گفت‌وگویی مفصل با الهام نظری و بهاره بیات، دو تن از شاگردان قدیمی کورش اسدی

کورش اسدی، سنگِ محکِ معلمیِ داستان – بخش اول

نویسنده: حدیث خیرآبادی

تاریخ انتشار: ۲۹ مهر, ۱۴۰۰

چاپ
کورش اسدی

کورش اسدی که خیلی زود و به‌ناگاه ما را ترک گفت، هم نویسنده‌ای سختگیر بود، هم منتقدی رک‌گو و هم معلمی باسواد و کاربلد. ما در اینجا قصد داریم روی وجه معلمی‌اش نور بتابانیم و از پسِ آن، روزنه‌ای هم به وجوه دیگرش باز کنیم. به همین دلیل، تصمیم گرفتیم برای یادکرد او در آستانه‌ی دومین سال فقدانش، به سراغ دو تن از شاگردان قدیمی‌اش برویم و با آنها باب گفت‌وگو را باز کنیم.
«الهام نظری» مترجم آثاری همچون هومر و لنگی و طوطی فلوبر و «بهاره بیات» که جامعه‌شناسی خوانده و داستان می‌نویسد، دعوت ما را قبول کردند و در گپ و گفتی دوساعته به سوال‌های ما در مورد معلم‌شان پاسخ دادند. آنچه پیشِ روست، ماحصل این گفت‌وگوی صمیمی‌ست که سعی دارد علاوه بر آنکه کورش اسدی را به عنوان یکی از قدیمی‌ترین و جدی‌ترین معلم‌های داستان ما بشناساند، بلکه تلاشی باشد در ارائه‌ی سنگ محک برای کارگاه‌های امروز داستان ما. اینکه از یک معلم داستان و از یک کارگاه داستان چه انتظارهایی باید داشت؟
این مصاحبه به فراخور نزدیکیِ موضوعات، به شش قسمت تقسیم‌ شده است که در دو نوبت، در سایت پیرنگ قرار می‌گیرد.

 

یک: خاطره‌بازی با تاریخ‌ها و عددها

 

– خب من دوست دارم اولش کمی خاطره‌بازی کنیم. می‌خواهم مصاحبه را از عددها و آمار و تاریخ‌ها شروع کنم.

شما از اولین شاگردان کلاس‌های کورش اسدی بودید. درست است؟ شروع اولین دوره‌ی کارگاه‌تان چه تاریخی بود؟ چه‌طوری از وجود آن دوره مطلع شدید؟ کجا برگزار می‌شد؟ هیچ وقت در موسسه نبود؟ برای برگزاری جلسات در موسسات ممانعتی بود یا اینکه ترجیحی بود از طرف آقای اسدی که کلاس‌ها کجا برگزار شود؟ چند نفر بودید؟ اولین مواجهه‌تان با آقای اسدی سر کلاس چه‌طور بود؟

الهام نظری: حوالی سال ۸۴-۸۵، سال دوم یا سوم دانشگاه بودم که از طریق یکی از دوستانم که وبلاگ آقای اسدی را دنبال می‌کرد، مطلع شدم که ایشان قرار است کارگاه داستانی برگزار کنند. من آن موقع آقای اسدی را نمی‌شناختم. اما دوستم ایشان را می‌شناخت و گفت نویسنده‌ی خوبی‌ست و کارگاه هم قرار است در خانه‌ی یکی از بچه‌ها برگزار شود. همه‌ی بچه‌ها از طریق وبلاگ با آقای اسدی ارتباط داشتند. خودشان هم با هم دوستان وبلاگی بودند.
اولین باری که ایشان را دیدم و وارد خانه‌ی دوستمان شدم که کلاس در آنجا برگزار می‌شد، انتظار داشتم با نویسنده‌ای مواجه شوم که موهای ژولیده و عینک ته‌استکانی و… دارد. اما دیدم که ایشان بسیار متین و خیلی آرام و باشخصیت بودند. اصلن تصورم از نویسنده چنین چیزی نبود و خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. از همان جلسه‌ی اول به خاطر نوع صحبت آقای اسدی و تسلطشان روی موضوع بحث که در همان جلسه، داستانی خوانده شده بود، تصمیم گرفتم باقی جلسات را هم بروم.
آن زمان تقریبن هشت نه نفر بودیم. دلیل اینکه جلسات در خانه برگزار می‌شد، فکر نمی‌کنم اصراری وجود داشت که در موسسه برگزار نشود. خب آن جمع همدیگر را می‌شناختند و یکی از بچه‌ها پیشنهاد داده بود که جلسات در خانه‌شان برگزار شود و نیازی نبود که بحث موسسه مطرح شود.
در مورد کلاس آقای اسدی این‌طور بود که اعضا خودشان پیشنهاد داده بودند به ایشان و اصرار کرده بودند برای برگزاری کلاس. حتا من شنیدم که ایشان در ابتدا چند باری گفته بودند من اهل شهریه گرفتن و جلسه گذاشتن و… نیستم.
در شروع کار، هفته‌ای دو جلسه داشتیم عصرهای شنبه و سه‌شنبه ساعت ۵ تا ۸ عصر. در جلسات، داستان کوتاه می‌خواندیم. معمولن هم به این شکل بود که آقای اسدی یک نویسنده را معرفی می‌کردند؛ مثلن ترومن کاپوتی. از جلسه‌ی قبلش می‌گفتند جلسه‌ی بعد قرار است این داستان‌ها و این کتاب را بخوانیم. در ابتدای کار، عمده‌ی تمرکز روی ادبیات فارسی و در کنار آن، ادبیات انگلیسی و ترجمه و به‌خصوص ادبیات امریکا بود؛ مثلن فاکنر، همینگوی، ترومن کاپوتی. البته ادبیات کشورهای دیگر مثلن امریکای لاتین را هم می‌خواندیم؛ مارکز، یوسا و… در عین اینکه هر جلسه داستانی را از نویسنده‌ای می‌خواندیم، بچه‌ها هم داستان‌هایشان را می‌آوردند و می‌خواندند.

 

– البته مجدد به مبحث شیوه‌ی برگزاری کلاس‌ها برمی‌گردیم. اما فعلن بگویید که تعداد نفرات محدودیتی نداشت؟
الهام نظری: معمولن به طور متوسط هفت هشت نفر بودیم. ولی یک تعدادی ثابت بودند. یک عده هم معرفی می‌شدند، چند جلسه می‌آمدند و بعد دیگر نمی‌آمدند. یک عده‌ای هم بودند که ده جلسه می‌آمدند و دیگر نمی‌آمدند. اما یک تعدادی در همه‌ی ده سالی که جلسات برگزار شد، ثابت بودند.

 

بهاره بیات: من هم از طریق یکی از دوستان با کلاس‌ها آشنا شدم و اولین بار در سال ۹۱ در کارگاه حاضر شدم. همه‌ی افراد دوره‌ی ما، دانشجویان جامعه‌شناسی بودند یا جامعه‌شناسی خوانده بودند. در نتیجه بیشتر از نوشتن، مسأله‌شان خواندن بود. یعنی می‌خواستند در فرایندی قرار بگیرند که بخوانند و از دلش تحلیل متن بکنند. ایده، ایده‌ی جامعه‌شناسی ادبیات بود. یواش یواش آقای اسدی به ما جسارت دادند. گفتند بهتان تمرین می‌دهم. شاید شما هم نوشتید و توانستید متن خلق کنید. ماهی یک تمرین به ما می‌دادند. به خاطر اینکه ما خیلی علاقه‌مند به نوشتن نبودیم در ابتدا.
ما در جلسات یک متن کهن می‌خواندیم و یک متن مدرن. شاید به خاطر گرایش بچه‌ها به جامعه‌شناسی ادبیات بود که ما بیشتر متن فارسی خواندیم و زیاد روی ترجمه وقت نگذاشتیم. شاید هم دلیلش این بود که بچه‌های آن دوره، چون جامعه‌شناسی ادبیات کار می‌کردند، متون مرجع اصلی اروپا یا امریکا را از قبل خوانده بودند.
کلاس ما با هفت هشت نفر شروع شد. ما هم همه‌ی پنج شش سال را جسته و گریخته ادامه دادیم ولی مرتب با ریزش شاگردها مواجه بودیم. ایشان معمولن شهریه را یادآوری نمی‌کردند و ما مجبور بودیم خودمان جلسه‌ی شهریه را بهشان یادآوری کنیم. یادم می‌آید شهریه‌ی سال ۹۱ بابت هر چهار جلسه پنجاه هزار تومان و خیلی ناچیز بود. در نهایت، هسته‌ی اصلی ما، سه چهار نفر بود که کلاس‌ها را تا انتها ادامه دادیم.

 

– آیا پیش می‌آمد که بابت همین ریزش نفرات، کلاس‌ها را ادغام کنند؟
الهام نظری: گاهی پیش می‌آمد که به دلیل ریزش نفراتِ یک کارگاه، دو سه نفر از افراد کارگاه دیگری به کارگاه ما اضافه می‌شدند. اما معمولن این کار را نمی‌کردند. چون سطح نفرات یکی نبود. آنهایی که تازه شروع کرده بودند، وقتی وارد کارگاه ما می‌شدند چون ما چندین سال جلوتر بودیم، خودشان احساس راحتی نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند بروند به کارگاهی که افراد تازه‌کار هستند.

 

– چند تا کارگاه همزمان داشتند؟
بهاره بیات: ما شنیده بودیم و می‌دانستیم که یک کارگاه قدیمی‌تری هم وجود داشته، اما فکر نمی‌کردیم که هنوز ادامه داشته باشد. در دوره‌ی ما یکی از بچه‌ها که در فیسبوک فعالیت جدی داشت، آمد به کلاس اضافه شد و گفت من خودم یک تعداد شاگرد می‌آورم و فلان جا کلاس برگزار می‌شود. ما فقط از وجود اینها اطلاع داشتیم. یعنی یک دوره‌ای همزمان با ما، که ما روزهای پنجشنبه بودیم و آنها روزهای دوشنبه.

 

– جلسات شما در کافه برگزار می‌شد یا خانه؟
بهاره بیات: تمام دوره در خانه برگزار شد. نمی‌گویم اصراری بود که کلاس‌ها در موسسه نباشد. اما آقای اسدی یک بار به مناسبت تولدم کتابی به من هدیه دادند که نقل به مضمون برایم نوشته بودند: «برای روزگاری که ادبیات، فقط ادبیات دولتی نبود…» از روی تقدیم‌نامه حدس می‌زنم که این شاخص که ما جمعی هستیم که فارغ از فضای دولتی، با همین امکانات کم، با همین مصائب، داریم دور هم جمع می‌شویم، برایشان ارزشی داشت.

 

الهام نظری: البته کارگاه ما هم خیلی ثابت نبود. در شروع کار، داستان کوتاه می‌خواندیم. بعد یک وقفه‌ای افتاد که آقای اسدی چند ماه کلاس را تعطیل کردند و رفتند  شیراز، فکر می‌کنم ۸۶ یا ۸۷، که همان زمان کوچه ابرهای گمشده را نوشتند. بعدش کارگاه‌مان یک مدت در کافه ثالث خیابان کریمخان برگزار می‌شد. یک مدت در خانه‌ی آقای اسدی. بعد از آن، یک مدت در کافه‌ای در خیابان ویلا، کافه آپ‌آرت‌مان. یعنی جای ثابت و آدم‌های ثابتی نبودند. یک تعدادی ثابت بودند و بقیه اضافه و کم می‌شدند. جاهای مختلف هم برگزار می‌شد. موضوعاتش هم ثابت نبود.

 

– هیچ وقت مزاحمت یا محدودیتی برای برگزاری کلاس‌ها نداشتید؟
الهام نظری: جمع خیلی خصوصی بود و کسی خبر نداشت. آقای اسدی هم خودشان خیلی از حاشیه گریزان بودند. اهل مصاحبه با مطبوعات نبودند و اصلن علاقه‌ای نداشتند به این مقولات. مشکل جدی که با مطبوعات ایران داشتند این بود که می‌گفتند اینها مستقل نیستند و کار را نمی‌بینند و بحث باندبازی است. یعنی من با این فرد رفیقم پس از کتابش تعریف کنم و… خیلی علاقه‌ای به سروصدا نداشتند. یک جمع خصوصی بودیم دور هم. داستان می‌خواندیم. داستان می‌نوشتیم. ترجمه می‌کردیم. واقعن مثل خانواده بودیم. با هم سفر می‌رفتیم، مهمانی می‌گرفتیم و…

 

– کارگاه‌ها تا کی ادامه داشت؟
الهام نظری: آخرین جلسه‌ای که کارگاه ما برگزار شد، در دفتر یکی از بچه‌ها بود که آقای اسدی در یکی از کارگاه‌های دیگر با او آشنا شده بودند. فکر می‌کنم شش هفت ماه قبل از فوتشان بود. تعداد بچه‌ها کم شده بود و دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم. اما می‌دانم که همزمان در موسسه‌ی خوانش هم کارگاه داشتند و دوره‌ی گروه بهاره بیات هم که همچنان برقرار بود.

 

– آیا از شهرهای دیگر هم کسی برای کارگاه می‌آمد؟ یا اینکه کسی مدتی بیاید ایران و چند جلسه در کارگاه شرکت کند…
الهام نظری: نه. اغلب بچه‌ها ساکن تهران بودند. اما مثلن یک مدت یکی از دوستان آقای اسدی که از امریکا آمده بود در جلسات حاضر می‌شد. نمی‌دانم چه‌طوری توضیح بدهم. اصلن حالت کارگاه‌های مرسوم را نداشت. یک جمع بودیم که مرتب با هم در ارتباط بودیم. همه به دوستان علاقه‌مندشان اطلاع می‌دادند و آنها هم می‌آمدند و یک دوره شرکت می‌کردند.

 

– خب پس تقریبن مثل جلسات پنج‌شنبه‌های گلشیری. حالا به آن هم می‌رسیم.

 

دو: کورش اسدی در مقامِ معلم

– اما فعلن برویم سر بحث اصلی که شیوه‌ی برگزاری دوره‌هاست. می‌خواهم بدانم آیا آقای اسدی برنامه و سیلابس مشخصی داشتند برای دوره‌ها؟ که مثلن بگویند من می‌خواهم ۱۰ جلسه روی عناصر داستان کار کنم. یا ۱۰ جلسه روی سبک‌های ادبی یا… و چشم‌انداز شما در پایان این دوره این است…
چه داستان‌هایی می‌خواندید؟ چه تمرین‌هایی داشتید؟ به چه ترتیبی؟ روی چه آثار یا نویسنده‌هایی تأکید داشتند؟ هم نویسنده‌های داخلی و هم خارجی…

الهام نظری: در شروع کار در سال ۸۴ – ۸۵ سیلابس درسی کلاس مشخص بود. هر دفعه آقای اسدی می‌آمدند سر کلاس، با یک‌عالمه کاغذ و یادداشت می‌آمدند. یعنی مشخص بود که ساعت‌ها وقت گذاشته‌اند تا موضوع آن جلسه را مشخص کنند.
کارگاه داستان کوتاه‌مان به این شکل بود که چند کار می‌کردند. یک سری داستان خودشان معرفی می‌کردند. ما می‌رفتیم آن داستان‌ها را می‌خواندیم. معمولن یکی از داستان‌ها را هم سر کلاس با هم می‌خواندیم. یکی از بچه‌ها داستان را بلند می‌خواند و بعدش در موردش با هم بحث می‌کردیم. در کنارش بچه‌ها هم داستان‌هایشان را می‌خواندند، چون عده‌ای از بچه‌ها داستان‌نویس بودند و در حال چاپ مجموعه داستان‌هایشان بودند.
گاهی هم ایشان یک موضوع می‌دادند و می‌گفتند در مورد آن داستانی بنویسید و بیاورید سر کلاس. مثلن یک تکنیکی را می‌خواندیم و ایشان می‌گفتند سعی کنید این مدل را در داستانی پیاده کنید. یا سناریویی می‌دادند و می‌گفتند ادامه‌اش را شما بنویسید.

 

– همه‌ی تمرین‌ها در ارتباط با داستانی بود که سر کلاس می‌خواندید؟
الهام نظری: نه لزومن. بعضی وقت‌ها این‌طوری بود، بعضی وقت‌ها هم نه. خودشان یک موضوع جداگانه می‌دادند. بیشتر وقت‌ها توی کلاس نمی‌نوشتیم اما گاهی اوقات هم در کلاس شروع می‌کردیم، اولش را می‌نوشتیم و باقیش را در خانه تمام می‌کردیم و جلسه‌ی بعد سر کلاس می‌خواندیم.
آقای اسدی خیلی به ادبیات امریکا علاقه داشتند. خصوصن فاکنر و همینگوی و کاپوتی را خیلی دوست داشتند. ایجاز و ساده‌نویسی‌شان را. و مرتب این ایجاز و ساده‌نویسی را در مقابل پیچیدگی، معماگونگی و رمزآلودگی ادبیات فارسی قرار می‌دادند و با هم مقایسه‌شان می‌کردیم.
جز آن، ادبیات ایران را هم می‌خواندیم. از صادق هدایت شروع کردیم. بهرام صادقی را خواندیم. بعد ساعدی و…

 

– داستان‌ها را خودشان تعیین می‌کردند، که از هر نویسنده کدام داستان‌ها؟
الهام نظری: بله. یادم است یک جلسه داستان «ابر بارانش گرفته بود» شمیم بهار را ‌خواندیم. به صورت منظم. معمولن هر جلسه یک خارجی یک ایرانی. یادم است ادبیات فرانسه را هم خواندیم. ولی تمرکزمان نبود. کتاب «بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه» را خواندیم. از نویسندگان امریکای جنوبی هم خواندیم. اما بیشتر تمرکز روی ادبیات ایران و ادبیات انگلیسی بود. ترجمه‌های ادبیات انگلیسی هم باکیفیت‌ترند. کافکا هم خواندیم. بورخس خواندیم. تقریبن از هر نویسنده‌ای که کار ادبی ارزشمندی انجام داده، داستان خواندیم.
روی گلشیری خیلی کار کردیم. چند جلسه داستان‌های گلشیری را خواندیم. خود آقای اسدی به شدت به آقای گلشیری علاقه داشتند و خیلی صحبتشان می‌شد توی جلسات. یادم است معصوم‌ها را خواندیم. دست تاریک، دست روشن را. اما یک موردی که وجود داشت این بود که علی‌رغم علاقه‌شان به آقای گلشیری، این‌طور نبود که فقط به‌به و چه‌چه کنیم. ما داستان‌ها را با چنان صراحتی نقد می‌کردیم که اگر کسی نمی‌دانست، ممکن بود فکر کند که رفاقتی وجود نداشته. آقای اسدی در نقد آن‌قدر صریح و منصف و بدون قضاوت‌های شخصی بودند که مثال‌زدنی بود.
بعد از کارگاه داستان کوتاه، کارگاه رمان داشتیم. هر چند جلسه، یک رمان را می‌خواندیم. از کلاسیک‌ها شروع کردیم.

 

– فقط خواندن؟ نوشتن نداشتید؟
الهام نظری: چرا. نوشتن هم بود. علاوه بر خواندن، افرادی هم داشتند رمان می‌نوشتند و هر جلسه بخشی از رمان‌شان را می‌خواندند. من هم ترجمه‌ی هومر و لنگی را در همان کارگاه شروع کردم.
قبل از آن، ما یک نشریه‌ی ادبی راه انداخته بودیم به اسم خیشخانه که چند شماره منتشر شد. من کار ترجمه را آنجا شروع کردم. آقای اسدی چند مقاله به من دادند که ترجمه کردم و بعدش مرا تشویق به ادامه‌ی کار ترجمه کردند. من فعالیت ترجمه را از همان زمان شروع کردم. بچه‌های دیگر هم رمان می‌نوشتند. بعد از کارگاه رمان دیگر خیلی منظم نبود، چون تقریبن هرچه بود را خوانده بودیم. بیشتر ادبیات روز فارسی را می‌خواندیم. مجموعه داستان‌های جدیدی که منتشر می‌شد…

 

– معیار پذیرش افراد چه بود؟ آیا اصلن معیاری وجود داشت یا هر کس در هر سطحی از نوشتن یا سواد ادبی می‌توانست وارد دوره‌ها بشود؟ رزومه‌ی خاصی می‌خواستند؟
الهام نظری: معیار خاصی برای پذیرش در کارگاه وجود نداشت و اغلب افراد با معرفی دوستانشان به کارگاه اضافه می‌شدند و اگر کسی متوجه می‌شد که سطح سواد ادبی‌اش در حد جمع نیست، خودش بعد مدتی جدا می‌شد.

 

– خب اگر کسی می‌خواست به کلاس اضافه شود، اما نمی‌خواست بنویسد و بنا داشت فقط شنونده‌ی بحث‌ها باشد، ممانعتی وجود نداشت؟
الهام نظری: نه نداشت. فقط آقای اسدی خیلی تشویق به نوشتن می‌کردند و مرتب می‌پرسیدند چرا نمی‌نویسی؟ ولی اگر کسی قصد نوشتن نداشت هم می‌توانست کارگاه‌ها را ادامه دهد و در بحث‌ها شرکت کند.

 

– روش بحث و نقد و تحلیل در کلاس‌ها چه‌ بود؟
الهام نظری: وقتی داستان را می‌خواندیم، به نوبت و چرخشی نظراتمان را می‌گفتیم. یکی یکی بچه‌ها را صدا می‌زدند و می‌گفتند تو بگو نظرت چیست؟ ولی بیشتر تمرکزمان روی نحوه‌ی شکل‌گیری داستان توسط نویسنده بود. اینکه ایده‌ی نویسنده چه بوده و چه‌طوری آن ایده را پرورش داده. روی شکل‌گیری داستان حرف می‌زدیم.

 

– آقای اسدی بحث را جمع‌بندی می‌کردند؟
الهام نظری: خیلی وقت‌ها خودِ بحث جمع‌بندی می‌شد. معمولن آخر جلسه، آقای اسدی هم نظر خودشان را می‌گفتند و بعد جمع‌بندی می‌کردند. اینکه نویسنده از چه تکنیک‌هایی استفاده کرده. آیا در استفاده از این تکنیک‌ها موفق بوده و اینکه اگر من می‌خواستم این داستان را بنویسم چه‌طوری می‌نوشتم. خیلی حالت نقد آکادمیک نداشت. کارگاهی بود که قرار است آدم‌ها را برای نویسنده شدن تربیت کند.

 

– آیا سر کلاس از داستان‌های خودشان هم می‌خواندید و حرف می‌زدید؟
الهام نظری: خیلی نه. معمولن خودمان اصرار می‌کردیم که یکی از داستان‌هایشان را بخوانند. یادم است یک بار خیلی اصرار کردیم تا تکه‌ای از رمان کوچه ابرهای گمشده را برایمان خواندند.

 

بهاره بیات: در دوره‌ی ما سیلابس مشخصی وجود نداشت. سیلابس در ذهن آقای اسدی بود ولی به افراد کلاس این را نمی‌گفتند. در طول زمان متوجه می‌شدیم که چرا این داستان‌ها را انتخاب کرده‌اند. من در آن دوره معلم بودم و یک بار سر موضوع آموزش داستان‌نویسی با آقای اسدی صحبت ‌کردم. به من ‌گفتند مهم نیست که به بچه‌ها بگویی این شخصیت است، این حادثه است یا انواع داستان این است. لازم است او خیلی بخواند و از دل چیزهایی که خوانده، تو به عنوان راهنما به او بگویی این چیزی که بهش می‌گویند ساختار شخصیت، این است.
مثلن داستان گدا ساعدی را که می‌خواندیم، ایشان نمی‌گفتند این شخصیت‌پردازی است. بعدها که سواد نقد داستان و تجربه‌ی بچه‌ها بیشتر شد، می‌گفتند یادتان است داستان گدا ساعدی را خواندیم، نکته‌اش همین بود.

 

الهام نظری: خب من هم این را اضافه کنم که ما هم روی عناصر داستان صحبت می‌کردیم. اما وقتی که کلاس ما شروع شد، اینها را بچه‌ها می‌دانستند. چون در نقد داستان این‌ها را استفاده می‌کردیم. بعضی وقت‌ها هم به ما تمرین می‌دادند. مثلن می‌گفتند یک داستان بر اساس شخصیت‌پردازی بنویسید.

 

– در نقد داستان‌هایتان چه‌قدر سختگیر بودند؟ من یک جایی دیدم که در مصاحبه با کارنامه گفته‌اند: «من هنوز نمی‌توانم بدانم چگونه می‌توان برابر داستانی بد، متوسط و یا حتی نزدیک به خوب سکوت کرد، آسان گرفت و کوتاه آمد. داستان، داستان کوتاه باید باید باید درخشان باشد…» آیا خودش هم در شیوه‌ی معلمی و مواجهه‌ با داستان‌های شاگردانش همین‌قدر سختگیر بود؟ همین روش برخورد را از شما هم انتظار داشت؟ نقد سختگیرانه…
الهام نظری: نقدهای کلاس، آن‌قدر تند و صریح بود که خیلی از بچه‌هایی که جدید می‌آمدند، حتا داستان‌نویس هم بودند، اما فراری می‌شدند و دیگر نمی‌آمدند. ما خیلی صریح با داستان‌ها مواجه می‌شدیم. این شکل نقد صریح در مملکت ما باب نیست متأسفانه. نقدها این شکلی‌ست که من با فلانی رفیقم پس از داستانش تعریف کنم. آقای اسدی آن‌قدر سختگیر بودند که نوشتن برای خود من به یک مسأله‌ی سخت تبدیل شده بود. یعنی یا یک چیز را نمی‌نوشتم یا دیگر مطمئن بودم که هر کاری را لازم بوده کرده‌ام تا این متن بهترین نوشته‌ای باشد که می‌توانسته‌ام کار کنم.
آقای اسدی به یک چیزی خیلی اعتقاد داشتند و همیشه از همینگوی مثال می‌زدند که می‌گفته یک داستان هیچ وقت در یک نشست، یک داستان بزرگ نمی‌شود. داستان باید بارها و بارها بازنویسی شود تا تبدیل شود به داستانی که ارزش ادبی داشته باشد. در نتیجه، در کلاس ما پیش می‌آمد که یک نفر یک داستان را پنج بار بازنویسی می‌کرد و می‌خواند و باز همگی نظر می‌دادیم. ما بازنویسی داستان‌ها را هم می‌خواندیم و نقد می‌کردیم. هیچ‌گونه تعارفی با کسی وجود نداشت.

 

بهاره بیات: در دوره‌ی ما هم همین‌طور بود. در عین اینکه ایشان یک کاراکتر نرم و دوست‌داشتنی و دارای کاریزما بودند، موقع نقد که می‌رسید، با صراحت خاصی داستان را نقد می‌کردند. ولی این نقد سرسختانه باعث دلخوری در بچه‌های ما نمی‌شد. شاید افراد تازه‌وارد جا می‌خوردند، اما قدیمی‌ها نه.
یک چیزی که در کلاس‌ها برای من خیلی جذاب بود، این است که ما همه آمده بودیم که داستان بخوانیم. داستان را دریچه‌ای می‌دانستیم که باعث می‌شود از طریق آن اجتماع را بشناسیم. اینکه مثلن اگر بخواهیم تاریخ دهه‌ی سی را بشناسیم، یکی از منابعی که خیلی کمک می‌کند، داستان است. با اینکه ایده‌ی اولیه‌مان برای داستان نوشتن نبود و آقای اسدی هم اصراری برای نوشتن نمی‌کردند، اما ما خودمان علاقه‌مند شدیم به نوشتن. به طوری که در جلسات آخر، خودمان از ایشان سوژه می‌خواستیم تا داستان بنویسیم. در جلسات اول رمان‌خوانی‌مان، ما بیشتر درباره‌ی تاریخ آن دوره، اینکه رمان چه تأثیر اجتماعی گذاشته و چه اتفاقاتی برای نویسنده افتاده و همه‌ی اشکالی که معطوف به اجتماع نقد می‌شوند، تمرکز داشتیم. اما کم‌کم طوری شد که ما هم به ساختار و فرم و روایت و کاراکتر حساسیت نشان می‌دادیم. این روند در دو سه سال برای ما اتفاق افتاد و کم‌کم ما هم به ادبیات به صورت نوشتن علاقه‌مند شدیم. چون فکر می‌کنم از دریچه‌ی جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی به ادبیات نگاه کردن، یک علاقه‌ی درجه‌ی دو است. شیفتگی نسبت به ادبیات، موقعی است که تو خودت هم داری خلق می‌کنی. به نظر من ایشان علاقه به ادبیات را به صورت درجه‌ی یک در ما پرورش دادند.

 

– اتفاقن برایم سوال بود و می‌خواستم بپرسم که آخرش شما هم رفتید سمت نوشتن یا نه؟ که خب جواب دادید.
بهاره بیات: بله. هیچ کدام از بچه‌های ما هنوز مجموعه چاپ نکرده‌اند. ولی همه‌شان دغدغه‌ی نوشتن به اشکال مختلف را دارند. خیلی از کسانی که آن ابتدا می‌آمدند نگاهشان این بود که چه‌طور یک مقاله بنویسند که ابتدایی نباشد. من و چند نفر دیگر از بچه‌ها به نوشتن علاقه پیدا کردیم. به یک معنا اصلن فیلدمان عوض شد.

 

– بعد از آقای اسدی، در دوره‌های دیگری هم شرکت کردید؟
بهاره بیات: ما یک دوره با آقای غلامرضا رضایی رفتیم. ایشان دوست خیلی صمیمی آقای اسدی بودند. ما اسم‌شان را از خود آقای اسدی شنیده بودیم. خیلی با داغ دل رفتیم. اولین جلسه‌ی کلاس آقای رضایی، خیلی برای من سخت بود. آقای اسدی خیلی شخصیت دوست‌داشتنی‌ای بودند. برای ما یک‌جور حفظ ارتباطات بود. یک جور نشست و برخاست با یک آدم خیلی صمیمی و دوست‌داشتنی. در مراحل بعد، جلسات خیلی برای ما جدی شد. این سیری که ما از یک آدم تفننی در ادبیات به آدم جدی در ادبیات تبدیل شدیم، تنها از آقای اسدی برمی‌آمد.

 

الهام نظری: در تکمیل حرف بهاره، باید بگویم تمام زندگی آقای اسدی داستان و داستان‌نویسی بود. آن‌قدر این موضوع برایشان مهم بود که یک داستان بد کاملن حالشان را خراب می‌کرد و اعصابشان را به هم می‌ریخت. مخصوصن نسبت به ادبیات معاصر دهه‌ی هشتاد و نود نقد خیلی جدی داشتند و شاکی بودند که چرا اثر خوب و درجه‌ی یکی درنمی‌آید. در نتیجه، وقتی داستان ما را نقد می‌کردند، با تمام وجود می‌خواستند کاری کنند که این داستان تبدیل شود به یک داستان ناب و درجه‌ی یک. به قول همسرش آتفه (چهارمحالیان) تمام دنیای آقای اسدی نوشتن بود. این حد از علاقه و شور را در هیچ کس ندیده‌ام که این‌طور نسبت به شغل و حرفه‌اش با عشق و شور عمل کند.

 

بهاره بیات: یک چیزی که در کلاس‌ها خیلی چشمگیر بود، دموکراسی در نقدی بود که در کلاس حاکم بود. اینکه از نظرگاه‌های مختلف داستان را نقد می‌کردیم. ایشان هیچ وقت نمی‌گفتند این غلط است. همیشه این‌طور مطرح می‌شد که این هم یک نظرگاه است که تهش به این منجر می‌شود. این‌طور نبود که ایشان دالّی باشند وسط کلاس که اقتدار کامل دارند. بلکه بیشتر به چشم تسهیل‌گری نگاه می‌کردند به ماجرا. همین امر، علاقه را در افرادی که دلبستگی ویژه‌ای به ادبیات نداشتند هم ایجاد می‌کرد. این ستایش‌برانگیز بود که ایشان به عنوان یک معلم می‌توانستند کنترل کنند بحث را. سعی می‌کردند بفهمند طرف مقابل چه می‌گوید و سعی می‌کردند بر همان اساس، راهنمایی‌هایی کنند. یک معلم تمام‌عیار بودند.

 

الهام نظری: شاید بهتر بتوان گفت که مربی بود. فقط درس نمی‌داد. می‌فهمید چه توانایی‌هایی داری. دست تو را می‌گرفت قدم به قدم تو را جلو می‌برد. ما می‌دیدیم که تک‌تک بچه‌ها برای ایشان مهم بودند. دائم در این فکر بود که این آدم استعدادش در چیست. به یکی پیشنهاد می‌کرد تو داستان تخیلی ننویس. از همان چیزهایی بنویس که خودت تجربه کرده‌ای. آن‌قدر خوب این چیزها را در آدم‌ها تشخیص می‌داد که آدم حیرت می‌کرد. مثلن خودم تا پیش از آن، فکر نمی‌کردم که بتوانم ترجمه را جدی پیگیری کنم. آن قسمت از توانایی تو را که خودت هم آن را نمی‌شناختی پیدا می‌کرد و یک‌جوری تو را راه می‌برد و تشویق می‌کرد، که باورت نمی‌شد چه‌طور این‌قدر شمّ مربی‌گری قوی‌ای دارد.

 

– آقای اسدی جمله‌ای دارند که جمله‌‌ی معروفی هم هست. می‌گویند: «بهترین چیز در دوران محدودیت، وجود یک جمع و چند دوست است که بدانی مسأله‌شان ادبیات است. این جمع‌ها کمک می‌کنند که ما نویسنده‌ها زنده بمانیم و انزوا دخل‌مان را نیاورد.» من وقتی که داشتم به جمع‌های شما فکر می‌کردم و به تداوم پیدا کردنش، احساس کردم که شاید آقای اسدی به جمع خودتان هم با این دید نگاه می‌کرده‌اند. اینکه یک جمعی بوده‌اید که اهل ادبیات بوده‌اید و در آن دورانِ محدودیت، این جمع شدن و از ادبیات حرف زدن باعث می‌شده که از پس خودتان بربیایید. می‌خواهم بدانم به نظر شما این‌طور نبوده؟ یعنی برای جلسات شما علاوه بر کارکرد آموزش، این نقش را هم قائل بودند؟
الهام نظری: خب این ادعای خیلی بزرگی‌ست که من بگویم جمع ما توانسته تنهایی آقای اسدی را پر کند. ولی چیزی که می‌دانم این است که آقای اسدی خیلی ارتباطات گسترده را نمی‌خواست. ترجیح می‌داد در سکوت کار خودش را بکند. خیلی با محافل ادبی میانه‌ای نداشت. یک سری آدم‌ها بودند که از لحاظ دیسیپلین کاری، آنها را قبول داشت. در جمع ما، آن رابطه‌ی معلم-شاگردی همیشه بود. آقای اسدی همیشه بزرگ ما بود، اما از یک جایی به بعد، ما مثل خانواده بودیم. به خانه‌ی هم رفت و آمد می‌کردیم. سفر می‌رفتیم. زمان زیادی را با هم می‌گذراندیم. اما خب من هیچ وقت نمی‌توانم ادعا کنم که من یا ما در انزوای آقای اسدی تأثیری داشته‌ایم…

 

– خب من نمی‌خواستم بحث شخصی شود. دارم دنبال یک فرمول می‌گردم برای خودمان. برای کسانی که اهل ادبیاتند و به هر حال دارند در این دوران محدودیت زندگی می‌کنند. اینکه شاید این یک راه‌حل باشد که اگر جمع بشوند و بتوانند رابطه را حفظ کنند، اینکه ادبیات زنجیری باشد که آنها را مثل یک آیین هر هفته دور هم جمع کند… شاید این تداوم، یک راه‌حل است. شاید دارد چیزی را به ما می‌گوید که بتوانیم به آن به صورت یک فرمول نگاه کنیم. داشتم به این موضوع به صورت یک الگوی تعمیم‌پذیر نگاه می‌کردم نه موضوعی شخصی.
الهام نظری: بله متوجهم. واقعیتش این است که حضور آقای اسدی خیلی مهم بود. بعد از فوت ایشان هیچ وقت نتوانستیم آن‌طور دور هم جمع شویم. ایشان وزنه‌ی سنگینی بود که ما را دور هم جمع نگه می‌داشت. تجربه‌ی شخصی من این است که وقتی هر هفته در معرض داستان قرار می‌گرفتیم، هفته‌ای دو بار دور هم جمع می‌شدیم و اینکه آقای اسدی تشویق می‌کرد که دستتان سرد می‌شود، برای هفته‌ی بعد حتمن چیزی داشته باشید؛ اینها خیلی کمک‌کننده بود برای تداوم کار ادبی جدی ما. من مطمئنم اگر آن جمع نبود، من کار ادبی را این‌طور جدی ادامه نمی‌دادم. سختگیری‌های پدرانه‌ی ایشان باعث شد ادبیات در ما تبدیل شود به یک فعالیت جدی.

 

بهاره بیات: پس از سال ۸۸ ما فکر می‌کردیم که باید دور هم جمع شویم تا دخل‌مان نیاید اما هیچ کدام از جمع‌ها، فیلم دیدن‌ها، ادبیات خواندن‌ها، هیچ‌کدام‌شان پایدار نماند الا همین جلسات داستان. دلیل اصلی‌اش شخصیت آقای اسدی بود. این آدم آن‌قدر نازنین بود که بعد از مرگشان من غصه‌ی ادبیات ایران را نمی‌خوردم. غصه‌ی این را می‌خوردم که من این آدم را دیگر نمی‌توانم ببینم.

 

بخش دوم مصاحبه

 

برچسب ها:
نوشته های مشابه
رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

  «من سال‌هاست که فقط دفترچه خاطرات می‌نویسم... شاعر بودن به این سادگی‌ها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...

مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» - نغمه کرم‌نژاد

«این جنگی‌ست میان دو روایت»

  به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرم‌نژاد نقد و بررسی شد. مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است.     این جلسه ...

ناداستان-آدم‌ها-علی سیدالنگی

ناداستان

  وسط‌های فروردین بود و هوای طبس رو به گرمی می‌رفت. صبح زود به تونل رفتم و به کارگاه‌های استخراج سر زدم. بعد از اینکه دوش گرفتم، راه افتادم به‌طرف دفتر ...

داستان-قاص-فاطمه دریکوند

داستان کوتاه

  بچه که بودم مدام می‌ترسیدم؛ از چشمه و جنگل، از چشم‌ها و آدم‌های غریبه، از تلی خاک که ورم کرده و مرموز کپه می‌شد یک‌جا. دره و رودخانه‌اش که دیگر ...

واحد پول خود را انتخاب کنید