خود آقای اسدی، شناخت من اینطور است که آقای اسدی آدم به شدت مستقلی بود و هیچ وقت، هیچ جا خودش را وابسته و یا حتا علاقهمند به جناحهای سیاسی اعلام نکرد. اعتقاد داشت نویسنده باید مستقل باشد. نویسندهای که بخواهد به یک جناح بچسبد، عملن بعد از مدتی تبدیل میشود به بازوی آن جناح و استقلال فکریاش را از دست میدهد. به ما هم این اهمیت استقلال نظر سیاسی و فکری را خیلی تأکید میکرد. کوچه ابرهای گمشده یک رمان به شدت سیاسی است. اما ایشان با حرکتهای پوپولیستی سیاسی که سروصدای زیاد ایجاد کند، موافق نبود و اهلش هم نبود. اعتقاد داشت که نویسنده آینهی زمانهی خودش است و آن وضعیت سیاسی را باید در قالب اثرش نشان دهد نه به شکل بیانیهی سیاسی و شعار سیاسی. میگفتند اگر تو داستانی بنویسی که زمانهات را بسازد، عملن رسالت سیاسیات را انجام دادهای. یکی از بحثهایی که میکردیم در مورد بزرگ علوی بود. میگفتند بزرگ علوی یکجورهایی کارش را خراب کرد، با وابستگیاش به حزب توده و تبدیل شدن به سخنگوی این حزب در داستانهایش. این ادبیات مسئولانه که تخمش را حزب توده کاشت، یکی از چیزهایی بود که آقای اسدی با آن خیلی مخالف بود. همان شکل را ما در ادبیات امروز هم میبینیم؛ نویسندههایی که شاید روشن ادعا نکنند، اما عملن نویسندهی یک سری جریان سیاسیاند. ایشان با این موضوع خیلی مخالف بودند و میگفتند این باعث میشود که استقلال آراء آدمها از بین برود. ولی تو اگر بتوانی زمانهات را در اثرت بسازی، عملن پیام سیاسی را، هم به آدمهای همدورهی خودت دادهای و هم به آیندگان. کار نویسنده این نیست که برود بیانیه بدهد یا حمایت کند از جریانهای سیاسی یا حتا زندانیهای سیاسی. کار نویسنده این است که زمانهی خودش را بسازد و این اگر درست و خوب ساخته شود، تا ابد باقی میماند.
بهاره بیات: این از آن مباحثی بود که ما چند بار با آقای اسدی صحبتش را کرده بودیم. در مورد اینکه از کسی حمایتی بکند یا… و هر چند بار هم همین حرفهایی که الهام گفت را به ما هم زد. از جاهایی بود که گروه ما با ایشان اختلاف نظر داشت. ما میگفتیم شما با این دیدگاه دارید نویسندگی را به سطحِ یک شغل تقلیل میدهید. در حالی که نویسنده، روشنفکرِ عرصهی عمومی است و میبایست در قبال جریانات اجتماعی کنش نشان دهد. اما آقای اسدی معتقد بودند نویسنده وظیفهاش همین ثبت است. وظیفهی کنشگری ندارد. در سر کلاس، اغلب یک زمان یکساعته به تحلیل مسائل روز میگذشت. دنبال تحلیلهای متفاوت بودند. مخصوصن اینکه یکی دو نفر از بچهها تسلط خوبی به زبان انگلیسی داشتند. دوست داشت بداند بازتاب مسائل در کشورهای خارجی چگونه بوده است. خیلی پیگیر بودند، ولی خب هرگز ندیدم نسبت به چیزی اعتراض روشن بکنند. در خصوص سانسور هم من فکر میکنم بزرگترین قربانی سانسور خود آقای اسدی است.
– خب ایشان تا جایی که من خبر دارم هیچ وقت موضعگیری سیاسی نداشتند، ولی تمام این سالها به قول شما قربانی سانسور بودند…
بهاره بیات: کوچه ابرهای گمشده و یک رمان دیگری که داشتند مینوشتند و من درست نمیدانم در چه وضعیتیست الان، اینها رمانهایی کاملن سیاسیاند. دربارهی اینکه سیاست نسبتش با ادبیات چیست، ایشان میگفتند من دارم این کارها را میکنم و به بهترین نحو هم میکنم. هر بار هم که ما میگفتیم یک کاری بکنید، یک موضعگیری بکنید که کوچه ابرهای گمشده بالاخره از حالت ممیزی دربیاید و چاپ شود، همیشه میگفتند این اثر بالاخره چاپ میشود و سپرده بودند به گذر زمان.
الهام نظری: خب کوچه ابرهای گمشده سه بار با سه اسم مختلف رفت ارشاد. نکته این است که آقای اسدی اگر حاضر بودند رمان را تغییر بدهند یا سانسور کنند، این مشکل را پیدا نمیکرد. مسأله این بود که ایشان یک واو را هم حذف نمیکردند. حاضر بودند این کتاب ده بار برود ارشاد اما کوچکترین تغییری نکند.
– الان کوچه ابرهای گمشده، بدون سانسور چاپ شده؟
الهام نظری: بله، تا جایی که من میدانم. ممکن است در حد خیلی جزئی باشد ولی نسبت به نسخهی اولیه تغییری نداشته.
خب حالا کمی از نقشِ آقای اسدی به عنوان معلم فاصله میگیریم و به نقش نویسندگی ایشان میپردازیم. زمانی که کلاسهای شما شروع شد، اگر اشتباه نکنم فقط کتاب پوکهباز از ایشان چاپ شده بود. و بعد در همان زمان کارگاهها، باغ ملی که جایزهی گلشیری را هم برد…
الهام نظری: پوکهباز و باغ ملی چاپ شده بودند. من یادم است زمانی که کلاسها شروع شد من رفتم این دو کتاب را خریدم و خواندم. نسخههای قدیمیاش را دارم…
– خب با همهی این اوصاف، قبل از شروع کلاسها شما چهقدر میشناختید ایشان را؟
الهام نظری: ایشان را خیلی نمیشناختم. چون خیلی جوان بودم. بیست سالم بود تقریبن… آن موقع فقط داستانهای کلاسیک و خیلی معروف را خوانده بودم. اما وبلاگشان را دیده بودم. چون خودم هم وبلاگی بودم. اما داستانهایشان را نخوانده بودم.
– آقای اسدی برای شما به عنوان نویسنده پررنگتر است یا معلم؟
الهام نظری: خب واقعن یک آدمی که ده سال از عمرت را هر هفته با او خاطره داشته باشی، نمیتوانی بگویی من ایشان را به عنوان یک نویسنده میشناسم و به یاد میآورم. نویسندگی یک وجه از شخصیت ایشان بود برایم. طبیعتن آقای اسدی از نظر من نویسندهی خیلی بزرگیست و شاید مثالش را الان نداریم. شاید یکی دو نفر در آن سطح جدی ادبیات کار میکنند. اما من نمیتوانم جایگاه آن آدم را در این سالهایی که گذشت، توضیح بدهم. این جمع دوستی، نزدیکترین آدمهایی بودند که با هم ارتباط داشتیم. مثل خانواده بودیم.
– واقعن ده سال مداوم بود؟
الهام نظری: بیشتر از ده سال بود. اوایل تا چهار پنج سال، هفتهای دو روز بود. هفتهای دو روز کلاس بود. وسطش مهمانی هم داشتیم. تولدشان را جشن میگرفتیم. با ایشان و همسرشان سفر خانوادگی میرفتیم. رابطهمان رابطهی خاصی بود.
بهاره بیات: من همان سال ۸۴ باغ ملی را خوانده بودم و ایشان را از آنجا میشناختم. برای این خواندماش که جایزهی گلشیری را برده بود. از داستان سانشاین خیلی خوشم آمده بود. یک توصیف دارد سانشاین که به نظرم از بهترین توصیفهای ادبیات معاصر ماست. زن دارد برهنه میشود و میگوید مثل خورشیدی که ابرهایش دارد کنار میرود، این زن هم تصویر خودش را دارد نشان میدهد. من به خاطر پایاننامهام آثار فارسی را خیلی میخواندم و یادم است باغ ملی اثر خوشایندی روی من گذاشته بود. پوکهباز هم آن موقع نبود در بازار. من فکر میکنم اگر قرار باشد میراث آقای اسدی را بسنجیم، ایشان آخرین اثری که داشتند مینوشتند فوقالعاده بود. نثر و داستان فوقالعادهای داشت.
– همان رمانی که چاپ نشده و بخشهاییش را سر کلاس شما خوانده بودند؟
بهاره بیات: بله.
الهام نظری: ولی میدانم که همسرشان برنامهی چاپش را دارند.
بهاره بیات: به نظر من، میراث ادبی آقای اسدی ناکامل است و هنوز فرصت ارائه پیدا نکرده. نمیخواهم اغراق کنم اما چندین برابر چیزهایی که چاپ شده، ایشان اثر چاپ نشده دارند. خب کوچه ابرهای گمشده به عنوان آخرین اثر چاپ شدهی ایشان، در واقع مال ده سال پیش است. به نظرم میراث ایشان، هم آثارشان است هم شاگردهایشان. خب کمی عجیب است که آن آدم، با آن پتانسیل، با آن دانشی که در حوزهی متون کهن و ادبیات معاصر و ادبیات غرب داشت، ماحصلش فقط همینها باشد. ایشان آثاری دارند که هنوز چاپ نشده. قطعن میراثشان خیلی بیش از اینهاست که چاپ شده.
– بله خب. ایشان از دبیرستان شروع میکنند. بعد میآیند تهران با آقای گلشیری آشنا میشوند و از همان موقع مداوم مینوشتهاند…
الهام نظری: اول اینکه به گفتهی آتفه همسرشان، آقای اسدی آثار چاپ نشدهی زیادی دارند که ایشان دارند کار مرتبسازی و برنامهریزی چاپشان را انجام میدهند. همین رمانی که چاپ نشده و تعداد زیادی داستان کوتاه. ایشان شب و روز مینوشتند که خب طبیعی است خروجیاش خیلی زیادتر از اینها باشد. حتا به گفتهی همسرشان، ترجمهی شعر هم دارند ایشان. اما حرفی که آقای اسدی همیشه میزدند این بود که به خاطر فضای ادبی ایران، آثار به موقع و به صورت کامل اجازهی نشر پیدا نمیکنند و بنابراین به وقتش هم نقد نمیشوند. خب کوچه ابرهای گمشده سال ۸۷ نوشته شده. باید همان موقع چاپ میشد و نقد میشد تا نویسنده برود بر اساس بازخوردهایی که گرفته، اثر بعدیاش را بنویسد. به جایش نویسنده باید ده سال دنبال اثرش بدود تا آن را چاپ کند. بنابراین انرژی و انگیزه و خلاقیت نویسندهها از بین میرود. یک نویسنده مدام باید فکر این باشد که من چی بنویسم که چاپ شود. یک بحثی که همیشه سر کلاس داشتیم این بود که نویسندهی ایرانی حتا اگر خودش نخواهد، این فکر که من هرچه بنویسم سانسور میشود، چنان درِ خلاقیت او را میبندد که فرصت شکوفایی کامل پیدا نمیکند. آقای اسدی خیلی تأکید داشتند که میخواهم مستقل باشم. به شدت پایبند اصولشان بودند. من آدمی تا این حد با دیسیپلین در زندگیام ندیدهام. این همه سال ما با ایشان رفیق بودیم. مثل خانواده بودیم. به هیچ عنوان حاضر نبودند روی داستانهای ضعیف شاگردهایشان یادداشت بنویسند. سفت و سخت ایستاده بودند که من میخواهم مستقل باشم، صادق باشم، صریح باشم. و با این شرایط، طبیعتن توی ایران منزوی شده بودند. چون در اغلب نشریات ایران نمیتوانی حضور داشته باشی و از آثار دوستانت تعریف نکنی. از آن باند بیرونت میکنند. خودشان هم هیچ کدام از نشریات را به خاطر سطح ادبی و جهتگیریهای سیاسیشان یا همین باندبازیها قبول نداشتند. مرگشان هم خیلی زود بود و به ایشان اجازهی شکوفایی کامل نداد. اما با همهی این شرایط، من خودم در سالهای اخیر رمانی به قوت و تأثیرگذاریِ کوچه ابرهای گمشده نخواندهام. با همهی این شرایط، باز هم در قله ایستاده بودند.
بهاره بیات: خیلی جالب است که آقای اسدی مسألهی سانسور را با خودشان حل کرده بودند. گاهی بچهها میپرسیدند به نظر شما این اثر چاپ میشود؟ ایشان میگفتند ببینید مسألهی مهم، نوشتن است. مسألهی چاپ، مسألهی بعدی است. بنویسید. بعد اگر خواستید عوضش میکنید. نخواستید هم عوض نمیکنید. اصلی که خودشان هم سرلوحهی زندگیشان قرار داده بودند. من واقعن آدمی را به اندازهی ایشان پایبند به اصول ندیدهام. مثلن یکی از دوستان، نشریهای را برای کار به ایشان معرفی کرده بودند. فهمیده بودند سردبیرش فلانیست. ایشان گفتند من هرگز وارد این دستهجات سیاسی نمیشوم. به این سن رسیدهام و تا الان زیر علم کسی نرفتهام و الان هم نمیروم. احتمالن مسائل مالی هم بوده. اما برایشان مهم بود با چه کسانی همکاری کنند. حتا وقتی میخواستند کار ویراستاری قبول کنند، میپرسیدند این کار مال کجاست؟ این همه پایبند به اصول بودن و اخلاقی زندگی کردن در چنین زمانهای واقعن عجیب بود. با یکی از بچهها صحبت میکردیم. میگفتیم آقای اسدی گاهی دونکیشوت به نظر میرسد. یعنی در یک زمانهای که نمیشود اخلاقی زندگی کرد، ایشان میخواستند تحت هر شرایطی اخلاقی زندگی کنند.
– با توجه به آن محدودیتها، هیچ وقت به این فکر نکردند که کتابهایشان را خارج از ایران چاپ کنند؟
بهاره بیات: نه. برایشان خوانندهی ایرانی مهم بود و اثری که کتابش در این فضا میگذارد. گاهی میگویم دونکیشوت بود، به خاطر این است که مطلقن جایزه برایش مهم نبود. مطلقن تحسین شدن برایش بیمعنی بود. یک شخصیتی بود که آدم جز تحسیناش هیچ کاری نمیتوانست بکند. یک مدت بود که شاگردها ریزش کرده بودند. بهشان گفتیم برایتان صفحهای در فیسبوک درست کنیم که از آن طریق شاگرد جذب کنیم. بعد گفتیم آن دعواهای با نوشآذر را اگر نیاوریم، صفحه دیده نمیشود. مطلقن حاضر نشدند وارد آن مباحث حاشیهای شوند و علیالقاعده آن صفحه هم رشدی نکرد. پایبند به اصولترین آدمی بودند که در من در زندگیام دیدهام.
– کدام وجه از آثار آقای اسدی برایتان پررنگتر است؟ داستانهای کوتاه یا رمانشان؟
بهاره بیات: من کوچه ابرهای گمشده را خیلی دوست دارم. اگر قبول داشته باشیم که رمان باید روح زمانه را بگوید، به نظرم کوچه ابرهای گمشده از معدود رمانهای فارسی است که فضای اجتماعی زمانهاش و جهان ذهنی آدمهایش را به خوبی ثبت کرده. همان چیزی است که فلوبر میگوید. اینکه میگوید مادام بواری روح زمانه است. کوچه ابرهای گمشده هم روح زمانه است.
– خب پس شما میگویید رمان. خودشان البته خیلی با قالب داستان کوتاه ارتباط برقرار میکردند…
الهام نظری: من قدیمها پوکهباز و سانشاین را خیلی دوست داشتم. چند بار خواندمشان. بعد هم گنبد کبود که درآمد و ایشان یک سری از داستانها را سر کلاس برایمان خوانده بودند. من کوچه ابرهای گمشده را متاسفانه در زمانی که ایشان در قید حیات بودند نخواندم. دورهای بود که به شدت درگیر کار بودم و هر هفته باید سفر میرفتم. ولی بعد از فوت ایشان آن را خواندم. خواندنش هم برایم خیلی سخت بود. برای اینکه کارونِ کوچه ابرهای گمشده خیلی چیزها را از خود آقای اسدی در خودش داشت. مثلن یک قسمتی که کارون دارد با چند مجسمه بازی میکند. آن مجسمهها در خانهی آقای اسدی هست. آن کتاب را مدت کوتاهی بعد از فوتشان، خواندم و با گریه میخواندم. منقلب میشدم. حس میکردم انگار آقای اسدی خودشان دارند حرف میزنند. صدای خودشان را میشنیدم. صرفنظر از اینکه این رمان اثر درخشانی است، خواندنش هم برای من یک تجربهی شخصی بود. چون آقای اسدی را در کارون میدیدم. انگار زنده شده بود. حرف میزد. راه میرفت. همه چیزش نه، اما خیلی چیزها از خود آقای اسدی داشت. سادگیاش، صداقتش…
بهاره بیات: زیر بار نرفتناش…
– خودشان نظرشان نسبت به آثارشان چه بود؟ میخواهم بدانم علاقهی شخصی خاصی به یک یا بعضی از آثارشان داشتند یا نه؟
بهاره بیات: هرگز دربارهی آثارشان سر کلاس حرف نمیزدند. پیش میآمد که ما میگفتیم هفتهی بعد، آن اثر شما را بخوانیم. میگفتند نه. به جایش فلان داستان را از فلان نویسنده بخوانید که خیلی بهتر است. اما خیلی منتظر چاپ کوچه ابرهای گمشده بودند.
– در آن دورانی که دنبال مجوز بودند، اگر ازشان میخواستید، بخشی از کارهایشان را برای شما بخوانند، قبول میکردند؟
بهاره بیات: برای ما کم میخواندند. از کوچه ابرهای گمشده چیزی برای ما نخوانده بودند. اگر هم چیزی میخواندند، بیشتر از روی خجالت بود نه اینکه یک رونمایی شگفتانگیز از کارم بکنم.
الهام نظری: ببینید، آقای اسدی آنقدر استانداردهایشان بالا و اعلا بود، که از نظرشان بهخصوص در ادبیات فارسی کمتر داستانی به آن استاندارد میرسید و خودشان را هم با همان معیارها و استانداردها میسنجیدند. من هیچ وقت ندیدم در مورد آثار خودشان فکر کنند که کار خارقالعادهایست. اصلن حرف نمیزدند در مورد کارهایشان. ما از روی اخبار متوجه میشدیم که مثلن شناختنامهی ساعدی چاپ شده. تعجب میکردیم که چرا به ما نگفتهاند. فروتنی عجیبی داشتند که اصلن در مورد آثارشان و حتا خبر چاپ آثارشان حرفی نمیزدند. مدام خودشان را نقد میکردند.
بهاره بیات: حتا حاضر نشدند برای کوچه ابرهای گمشده رونمایی بگیرند. ما خیلی آن موقع به این موضوع فکر میکردیم. یکی از بچهها هم پدرش شرایط و امکاناتی داشت که میتوانست سالن بگیرد. اما ایشان زیر بار نرفتند و گفتند من دیگر سنم از این حرفها گذشته که بخواهم رونمایی بگیرم.
الهام نظری: خیلی تأکید داشتند که نویسنده باید از این هیاهوها دور باشد. اعتقاد داشتند این هیاهوها باعث میشود تو دچار توهمی شوی که باعث شود نتوانی کار کنی. در نتیجه خودشان را خیلی دور نگه میداشتند از این فضاها. کلن ایدهشان این بود که تو اگر کار خوب و درجهی یکی ارائه بدهی، بالاخره خوانندهها حتا اگر در زمان خودت پیدایت نکنند، بعد از مرگت پیدایت میکنند. یک نظری هم که داشتند این بود که قصهی مرگ نویسنده خیلی در شکل گرفتن شخصیتش در ذهن آدمها تأثیر دارد. و این جمله خیلی من را یاد قصهی پایان خودشان میاندازد.
– حالا دوباره برمیگردم به این جمله. اما این رمان آخرشان تمام شده یا ناتمام است؟
الهام نظری: هیچ وقت به کسی نگفتهاند که تمام شده، اما ظاهرن متن، متن تمامشدهای است. ولی اینکه از نظرخودشان باز هم نیاز به ویرایش داشته یا نه را حتا خانم چهارمحالیان هم از ایشان قطعی نشنیدهاند.
– خب با توجه به مواردی که در مورد کارگاههایتان گفتید و آن چیزی که در مورد جلسات پنجشنبههای گلشیری گفته میشود، به نظر میرسد مشابهتهایی میان این دو وجود دارد. آیا آقای اسدی در این باره حرفی نمیزدند؟
الهام نظری: حرفش را هیچوقت نمیزدند.
خروجیهای کارگاههای آقای اسدی چه بود؟ من چیزی که برداشت کردم این است که آن روحیهی انتقاد از خود و ایدهآلیست بودن در مواجهه با اثر ادبی شاید باعث شده که شاگردان ایشان خیلی سمت این نروند که آثارشان را چاپ کنند. به عنوان مثال گلشیری میگوید شازده احتجاب خروجی جلسات پنجشنبههاست. شما میتوانید خروجی مشخصی برای آن دورهها بگویید؟
الهام نظری: خب ایشان آنقدر روحیهی انتقاد از خود و حرکت رو به جلو را در ما پرورش داده بودند که خیلی از بچهها علیرغم داشتن کارهای خوب هنوز خودشان قبول ندارند که داستانهایشان را چاپ کنند. ما یک گروه بیسروصدا بودیم و دور از حاشیه، داستان میخواندیم. و فکر کنم تا زمان فوت آقای اسدی تقریبن هیچ کس نمیدانست که ما با ایشان کارگاه داستان داشتهایم. ایشان حتا این کار را هم نمیکردند که بروند با ناشر صحبت کنند و از خروجی کارگاههایشان کتابی چاپ کنند. با این حال، از دورهی اول کارگاه ما، بیش از ۵۰ درصد بچهها یا داستان چاپ کردهاند یا ترجمه. من هر سه کتابی که ترجمه کردم را در جریان همین جلسات انتخاب کردم و حتا ترجمه را در همین جلسات میخواندم. مثلن طوطی فلوبر را من از خود آقای اسدی شنیدم. میوریل اسپارک را خود آقای اسدی به من معرفی کردند. حتا رمان هومر و لنگی دکتروف را یکجورهایی در جریان این جلسات انتخاب کردم برای ترجمه. نمیتوانم بگویم این کار من تأیید آقای اسدی را دارد، اما تصمیم ترجمه و متن در جریان همین جلسات شکل گرفت. جز آن هم خیلی از بچههای دوره کار چاپ کردند.
– آیا خودشان هم راههایی را برای بچهها باز میکردند که داستانهایشان را چاپ کنند؟ مثل آن کاری که گلشیری برای پوکهباز کرد و در مجموعهی شهرزاد نشر آگاه چاپ شد.
الهام نظری: ببینید، آقای اسدی اصلن آدمی نبود که با نشرها ارتباط نزدیکی داشته باشد. حتا با ناشر کتابهای خودش… یک اخلاقی هم داشت که رفیقبازی را اصلن قبول نداشت. قبول نمیکرد یادداشت روی کتابها بنویسد. البته من از ایشان نخواستم و فکر هم نمیکنم این کار را میکرد. البته اگر کمکی از دستش برمیآمد انجام میداد. اما به هیچ وجه اینطور نبود که برای چاپ اثری به ناشرها توصیه کند. این هم جزو اصولش بود که ازش تخطی نمیکرد.
بهاره بیات: همیشه توصیه میکردند که برای چاپ داستان عجله نکنید. این حرف غلطیست که اگر داستانهایتان را زودتر چاپ کنید پیشرفت میکنید. فقط یادم است یک سری از داستانهای خوب بچهها را جمع کردند و به مجلهی سیاهمشق دادند. به نظر خودشان داستانهایی بودند که قابلیت چاپ دارند.
– در مورد روند ادبیات ایران چه نظری داشتند؟ اینکه شماها را به عنوان نسل چهارم ادبیات ایران میدیدند، آیا به آینده امیدوار بودند؟ با توجه به همهی محدودیتها و انتقاداتی که داشتند، نگاهشان به نسل آیندهی ادبیات ایران چه بود؟
الهام نظری: خب خیلی منتقد و عصبانی بودند. ما در اغلب جلسات این بحثها را داشتیم. بهخصوص به مطبوعات خیلی منتقد بودند و این موضوع که نقد واقعی وجود ندارد و منتقدی جدی وجود ندارد که داستانها را با استانداردهای درست و حسابی نقد کند. معتقد بودند به دلیل عدم وجود فضای نقد سالم و جدی، کار ادبی رشد نمیکند. حتا جوایز ادبی تبدیل شدهاند به باندبازی و…
– خب یعنی اگر بخواهیم بگوییم آسیبشناسی آقای اسدی از وضعیت چه بود، یکیش همین است که فضای نقد سالم وجود ندارد…
الهام نظری: فضای نقد سالم و منتقد جدی و حرفهای و مستقل. آدمهای مستقل تریبون پیدا نمیکنند. معمولن تریبونها دست کسانی است که وابستگیهایی به همدیگر دارند. این باعث میشود صداهای متفاوت و افراد بااستعداد اصلن دیده نشوند یا اسمشان شنیده نشود. در عوض، آثاری به چاپ سیام میرسند که حتا استانداردهای اولیهی داستان خوب را ندارند.
– ادبیات امروز را زیاد میخواندند؟
الهام نظری: بله بله. تقریبن هر هفته که ما ایشان را میدیدیم، دو سه تا کتاب جدید خوانده بودند. تمام کارهای روز را میخواندند.
– خب نسل چهارم را چهطوری میدیدند؟ یا اینکه اصلن چه کار باید بکنیم؟ توصیه؟ چراغ راه؟
الهام نظری: چیزی که همیشه به ما میگفتند این بود که شما کاری نداشته باشید بقیه چهکار میکنند. شما کار خودتان را انجام بدهید. اگر کار شما خوب و باارزش باشد، حتا بعد از مرگتان بالاخره یک روزی دیده میشود.
– خب کار خودتان را بکنید، دقیقن یعنی چی؟ یعنی بخوانید و بنویسید فقط؟
الهام نظری: بله. بخوانید و بنویسید. آدمهایی را پیدا کنید که قبولشان دارید و میتوانند نقد کنند؛ نقدهای مستقل و حرفهای و دقیق. در جمعهایی که به آنها اعتماد دارید و همدیگر را میشناسید و قبول دارید، بخوانید و بنویسید. مسألهی سانسور را خیلی جدی میدانستند و همیشه میگفتند نویسندهی ایرانی چهطور میتواند بنویسد، وقتی فکرش اینقدر درگیر سانسور است و در لحظهای که قلم به دست میگیرد با خودش میگوید اگر این را بنویسم چاپ نمیشود. تأکید داشتند که اصلن به این چیزها فکر نکنید. آن را بگذارید کنار. میگفتند تو داستانت را بنویس. نهایتن اگر ایراد گرفتند و تو اصرار داشتی که چاپ کنی بعدن هم میتوانی با تصمیم خودت آن را عوض کنی.
– یعنی خودسانسوری نکنید…
الهام نظری: بله. میگفتند کار جدی بکنید. درگیر حاشیه نشوید. درگیر هیاهوها نشوید. بخوانید و بنویسید. در جمعهایی که میشناسید، کار یکدیگر را نقد کنید. استقلال خودتان را حفظ کنید. درگیر باندبازی نشوید. ایدهشان این بود و خودشان هم اینطوری زندگی میکردند. واقعن جز این نبودند.
– کتاب خاصی بود که تأکید زیادی داشته باشند حتمن بخوانید؟ یا نویسندهی خاصی… اینکه بگویند این اثر را حتمن باید خواند؛ نه به عنوان لذت ادبی، بلکه به عنوان یک سرمایه و گنجینه برای کسی که میخواهد ادبیات را جدی پیگیری کند و دنبال پشتوانه است…
الهام نظری: خب ما در آن دورهها متن کهن خیلی میخواندیم. یادم است که ویس و رامین را خواندیم. بخشی از رستمالتواریخ. بخشی از شاهنامه.
بهاره بیات: بخشی از اردشیر بابکان را خواندیم. بخشی از تذکرهالاولیا. تاریخ بیهقی.
– خب میگفتند چی؟ از دل این آثار چی دربیاورید؟
بهاره بیات: بیشتر از اینکه به یک اثر تأکید داشته باشند، به یک سیر تأکید داشتند. معتقد بودند نویسنده نمیشوید مگر اینکه اینها را به خوبی بخوانید. فیلم خوب ببینید. موسیقی خوب گوش بدهید. یعنی استاندارد شخصی خودتان را بالا ببرید. اینکه یک اثر را بخوانید و کیمیای نوشتن دستتان میآید، نه. اصلن اینطور نیست. میگفتند شما به عنوان یک نویسنده باید سیر تاریخ ادبیات ایران و غرب را جدی بگیرید. امکان ندارد شما نویسندهی خوبی شوید منهای اینکه این آثار را خوانده باشید. در مورد جلسات گلشیری هم من یک نکته بگویم. ایشان خیلی به نبوغ شخصی ارجاعی نمیدادند. معتقد بودند شما یک سیری دارید بین جلسهی اول و مثلن جلسهی سیام. این سیر نشأت گرفته از تجربهی خواندن و نوشتن است. من یک بار یک ویدئویی دیدم از گلشیری. یک مصاحبهای بود که داشتند از حلقهی داستاننویسیشان حرف میزدند. به نظرم آمد الگویی که آقای اسدی در برگزاری کلاسهایشان دارند، مثل حلقهی داستاننویسی گلشیریست. چون ایده این بود که شما این آدم را تربیت کنید. یعنی لازم نیست که شما به او فن داستاننویسی یاد بدهید. لازم است این آدم رشد پیدا کند. در همهی ابعاد چشمش باز شود. تاریخ بخواند. ادبیات بخواند. تاریخ هنر بداند. نقاشی بلد باشد. خودشان خیلی به نقاشی علاقه داشتند. نقاشی میدیدند. در پسِ این، تو ممکن است نویسندهی خوبی هم بشوی.
الهام نظری: یکی از چیزهایی که یادم است دربارهی معضلات اینکه چرا ادبیات ما شکل نمیگیرد، مطرح میکردند این بود که میگفتند نویسندهی ایرانی تجربهی زیستهی خیلی محدودی دارد. مثلن برای ما امکان سفر خیلی وجود ندارد. همیشه مثال همینگوی را میزدند. اینکه همینگوی جاهای مختلف دنیا زندگی کرده. تجربههای عجیب و غریبی داشته که همانها به او کمک میکرده. یک اصطلاحی داشتند که همیشه میگفتند واقعیت تخته پرش داستان است. هرچه کولهبار شما از تجربه و دانش و خواندههایتان بیشتر باشد، آن پرش میتواند بلندتر باشد. در مورد متن کهن یک مثالی میزدند دربارهی رمان خورشید همچنان میدمد همینگوی. آن را همیشه مثال میزدند که از یک تکهی کتاب مقدس که کتاب جامعه است استفاده کرده. میگفتند غربیها فقط همین کتاب مقدس را داشتهاند که آن را کردهاند پایه و اساس داستانهایشان. مثلن در آثار فاکنر، عهد عتیق را میبینیم. از عهد عتیق ایده گرفته. انگار یکجورهایی سرزمین موعود عهد عتیق را به شکل مدرن بازسازی کرده. یا مثلن همینگوی خیلی از کتاب مقدس ایده گرفته. آقای اسدی این ایده را داشتند که ادبیات مدرن میتواند بر پایهی ادبیات کهن نوشته شود. چون آنها اسطورههای یک ملتند و آنها میتوانند به شکل مدرن بازسازی شوند. مدل کاری که هدایت در بوف کور کرده؛ زن اثیری و زن لکاته و… خیلی تأکید داشتند که شما اینها را بخوانید و همینها را بکنید پایه و اساس داستانهایتان.
بهاره بیات: تمرینهایی هم در این رابطه میدادند که اسطورهی پسرکشی را تمرین کنید. یا سیمرغ را تمرین کنید. اگر بخواهید یک داستان مدرن بنویسید این را چهطوری بازنمایی میکنید.
– در جلسات روی هنرهای دیگر هم حرف میزدید؟
بهاره بیات: بله. وقتی کلاس شروع میشد در مورد مجموعهای از حوزهها حرف میزدیم و بعد داستانها را میخواندیم و نقد میکردیم. بعد دوباره مجموعهای از بحثها صورت میگرفت. همین بود که جلسات را برایمان آنقدر دلپذیر میکرد. بودن با هم در همهی ابعاد بود.
الهام نظری: در مورد هنرهای دیگر اتفاقن بحث مفصلی داشتیم. مثالی که خیلی در موردش حرف زدیم، پیرمرد و دریا همینگوی بود که یکجورهایی تحت تأثیر امپرسیونیسم و هنر مدرن است. من یادم است آنقدر تأکید میکردند که شما حتمن باید از هنرهای دیگر بدانید، بروید نقاشی ببینید، که حتا علاقهی من به هنر نقاشی و مطالعهی تاریخ هنر از همان موقعها شروع شد و رفتم چند کتاب در مورد هنر نقاشی و شکلگیری آن از قدیم تا دوران مدرن خواندم. همهاش میگفتند شما باید از همه چیز ایده بگیرید. ادبیات کهن از یک طرف. هنرهای دیگر به خصوص نقاشی از طرف دیگر. هنرهای تصویری. یکی از تمرینهایمان این بود که یکی از بچهها عکسی گرفته بود و آقای اسدی گفتند از روی این عکس ایده بگیرید برای نوشتن داستان. روی عکاسی خیلی تأکید داشتند. هنرها را جدا از هم نمیدیدند. به ترکیب هنرها اعتقاد داشتند و ژانرهای بین هنری.
– و روی دانشهایی مثل فلسفه و روانشناسی هم تأکید داشتند یا نه، همان چیزی که به عنوان دریافت شما از دل اثر ادبی بیرون میآمد کافی بود؟
الهام نظری: ببینید. یک چیزی که خیلی تأکید میکردند این بود که نویسندهی درست و حسابی بایست نگاه قرص و محکمی به جهان داشته باشد. هیچ وقت نمیگفتند باید حتمن فلسفه بخوانید. فلسفه بلد باشید. ولی میگفتند شما باید یک نگاه به جهان داشته باشید. و این از لابهلای همین مطالعات و چیزهایی که میخوانید شکل میگیرد. هیچ وقت نمیگفتند بروید فلان کتاب روانشناسی را بخوانید. اما میگفتند یکی از آفات ادبیات معاصر این است که نویسندهها نگاه قرص و محکمی به جهان ندارند. اصلن معلوم نیست از کدام زاویه دارند تحلیل میکنند و مینویسند. دنیا را چهجوری میبینند.
بهاره بیات: جالب است ما که جامعهشناسی خوانده بودیم و همیشه در چیزهایی که مینوشتیم نظریه بر داستان سوار بود، به ما میگفتند علاوه بر همهی این نگاه جامعهشناسانهای که دارید، باید داستان بگویید. خیلی تأکید میکردند که نگذارید نظریه بر داستانتان پیشی بگیرد.
الهام نظری: یک چیزی که خیلی تأکید میکردند و مثالشان هم همیشه ادبیات امریکا بود، این بود که میگفتند لایهی سطح داستان باید قرص و محکم باشد و باید «قصه» باشد. مثلن در مورد همان پیرمرد و دریا که خیلی در موردش صحبت میکردیم، میگفتند پیرمرد و دریا را چند جور و از چندین زاویه تحلیل میکنند. بعضیها میگویند همینگوی در آن سن به جایی رسیده بوده که به او میگفتند دیگر نمیتوانی بنویسی و آن نهنگ نماد نویسندگی بوده که به جنگش میرود و بالاخره بر آن پیروز میشود. بعضی میگویند آن نهنگ نماد مذهب است، خداست. چندین و چند تحلیل لایه به لایه برایش وجود دارد. اما چیزی که ایشان خیلی تأکید داشتند، این بود که داستان باید داستان باشد. یعنی آدمی که هیچی از فلسفه نمیداند، هیچی از تحلیل نمیداند بتواند بخواند و قصه را دنبال کند و برایش جذاب باشد.
– و بعد منتقد میآید لایههای دیگر داستان را میشکافد…
– خب دیگر رسیدیم به همین قسمت غیاب آقای اسدی. اگر دوست دارید در مورد روز مرگ ایشان یا فقدانی که الان هست، صحبت کنید. شما در مراسم بودید؟
بهاره بیات: بله. وقتی آقای اسدی فوت کردند، انگار من یکی از اعضای نزدیک خانوادهام را از دست داده بودم. فکر میکنم برای همهی شاگردهایشان هم همین بود. برای همهی ما یک آدم خیلی خیلی نزدیک بود. یک چیز شخصی در مرگ آقای اسدی وجود دارد که آن را برای آدمهایی که ایشان را میشناختند حسرتبرانگیز میکند. تقریبن تا مدتها، تا همین الان هم روزی نیست که یادشان نیفتم. به نظرم آن چیز این است که این آدم نمونهی اعلایی از انسانیت یا تلاش برای انسان بودن بود. در همه جا میدیدی که دارد تلاش میکند که اخلاق را رعایت کند. اخلاقی بودن در کنار نیک بودن محض بود. آدم نمونهای بود. من فقدانشان را به لحاظ شخصی خیلی حس میکنم. خیلی غصه میخورم. خیلی وقتها پنجشنبه میشود و من فکر میکنم که نیست.
– کلاسهایتان پنجشنبهها بود؟
بهاره بیات: بله. پنجشنبهها بود.
الهام نظری: من یکی از حسرتهایم این است که یک جلسهی فیلمبینی گذاشته بودیم با بچههای داستان. با هم جمع میشدیم و فیلم میدیدیم. یکی دو بار زنگ زدیم به آقای اسدی که ایشان هم با خانمشان بیایند. میگفتند ما کرجایم و تهران نیستیم و از این حرفها. ما اصرار نکردیم. من یک سفری رفتم در آن تاریخ که ایشان فوت کردند. با خودم میگفتم بعد از اینکه از سفر برگردم زنگ میزنم و هرطور شده اصرار میکنم که جلسات را ادامه بدهند. چون واقعن جای خالیشان را در زندگیام احساس میکردم. حسرتم این بود که آن موقع ایران نبودم. خیلی وحشتناک بود. اصلن نمیتوانم بگویم چهطور بود.
– ولی خبر را زود گرفتید…
الهام نظری: خبر را صبح فردایش که بیدار شدم یکی از بچهها که همراه برادر آقای اسدی رفته بودند سردخانه، به ما دادند و ما از همان ساعت اول میدانستیم ماجرای مرگ را. اما به احترام خانوادهشان و اینکه میخواستیم حتمن خود آتفه این را اعلام بکند، هیچ جا اعلام نکردیم. یکی از چیزهایی که واقعن آن روزها من را عذاب داد این بود که یک مسابقهای راه افتاده بود بین یک سری از نویسندهها که کی با ایشان رفیقتر بوده است. کی خبر خودکشی را زودتر اعلام میکند. عکسهای دونفره بگذارند و… نمیتوانم بگویم آن یک هفته چی بر من گذشت. شبانهروز گریه میکردم. سر پا نمیتوانستم بایستم. هم بابت سهمگین بودن این اتفاق. چون آقای اسدی خیلی تودار بودند. اصلن ناراحتیشان را نشان نمیدادند. هیچ وقت کسی نمیفهمید الان ناراحتند یا خوشحال، یا زندگی دارد سخت میگذرد بهشان یا… همه چیز در درونشان بود. روح بزرگی بود که ناشناخته بود. من هیچ وقت فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد. شاید اگر این مصاحبه را پارسال میکردیم من اصلن نمیتوانستم حرف بزنم. اینقدر که از دست دادن ایشان برای ما سخت بود و فکر هم نمیکنم هیچ وقت جایشان پر شود. چون تمام فعالیت ادبی من و شکلگیری شخصیت من در دوران جوانی بین ۲۰ تا ۳۰ سالگی، با آقای اسدی و آن جمع شکل گرفت و مسیر زندگیام را همان جا انتخاب کردم. هفتهای، روزی نمیشود که یادشان نیفتم و حسرت نخورم که از دستشان دادیم.
– یک جملهای قبلن گفتید. در مورد مرگ نویسنده و شناخته شدنش بعد از مرگ…
الهام نظری: یک جملهای را همیشه میگفتند که مرگ نویسنده در شناخته شدنش خیلی موثر است. اینکه چه منظوری داشتند از این حرف را دقیقن نمیدانم. اما انگار میخواستند بگویند نویسنده با مرگش یک پیامی میدهد به جهان. در مورد دلایل خودکشی ایشان، خیلی چیزها نوشتهاند که متأسفانه خیلیهایش ناراحتکننده بود. اصلن خودکشی پدیدهای نیست که مثلن آدم بالغی مثل آقای اسدی بگوید من این مشکل را دارم پس خودکشی میکنم. چیزی که خیلی مهم است این است که با احترام با این قضیه برخورد کنیم. اما به هر حال یک تراژدی است. کسی که به زندگیاش پایان میدهد، اتفاق خوشایندی نیست. هرچند ما احترام میگذاریم. من امیدوارم هیچ کس این کار را با خودش و اطرافیانش نکند. واقعن آدم نابود میشود. همیشه این سوال را داری که چرا؟ فکر میکنی که نکند من میتوانستم کاری بکنم که این اتفاق نیفتد.
بهاره بیات: من فقط خودم را نمیگویم. مرگ ایشان، برای همهی بچهها فروپاشی روانی بود. یکی از چیزهایی که ما بچهها همیشه در موردش حرف میزدیم این بود که شیوهی زیست آقای اسدی یک راهحل اجتماعی است. اینکه لازم نیست تو وارد هیچ باندی بشوی، وارد هیچ دستهای بشوی، زندگیات را میکنی و بعد به هر حال موفقیت هم دارد راه خودش را میرود. بالاخره آقای اسدی کتابهایشان را هم چاپ کردند. با مرگ آقای اسدی من فکر کردم که راهحل اسدی بودن وجود ندارد. یعنی این جامعه به تو فرصت نمیدهد که راه شخصیات را بروی. باید بروی در دل جریان کثافت و… و اگر میخواهی اسدی باشی باید آن چشمانداز نهایی را برای خودت ترسیم کنی. واقعن برای من یکجور فروپاشی روانی بود از این منظر، که در این فضای بازاری مزخرف چهجوری میشود زندگی کرد و اخلاقی بود؟ و خودکشی نکرد؟
– چیزی که بعضیها میگویند این است که این اواخر داستانهای آقای اسدی داشت چاپ میشد. به نسبت آن سالهایی که در بنبست گذرانده بودند. خیلیها از این منظر به ماجرا نگاه میکنند و خب ماجرای مرگ برایشان عجیب است…
الهام نظری: من فکر میکنم دو تا چیز بیربطاند به هم. یعنی اینکه آقای اسدی کارهایشان سالها چاپ نمیشد و نویسنده باید از همین طریق تأمین معاش کند. این یک مسألهای بود. ولی اینکه بخواهیم بگوییم ایشان به خاطر اینکه کارهایشان چاپ شد یا نشد یا به هر دلیلی خودکشی کردهاند خیلی تقلیلگرایانه است. یعنی هیچ وقت یک خودکشی را نمیشود اینطور تحلیل کرد. یک مجموعهای از اتفاقات، ایشان را به آنجایی رسانده بود که احساس کردهاند دیگر نمیتوانند ادامه بدهند و شیوهی خودکشی هم شیوهای نبوده است که یک لحظه تصمیم گرفته باشند. مقدماتش را از روزها قبل آماده کرده بودهاند. در نتیجه تصمیم آنی و لحظهای نبوده. یعنی بهش فکر کرده بودهاند کامل.
– و خب در هر حال، فقدان جبرانناپذیری است. چه برای شما به عنوان شاگردانش، چه برای جامعهی ادبی و مخاطبان آثارش…
پایان
بخش اول مصاحبه
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی