جنگ برای جنگزدگان تمام نمیشود!
نویسنده: ندا حفاری
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد, ۱۴۰۰
داستان زخم نوشتهی قاضی ربیحاوی، داستانی موقعیتمحور است با فضاسازی بسیار قدرتمند. داستان از جنگ میگوید، اما نه از خمپاره و موشک. از آوارگی آدمها، از جنگزدگی و جنگزدهها. مردمی که از خانه و کاشانهی خود رانده شدهاند و به اردوگاههای جنگزدگان پناه آوردهاند. داستان از فقر و بیکاری میگوید. زمان روایت، چهار سال بعد از مهاجرت جنگزدگان است، اما آنها هنوز حتی هوا را با هوای دیار خودشان میسنجند. مردمانی که فرهنگ و سنتشان را با خود آوردهاند و حالا دچار دوگانگی شدهاند.
ربیحاوی در مصاحبهای با آرش آذرپناه دربارهی داستان زخم میگوید:
«در آن زمان مهاجرت اجباری جنوبیها به سایر نقاط کشور نه تنها با خوشآمدگویی مردم میزبان مواجه نمیشد، بلکه نگاه خوبی هم نبود به این افراد که حالا مردم جَنگزده خطاب میشدند. لُغت جنگزده با یکجور حس تحقیر ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت که متأسفانه عمومی شد. من آن قوم مهاجر را خوب میشناختم و بین آنها زندگی میکردم و آنها را میفهمیدم اما چهکار میتوانستم برای آنها بکنم؟ هیچ! غیر از آنکه در مقام یک نویسنده جوان تبحر نویسندگیام را به کار بگیرم و بخشهایی از زندگی این مردم را بنویسم…»
داستان از شروع تا پایان فقط چند ساعتی خواننده را وارد یکی از اردوگاههای جنگزدگان میکند. فضاسازی نویسنده در داستان زخم فقط شامل تصاویر نیست، صدا و بو را نیز برای خواننده قابل درک میکند. داستان دربارهی مردی است که با دختر و پسر خردسالش زندگی میکند؛ در یک اتاق کوچک، واحدی شبیه دیگر واحدها، در طبقهی بالای یک مجتمع. «چون نجنبیدیم طبقات پایین همه پر شد.» حالا دختر باید هر روز از پلهها پایین برود، از جلوی پسرها رد شود و مردم پشت سرش حرف بزنند. پدری که هرچند میداند تمام بار زندگی بر دوش دختر است اما باز به پسر قول پول میدهد تا جاسوسی خواهرش را بکند.
ربیحاوی نه فقط یک مشکل، که پرده از مشکلات بیپایان جنگزدگان برمیدارد. در این داستان، نویسنده از اشیا برای بیان مفاهیم عمیقتر استفاده میکند. یک صندوق لوازم شخصی، برای نشان دادن امنیت. یک قندشکن، که برای تسکین خشم در دستان پدر فشرده میشود. گرما و بیکاری، جیبی که خالی است و حرف مردم! پدر خیال کشتن دختر را دارد. قندشکن را در دستانش میفشرد اما نمیشود. انسانیت هنوز نمرده است. پاداش خوبی با بدی نیست! زخمِ روی پیشانی مرد، حرف زیاد دارد. زخمی که به جای کشتن دختر روی پیشانی پدر نقش میبندد و قطره خونی که از آن بیرون میزند. ربیحاوی میگوید:
«زمانی که صحنه صندوق را در داستان «زخم» مینوشتم اصلا فکرش را نمیکردم که سی و چند سال بعد یکی مثل تو از افراد نسل تازه بیاید و آن صندوق را در آن داستان به تابوت تشبیه کند. اما در زمان نوشتن میدانستم که این صندوق برای آن مرد مهمترین چیز است، شیئی خیلی نزدیک به او و محلی که در این موقعیت اسفناک شلوغ به او فردیت میدهد. چون خیال دارد همه متعلقات شخصی خودش را در آن جای بدهد، پس آن صندوق تبدیل میشود به محل امن او و خب چه جایی امنتر از یک گور. یا زخمی که در پایان داستان بر پیشانی پدر دیده میشود، اتفاقیست که در آن موقعیت برای او میافتد. چون چاره دیگری ندارد غیر از تحمل همین وضع و مقاومتهای او چیزی نیستند غیر از به خود زخم زدن…»
داستان زخم را میتوانید در مجموعه داستان «از این مکان» که توسط نشر مینا به چاپ رسیده است، بخوانید.
نقاشی و عکس: میرزا حمید
آدرس دیوار: خرمشهر، خیابان فردوسی، کوچه شهید فهمیده
داستان کوتاه
به بابا گفتم: «صدف شبها گریه میکنه نمیذاره من بخوابم.» بابا بوسیدم و گفت: «اشتباه شنیدی دخترم صدف نبود..» میدانم خسته است و هنوز غصهی مردن صدف را میخورد. نمیخواهم اذیتش کنم. ...
سوزش سُر خوردن سوزنی را زیر پوستم حس میکنم. صدای هراسان زنی میگوید: «تا پنج بشمار.» لب باز نمیکنم. خودش بنا میکند به شمردن. یک، دو، سه… تاریکروشن میشوم. تو نیمهروشنای ...
صبح روزی که بهادر مرد، آنقدر باران باریده بود که رودخانهی سزار تاب نیاورده، دست دراز کرده، غسالخانه و چند خانهی اطرافش را به آغوش خود کشیده بود. از لابهلای ...
آرمانهای انسانکش در کتاب آخرین انار دنیا
کتاب «آخرین انار دنیا» اثر «بختیار علی» با عنوان شاعرانهی خود نوید متنی میدهد خیالانگیز و آغازش شوق خواندن داستانی را برمیانگیزد که مملو از شاعرانگیها و نازکخیالیهاست. چینش و نحو ...
نویسنده: نسیم فلاح
نویسنده: محسن شایان
نویسنده: علیرضا رضایی
نویسنده: شیلا قاسمخانی
نویسنده: لوئیجی پیراندلو - مترجم: الهام داوید