نویسنده: احمد راهداری
تاریخ انتشار: ۱۳ دی, ۱۴۰۳
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا و به زبان اسپانیایی ساخته شده، اقتباسی است از شاهکار جاودانهی گابریل گارسیا مارکز به همین نام.
فصل نخست این اثر، به کارگردانی مشترک الکس گارسیا لوپز و لورا مورا، که از ماه مه تا دسامبر ۲۰۲۳ در ۱۵ شهر مختلف فیلمبرداری شده بود، بالاخره در ۱۱ دسامبر ۲۰۲۴، در ۸ قسمت حدوداً یکساعته توسط نتفلیکس منتشر شد. فصل دوم نیز قرار است با همین تعداد قسمت در سال آینده عرضه شود. نتفلیکس بعد از مذاکرات طولانی با رودریگو و گونزالو گارسیا، پسران نویسنده، توانست حقوق اقتباس این اثر را به دست آورد؛ اقدامی که برخلاف خواست گابریل گارسیا مارکز بود، چرا که او معتقد بود این رمان نمیتواند در قالب محدود سینما یا تلویزیون بازآفرینی شود. هرچند بسیاری از طرفداران پرشور کتاب شاید همچنان بر این باور باشند که هیچ تصویرسازیای نمیتواند با تخیل خوانندگان برابری کند، اما کارگردانهای این سریال تلاش کردهاند با انتخاب رویکردی تازه و نزدیکتر به ملودرام، زبانی تصویری برای رئالیسم جادویی مارکز بیافرینند. سریال در لحظاتی به اوج خود میرسد که به جای توضیح وقایع، صحنههای استعاری و شاعرانه را با تصاویر خیرهکننده و صداگذاری هنرمندانه به نمایش میگذارد. مثلِ جریان خونی که همچون ماری از میان شهر عبور میکند تا خبر یک مرگ را برساند، یا بارش گلهای زرد و نمایش حالت ارگاسم و شهوت به شکل زلزلهای که همه چیز را میلرزاند. این داستان بازتابی از تاریخ پرآشوب کلمبیاست؛ از تأسیس کشور تا ظهور تمدن و صنعتی شدن، از جنگ هزارروزه تا پیامدهای ایدئولوژیک در آمریکای لاتین. مارکز این وقایع تاریخی را از دریچهای استعاری روایت میکند که در آن مرزهای زندگی و مرگ محو شدهاند. شروع آن با مراسم ازدواج خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسولا ایگواران است. آنها عموزاده هستند و ازدواجشان به دلیل خرافات توسط مادر اورسولا مورد انتقاد است. مادر اورسولا پیشبینی میکند که فرزندانِ این زوج به شکل ایگوانا به دنیا خواهند آمد و دُمی مانند خوک خواهند داشت، به همین دلیل کمربند عفتی به اورسولا تحمیل میکند. اورسولا از این موضوع واهمه دارد، در حالی که خوزه آرکادیو باوری به خرافات ندارد. با این وجود، این موضوع به دوئلی میان آرکادیو و یکی از اهالی منجر میشود که در آن دوئل، آرکادیو مرد مقابلش را میکشد. بعد، روح مقتول زندگی آنها را تسخیر میکند و احساسی عمیق از طردشدگی و انزوا در زادگاهشان برایشان به وجود میآید. به این ترتیب تصمیم میگیرند زادگاه خود را ترک کنند و رؤیای تأسیس سکونتگاهی جدید را دنبال کنند.
آنها همراه با گروهی از روستاییان سفر خود را آغاز میکنند، در جستوجوی دریا ادامه میدهند، اما پس از گذر از کوهها و باتلاقها و جنگلها، راه خود را گم میکنند، از خستگی توقف میکنند و تصمیم میگیرند دهکدهای در همانجا بسازند به نامِ «ماکوندو». ماکوندو تنها یک مکان جغرافیایی نیست؛ بلکه شخصیت زندهای در داستان است. طراحی دقیق صحنهها، فیلمبرداری چشمنواز و انتخاب هنرمندانهی لباسها و وسایل به خوبی تغییرات زمانی و تحولات تاریخی را در آن بازنمایی میکند. جهان ماکوندو با حضور ارواح، کولیها و شگفتیهایی همچون کیمیاگری و یخ، جهانی است که در آن سحر و واقعیت بهطور همزمان پذیرفته میشوند. اما اهالی اغلب به جادوها و آشفتگیها با بیتفاوتی نگاه میکنند و آنها را با خونسردی و بیاعتنایی میپذیرند.
از سوی دیگر، داستان مضامین پیچیدهای مانند علم، کیمیاگری و جستوجوی خدا را نیز در خود دارد. این مضامین با سیاست، بهویژه تضاد ایدئولوژیک میان محافظهکاران و لیبرالها، آمیخته شده و فساد و جنگ داخلی، فرصتهایی برای نشان دادن شجاعت یا بزدلی را بههمراه میآورد. درواقع با گذشت زمان ماکوندو به استعارهای برای ویرانیهای امپریالیسم سرمایهداری تبدیل میشود. مردم برای خود سبکی از زندگی ایجاد میکنند که با طبیعت در هم تنیده است و در آن سرزمین تمدن و فرهنگ را توسعه میدهند. آنها به علم و نوآوری روی میآورند. اما روزی یک مقام دولتی از دوردست میآید و میگوید: «خانههایتان را آبی رنگ کنید.» از آنجا سرکوب آغاز میشود و سپس کلیسا، که واسطهی آن سرکوب است، ظاهر میشود. مردم ماکوندو که تا آن روز در آرامش زندگی میکردند، به مرور به سمت هرج و مرج میروند. نفرینی که گفته میشود حاصل ازدواج فامیلی خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسولا ایگواراناست و فرزندانشان را به موجوداتی عجیب تبدیل میکند، حداقل در ابتدا محقق نمیشود. اما پسران و نوههای خوزه آرکادیو و اورسولا به نوع دیگری محکوم به سرنوشت هستند. آنها مجبور به تکرار اشتباهات خود و پیشینیانشان میشوند، موضوعی که با شباهت نام مردان خانواده برجسته میشود. مردان خانواده اغلب خیالپردازانی شهوانی هستند، در حالی که زنان واقعگرایانی خلاقاند. خوزه آرکادیو، بنیانگذار خانواده، رؤیاپردازی بیپرواست که عطش دانش و نوآوری او را به دیوانگی میکشاند. انزوای او زیر درختی که سالهای آخر عمرش را در آن سپری میکند، نمادی از شکنندگی آرزوهای او و سرنوشت اجتنابناپذیر خانواده است. در مقابل، اورسولا، شخصیت عملگرا و قلب تپندهی خانواده، ستون اصلی بقا و دوام خانواده است. فیلم هم مانند کتاب شامل صحنههای متعددی از روابط جنسی است. پسران خانواده با خوابیدن با فاحشهها به بلوغ میرسند و نسلِ آنها از همین طریق ادامه مییابد. پسرِ بزرگتر، خودخواه و مستقل است و در جوانی از خانواده رانده میشود.پسر دوم، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، برجستهترین عضو خانواده است و ابتدا در کنار محافظهکاران قرار دارد. پدرزنِ محافظهکار او نمایندهی ایالت است و نظم دهکدهی تازهتأسیس را بر هم میزند. وقتی آئورلیانو ظلم محافظهکاران علیه مردم را میبیند، به لیبرالها میپیوندد، و به یک انقلابی واقعی تبدیل میشود. دختران خانواده، آمارانتا و ربکا، مسائل دیگری دارند. آمارانتا، شخصیتی خودویرانگر دارد که به دلیل تصمیمات دیوانهوار، عشقش را از دست میدهد. ربکا، دخترخواندهی خانواده، شخصیتی مرموز دارد. ورود او به ماکوندو، همراه با یک کوزهی پُر از استخوان است و عادتِ عجیبِ خوردن خاک. پسرِ پسرِ بزرگتر، وقتی ماکوندو به دست لیبرالها میافتد، فرماندهی نظامی ماکوندو میشود. آرکادیویِ کوچک، با احساسی عمیق از ناامنی و عطشی برای قدرت رشد میکند و همین او را به دیکتاتورِ ماکوندو تبدیل میکند، حتی اگر خود او این نقش را نخواهد. حکومت استبدادی و بیرحمانهی او بهخوبی نشان میدهد که چطور قدرت مطلق، آسیبپذیرترین افراد را فاسد میکند. مارکز در این خانواده شخصیتهایی از اعضای خانوادهی خودش را گنجانده است. شهر خیالی ماکوندو در واقع آراتاکا، شهری است که مارکز دوران کودکی خود را در آن گذرانده است. او میگوید:
«وقتی شروع به نوشتن صد سال تنهایی کردم، میخواستم تمام چیزهایی را که در کودکی بر من تأثیر گذاشته بودند، از طریق ادبیات منتقل کنم. هدفم این بود که روزهای کودکیام را که در خانهای بسیار تاریک، در میان خواهری که خاک میخورد، مادربزرگی که آینده را پیشبینی میکرد و تعداد زیادی از بستگان با نامهای مشابه که شادی و جنون را از هم تفکیک نمیکردند، در قالب زبانی هنری ثبت کنم.»
موسیقی متن سریال بهخوبی اوجها و فرودهای احساسی داستان را تقویت میکند و بسته به وقایع مسحورکننده، رازآلود، شاد و غمگین میشود. سکوتها، دیالوگها و صداهای محیطی هنرمندانه با یکدیگر ترکیب شدهاند و صداهای سنتی کلمبیایی با ارکستراسیون سینمایی، سریال را در ریشههای فرهنگیاش نگه میدارد. بازیگران، که عمدتاً کلمبیایی و نوظهور هستند، نقشهای خود را با اصالت تمام ایفا میکنند و مخاطبان را در دل غمها و استقامت خانوادهی بوئندیا غرق میکنند. بهویژه دیگو واسکز در نقش خوزه آرکادیو بوئندیای سالخورده، مارلیدا سوتو در نقش اورسولا ایگواران کهنسال، و کلودیو کاتانیو در قامت سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، با هنرنمایی درخشان خود جلوهای خاص به شخصیتهای داستان بخشیدهاند. این سریال همچنین، بیش از ۲۰ هزار سیاهی لشکر دارد. نتفلیکس بودجهی خود را فاش نکرده، اما ادعا میکند که این اثر گرانقیمتترین سریالی است که تا به حال در تاریخ آمریکای لاتین ساخته شده است. «صد سال تنهایی» در قالب سریال، نهتنها ادای احترامی است به یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان، بلکه تلاشی موفق است برای انتقال جوهرهی این اثر به مخاطبان تصویری. حتی کسانی که کتاب را نخواندهاند یا آن را نیمهکاره رها کردهاند، احتمالاً پس از تماشای فصل نخست به مطالعهی آن ترغیب خواهند شد و مشتاقانه به انتظار فصل دوم خواهند نشست.
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
کفشهاش شبیه کفشهای سربازی مرتضی است. دارم کفشهاش را نگاه میکنم. بالا سرم ایستاده. دست میاندازد زیر چانهام. درد میکند. حاج خانم تا دیدم، جیغ زد، از حال رفت، افتاد ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی