از لابه‌لای مصاحبه‌ی محمدرضا جعفری با مجله‌ی گردون

از تعطیلی مؤسسه‌ی امیرکبیر تا نشر نو

نویسنده: انتخاب و تلخیص: عطیه رادمنش احسنی

تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد, ۱۴۰۰

چاپ
مؤسسه‌ امیرکبیر

مصاحبه‌ای کامل، با جزئیات تاریخی حوادث، با محمدرضا جعفری؛ پسر عبدالرحیم جعفری (مدیر و دارنده‌ی مؤسسه‌ی امیرکبیر) و از مدیران مهم نشر امیرکبیر در دهه‌ی آخر قبل از انقلاب و نشر نو بعد از انقلاب، در مجله‌ی گردون، شماره‌ی ۴۸ و ۴۹ در سال ۱۳۷۴ منتشر شد. در این مصاحبه جعفری از کودکی خود که به واسطه‌ی شغل پدر در میان کتاب‌ها بوده است و ملاقات با بسیاری از شاعران و نویسندگان مطرح می‌گوید. مؤسسه‌ی امیرکبیر در سال ۱۳۲۸ تاسیس می‌شود، کمابیش همان سال تولد جعفریِ پسر. او کارش را ابتدا با ترجمه‌ی کتاب‌های کودک و نوجوان در همان امیرکبیر آغاز می‌کند. در آن زمان مهدی آذریزدی از مشاورین بخش کودک نشر امیرکبیر بود که به او کمک‌های بسیاری کرد. او اشاره دارد که عبدالله توکل و اسماعیل شاهرودی در فارسی‌نویسی صحیح و ابراهیم یونسی در تکمیل آموزش زبان انگلیسی از معلم‌های وی بودند. بعدها در رشته‌ی زبان انگلیسی در دانشگاه تحصیل کرد و از همان سال‌ها کار انتخاب کتاب برای چاپ را هم به عهده گرفت. اولین انتخاب‌ او کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشته‌ی اوریانا فالاچی با ترجمه‌ی لیلی گلستان است در سال ۱۳۴۹. کتابی که به واسطه و معرفی سیروس طاهباز در امیرکبیر به چاپ رسید.

در اینجا، تنها گزیده‌هایی از این مصاحبه‌ی خواندنی انتخاب شده که به چگونگیِ تعطیلی انتشارات معتبری به نام امیرکبیر اشاره کرده است.

 

جعفری: «تا بهمن ۵۸ موسسه‌ی امیرکبیر فعال بود و کار خودش را می‌کرد. ولی البته موقعیت دشواری بود. دشمنان پدرم با سوءاستفاده از شرایط انقلاب علیه او اعلامیه چاپ می‌کردند، به این مقام و آن مقام نامه‌پراکنی می‌کردند، کارمندان ما را تحریک می‌کردند و… وقتی در صنفی، در جامعه‌ای رقابت شرافتمندانه وجود نداشته باشد، حسادت‌ها و نامردی‌ها شروع می‌شود. پدرم که به عنوان یک شخصیت فرهنگی انتظار چنین ناسپاسی‌ها را نداشت سخت رنجیده و افسرده شده بود. هرچه من و همکارانش به او توصیه می‌کردیم که مدتی به مسافرت برود و استراحت کند و کارها را به ما بسپارد زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت نمی‌توانید از پس تعهدات و قرض‌ها برآیید و مؤسسه‌ام را نابود می‌کنید. ای کاش توصیه‌ی ما را می‌پذیرفت و مدتی به مسافرت می‌رفت. زیرا در آن صورت مثل خیلی‌های دیگر چندی بعد برمی‌گشت و مؤسسه‌اش را تحویل می‌گرفت. به هر تقدیر، از بهمن ۵۸ بود که گرفتاری‌ها شروع شد. بعضی از فروشگاه‌ها را کارمندان در اثر تحریکات عوامل مختلف بستند و تحصن کردند. به دستور دادستانی انقلاب حساب‌های بانکی مؤسسه را بستند و پدرم گرفتار شد و انبارها و فروشگاه‌های مؤسسه را مهر و موم کردند… این اتفاقات ناگوار مقارن با اواخر اسفند ۵۸ بود. روزگار سختی بود، سخت و تلخ. در آن شرایط بحرانی تنها کاری که توانستم بکنم این بود که چک‌ها و سفته‌ها و تمام بدهی‌های پدرم را پرداختم تا به اعتبار او لطمه نخورد.

[…]

گردون: نشر نو چگونه به‌وجود آمد؟

جعفری: من مانده بودم با مقداری بدهی و پس‌انداز ته کشیده. و بالاخره ادامه‌ی زندگی. در آن شرایط بود که در چاپخانه‌ی سپهر دفتری درست کردم و خودم را با کار کتاب‌های کمک درسی سرگرم کردم و چاپ آنها را به ناشرین دیگری واگذار کردم… چندی بعد چند نفر از دوستان آمدند و گفتند شما بیا و در کار انتشاراتی به ما کمک کن. نزد پدرم رفتم و گفتم چنین پیشنهادی شده چه کنم. پدرم گفت فکر بدی نیست کار بکن، این کار هم کار کتاب است و اشکالی ندارد. این طوری شد که شرکت «نشر نو» تاسیس شد. اولین کتابی که چاپ کردیم از خانم حشمت یوسفی بود، بعد آقای احمد محمود آمدند و کتاب «زمین سوخته» را به ما دادند، فروش این کتاب خیلی به ما کمک کرد. تیراژ ۱۰۰۰۰ تایی این کتاب یک روزه فروش رفت، خلاصه نان و نام با هم راه افتاد.
در سال ۱۳۶۰ که نشر نو سامان گرفت بازار رمان داغ شده بود، از آن گذشته احمد محمود هم نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ای بود، قبلا چند اثر از ایشان را خودمان در امیرکبیر چاپ کرده بودیم… رمان همسایه‌های او را در سال ۱۳۵۲ چاپ کرده بودم که چون احتمال می‌دادیم اجازه‌ی انتشار نگیرد آن را با صرف سی‌هزار تومان هزینه در هزار نسخه منتشر کردیم، اما این کتاب از آن پس هرگز اجازه‌ی تجدید چاپ نگرفت. زمین سوخته را می‌خواندم اثر پرکششی به‌نظرم آمد، اسم نویسنده هم تثبیت‌شده بود، از آن نویسنده‌های بی‌سروصدایی بود که بدون جنجال مطبوعاتی نوشته‌هایش خواننده داشت، همان هزار جلد رمان همسایه‌ها را حداقل ۵۰۰۰۰ نفر خوانده بودند، کتاب دست‌ به دست می‌چرخید. مدیریت ناشر در انتخاب کتاب مهم است، تبلیغات مهم است، اما از همه مهم‌تر رضایت خواننده است…

[…]

گردون: نشر نو در حال حاضر چه سرنوشتی دارد؟
جعفری: شرکت نشر نو البته همچنان دایر است، فقط قسمت انتشاراتش متوقف است. ظاهرا صلاح ندانستند من هم یکی از ۱۵۰۰ ناشری باشم که از سال ۶۹ به بعد پروانه‌ی نشر گرفتند. گزارشی نوشته بودند که نشر نو همان عبدالرحیم جعفری امیرکبیر است و همان امیرکبیری‌های سابق می‌خواهند امیرکبیر تازه بسازند. من نمی‌دانم مگر امیرکبیر با آن خدمات بزرگ فرهنگی چه گناهی کرده بود؟ ای کاش ما می‌توانستیم مؤسسه‌ی امیرکبیر باشیم و آن همه اثر مهم به جامعه عرضه کنیم… گناه ما در نشر نو این بوده که بیشتر کتاب‌هایی که چاپ کردیم پرفروش بوده، خب طبیعی است که تجربه‌ی یک عمر من چنین نتیجه‌ای داشته باشد.»

 

برچسب ها:
نوشته های مشابه
رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

  «من سال‌هاست که فقط دفترچه خاطرات می‌نویسم... شاعر بودن به این سادگی‌ها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...

مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» - نغمه کرم‌نژاد

«این جنگی‌ست میان دو روایت»

  به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرم‌نژاد نقد و بررسی شد. مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است.     این جلسه ...

ناداستان-آدم‌ها-علی سیدالنگی

ناداستان

  وسط‌های فروردین بود و هوای طبس رو به گرمی می‌رفت. صبح زود به تونل رفتم و به کارگاه‌های استخراج سر زدم. بعد از اینکه دوش گرفتم، راه افتادم به‌طرف دفتر ...

داستان-قاص-فاطمه دریکوند

داستان کوتاه

  بچه که بودم مدام می‌ترسیدم؛ از چشمه و جنگل، از چشم‌ها و آدم‌های غریبه، از تلی خاک که ورم کرده و مرموز کپه می‌شد یک‌جا. دره و رودخانه‌اش که دیگر ...

واحد پول خود را انتخاب کنید