نویسنده: نغمه کرمنژاد
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد, ۱۴۰۰
محمد کشاورز نویسندهی معاصر اهل شیراز و متولد ۱۳۳۷ است. او در نوجوانی ابتدا شیفتهی خواندن شد و سپس به نوشتن داستان روی آورد. از آن زمان علاوه بر داستانهایی که در نشریات و مجلات چاپ کرده است، سه مجموعه داستان دارد به نام پایکوبی (برندهی جایزهی ادبی گردون)، بلبل حلبی (برندهی جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزهی ادبی اصفهان و جایزهی فرهنگ پارس) و روباه شنی (برنده جایزه کتاب سال و جلال آل احمد) که در هر سه مجموعه نگاه دارد بر گذشته، خشونت و دنیای مدرن و تقابلش با ذهنیت سنتی. کشاورز تجربهی زیست در روستا دارد. در تهران و شیراز زندگی کرده است. شاید از این روست که او جغرافیا را (خودش میگوید آگاهانه) در داستانهایش جان میبخشد. جغرافیای او نقشِ داستانی دارد برای ملموس کردن آن فضای خالی موجودِ بین سنت و مدرنیته. آنطور که نگاه نویسنده در داستانها همچون یک آونگ بین این دو فضا نوسان دارد و داستانهایش اثرِ خط سیرِ منحنیست که از نوسان بین مدرنیته و سنت باقی میماند. به بیان دیگر کشاورز تعادل را از خواننده میگیرد و با وارد کردن حادثه (ضربه به آونگ) به دنیای آشنا و عادت شدهی رئالیسم (نقطهی تعادل آونگ) خواننده را در حرکتِ مدام و تکرار شوندهای شریک میکند تا آنجا که دریافت ذهنیش در این حرکتِ رفت و برگشتی در وهمی گرفتار شود که اساسش واقعیت (حضور بیواسطهی آونگ) است.
محمد کشاورز میگوید:
«تلاش من این است که رئالیسم لااقل سکوی پرش کارم باشد. اما مقصد بیشک چیزی است فراتر از واقعیت موجود و دلخواه.» (گفتوگو. روزنامه اعتماد. مورخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۴. پدرام رضاییزاده)
از همین بسترِ واقعیتگراییست که شخصیتهای داستانهای کشاورز ضدقهرمانند. انسانهایی همچون خود ما با ترسها، ضعفها، تردیدها و تناقضهایمان. شخصیتها همان گلولهی کوچک هستند به جرم m که با ضربهای (حادثه) به حرکت درمیآیند و داستان را اینگونه پیش میبرند. کشاورز میگوید:
«من زیاد براى انسان كاملى كه مدام از آن بحث مىشود اعتبارى قائل نیستم. آدمها در داستانهاى من در كنار سایر كنشها و واكنشهاشان به سمت نوعى خودویرانگرى نیز مىروند. من از راوى بىنقص بدم مىآید از اینكه راوى اول شخص داستانها بىنقص باشد (درست مثل شخصیت اول فیلمهاى فارسى) بدم مىآید. بنابراین سعى كردهام در من راوى نوعى شكست ایجاد كنم تا از این بیمارى (بدون نقص بودن) رها شود. به هر حال ما باید گاهى وقتها توان پذیرفتن گفته و یا عقیدهی دیگرى را به عنوان گفته و عقیده برتر داشته باشیم. چرا كه ممكن است آنها قضیه را از زاویهاى بهتر ببینند.» (گفتوگو. مجله الکترونیکی تبیان. ۱۳۸۴)
و چون واقعیت عینی و موجود برای کشاورز بسنده نیست، نقص و کاستیِ شخصیتها با ورودِ عنصرِ وهمی، نمایان میشود. داستان را با همین عدم تعادل، برای بازیابی تعادلی دوباره پیش میبرند و گاه بی پایانی قطعی و مشخص. او مجسمهی گِلی واقعیت را به سادگی و نرمنرمک ویران میکند، گِل خامش را ورز میدهد تا واقعیت نه به هیبت آنچه تاکنون دیدهایم که به شکل آنچه میتوانیم ببینیم، بازسازی شود. به تعبیر شاپور جورکش (شاعر و منتقد): «تلاشی برای کشف جادوی رئالیسم.»
کشاورز به نوستالژی بیعلاقه است. میگوید: «من علاقهاى به یادآورى خانه پدرى ندارم. گذشته اینقدر بار روى دوش من گذاشته است كه اگر بتوانم همان بارها را به مقصد برسانم هنر كردهام.» و از همین است؛ درونی شدن دغدغههای نویسنده با متن که دیروز و گذشته با حسرتهایش نه تنها بر دوش شخصیتهای داستانهای او که بر دوش خواننده هم سنگینی میکند.
و در آخر اینکه رئالیسمِ آشنای کشاورز خواننده را با خود میکشاند تا در فضایی وهمی رها کند. و از او میخواهد تا دوباره نگاه کند. رئالیسم برای کشاورز خِشت خِشت و آجر به آجرِ یک عمارت است. عمارتی که درست زمانی که خواننده قصد ورود به آن را دارد همچون مِهی کبود، سیال و روان جا عوض میکند. آنقدر که همچون خط سیرِ همان آونگ رد بگذارد در ناخوداگاه خواننده. از همین روست که کشاورز نویسندهای است امیدوار. چرا که نیکبختی و سیهروزیِ داستانها و آدمهایش قطعیت ندارند!
داستان کوتاه
پاییز افتاده بود درست پشت کتفش. روی تیشرت سیاه رنگی که معمولا روزهای دوشنبه میپوشید و طبق معمول دو سایز برایش بزرگ بود. سایهی برگهای چنار دانشکده روی کمرش میرقصیدند ...
- شنیدی چی گفتم؟ منتظر جواب نمیماند. کلید را توی قفل میچرخاند. وارد که میشود، دسته کلید را میاندازد روی کنسول بزرگ کنار دیوار راهرو و عصازنان تا ته آن میرود. ...
یدی دستانش را میگیرد. طناب را به دور گردنش حلقه میکنم به پشتش میروم و تمام وزنم را روی طناب میاندازم. به تن و صورت یدی چنگ میاندازد اما دستش ...
زن رفته بود تو و هیچجوری بیرون نمیآمد. آنجا فقط یک گلیم بود و آینه، اما مشتری حالا سه ساعتی میشد که در اتاقِ پرو بود. آن تو چهکارمیکرد؟ البته که ...
نویسنده: مهشاد صدرعاملی
نویسنده: نجمه سجادی
نویسنده: محمدرضا یاریکیا
نویسنده: یوکیکو موتویا - مترجم: فریبا گرانمایه
نویسنده: عطیه رادمنش احسنی