«همه‌چیز را به‌طور کامل و بدون استثنا بسوزانید»

وصیتی که می‌توانست تاریخ ادبیات را تغییر دهد

نویسنده: اطلس بیات‌منش

تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد, ۱۴۰۳

چاپ
وصیت کافکا به ماکس برود

 

«همه‌چیز را به‌طور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱

 

۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچ‌کس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی که در رمان‌هایش می‌افتد. او را تحت‌الحفظ با ماشینی سر باز به کلینیکی در وین بردند. دوستش ماکس برود۳ همان روز در دفتر خاطراتش نوشت: «کلینیک وین. سل حنجره تشخیص داده شد. وحشتناک‌‌ترین بدشانسی ممکن».

مجمع ادبی پراگ۴ خبردار شدند. دسته‌های گل سرخ، کتاب‌هایی با دست‌نوشته‌های سوزناک و  تلگراف‌های هم‌دلانه ارسال شد. اما دیگر امیدی به بهبود نبود. کافکا، ۴۵ کیلو بیشتر وزن نداشت. درد هنگام بلعیدن و صحبت کردن آن‌قدر زیاد بود که او مجبور بود با نوشتن بر روی تکه‌های کاغذ ارتباط برقرار کند. غذا خوردن و حتی فرو دادن آب دهان عذاب‌آور شده بود. او در ۲۰ آوریل به دوستش ماکس برود نوشت: «شاید اگر آدم با واقعیت سل حنجره کنار بیاید، وضعیت قابل تحمل‌تر ‌شود»۵.

در ۱۱ ماه می، ماکس برود برای آخرین بار به ملاقات دوست خود می‌رود. آنها -بیشتر ماکس- از هر دری سخن می‌گویند در مورد برنامه‌های مرد بیمار برای ازدواج مجدد و در مورد ملاقات دوباره‌ی یکدیگر. نه یک کلمه در مورد مردن، نه یک کلمه در مورد ارث و میراث، نه یک کلمه در مورد سه رمان ناتمام در کشوی میز کافکا در پراگ و نه یک کلمه در مورد هزاران نامه‌ی به‌جا مانده، خاطرات، یادداشت‌ها و داستان‌ها. کافکا در بستر مرگ، داستان کوتاه خود «هنرمند گرسنگی» را تصحیح می‌کند – داستان مردی که دیگر نمی‌خواست غذا بخورد، زیرا نمی‌توانست غذایی را که دوست داشت پیدا کند – او هنگام بازخوانی گریه می‌کرد. روز دوشنبه، ۲ ژوئن، به والدینش نوشت «همه‌چیز در بهترین نقطه‌ی شروع خود بود»۶. در روز سه‌شنبه ۳ ژوئن ۱۹۲۴، در حالی که به سختی می‌توانست نفس بکشد از یکی از دوستان پزشکش درخواست کرد: مرا بکش، وگرنه تو یک قاتل هستی. او حوالی ظهر درگذشت.

 

سیزده سال پیش از آن او در دفتر خاطرات خود نوشته بود: «اما من به‌سختی تا چهل سالگی زندگی خواهم کرد. گواه آن به‌طور مثال تنشی است که اغلب در سمت چپ جمجمه‌ی من پدیدار می‌شود»۷. کافکا دقیقاً ۴۰ ساله شد. اما او در ۴۰ سالگی هنوز شهرت جهانی نداشت. بیشتر به‌عنوان یک نابغه در شهرها‌ی آلمانی‌زبانِ پراگ-وین-برلین شهرت داشت. آثاری که در زمان حیات او منتشر شد، حدود ۱۷۰ صفحه بود و در یک کتاب جیبی نازک جا می‌گرفت. به همین صورت هم می‌ماند اگر یکی از بزرگ‌ترین تصمیم‌های تاریخی در ادبیات گرفته نمی‌شد.

کافکا وصیت‌نامه‌ای از خود به جا گذاشت؛ برای اطمینان حتی دو وصیت‌نامه با محتوای یکسان و در آن دوست خود، نویسنده‌ی پراگی، ماکس برود را به عنوان وکیل و نماینده انتخاب کرد. در هر دو وصیت‌نامه روشن و واضح نوشته شده است:

«همه‌ی آثاری که در هنگام مرگ هنوز منتشر نشده‌اند، دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها، خاطرات روزانه، که در پراگ در قفسه‌ی کتاب‌ها، کمد لباس‌ها، روی میز در خانه و دفتر، یا هر جای دیگری که باشند»۸.

به عبارت دیگر، در مجموع هزاران صفحه از دست‌نوشته‌های منحصربه‌فرد، «باید به‌طور کامل، بدون استثنا و در اسرع وقت سوزانده شوند»۸. حتی داستان هنرمند گرسنگی، که او در بستر مرگ و نیمه‌‌گرسنه در آخرین ساعات زندگی‌اش بازنویسی می‌کرد. کافکا می‌نویسد که در بهترین حالت دوست دارد همه‌ی آثاری که قبلاً منتشر شده است را هم پس بگیرد. اما او سخاوتمندانه اضافه می‌کند که نمی‌خواهد کسی را با زحمت خمیر کردن این همه کاغذ آزار دهد. با این حال، او اصلاً امیدوار نیست که این آثار «روزی تجدید چاپ شوند و به زمان‌های آینده تحویل داده شوند؛ بر خلاف آن امیدوارم که آنها به‌طور کامل از دنیای ادبیات ناپدید شوند، این با آرزوی قلبی من مطابقت دارد»۹. این وصیت یک خواسته‌ی واضح و در عین حال مصرانه بود.

شاید بتوان آن را این‌گونه درک کرد: کافکا به فرهنگ حفظ و نجات آثار ادبی، حتی در مواجهه با مرگ، اهمیتی نمی‌داد. اگرچه او به این رسالت آگاه بود، اما نمی‌خواست آن‌ را در مورد خودش به کار گیرد. او نوشته‌هایش را به خاکستر تشبیه می‌کند و در یکی از از آخرین نامه‌هایش به ماکس برود می‌نویسد:

«حتی خاکستری که از توده‌های آتش باقی می‌ماند، نجات نمی‌یابد و باد آن را برای همیشه خواهد برد»۱۰.

درخواست سوزاندن کتاب در وصیت‌نامه‌‌ی کافکا، هولناک بود. طبق آخرین وصیت او، سه رمان ناتمام قصر، محاکمه و مردی که ناپدید ‌شد؛ نامه‌ها به فلیسه بائر، ماکس برود، میلنا یسنسکا و به پدرش و یادداشت‌های روزانه‌اش باید به آتش کشیده می‌شدند. به این معنی که ما هرگز کافکا را آن‌طور که امروز می‌شناسیم، نمی‌شناختیم. نباید فراموش کرد که رمان مدرن توسط آثار کافکا به دنیای ادبیات پا گذاشت. چیزی که ما از دست می‌دادیم نه‌تنها تکه‌های درخشان از رمان‌های او بود، بلکه بدون آن‌ها آثار خورخه لوئیس بورخس، گابریل گارسیا مارکز، صادق هدایت۱۱ و بسیاری از نویسنده‌های دیگر قابل تصور نیستند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمیدم می‌توان جور دیگری هم نوشت. چیزی که از بین می‌رفت متون منحصربه‌فردی در مورد سرخوردگی از زندگی بود که در آن برای اولین بار نگرشی ناامیدانه به زنده بودن که البته با سرخوشی تحمل می‌شد، مطرح شده بود. در اصل همان یأس و استیصال «کافکایسک»۱۲ که به نشانه‌ی قرن بیستم تبدیل شد.

راینر اشتاخ۱۳، زندگی‌نامه‌نویس کافکا، می‌گوید اگر برود آخرین خواسته‌های دوستش را برآورده می‌کرد، کل ادبیات قرن بیستم کاملاً متفاوت به نظر می‌رسید. کافکا هرگز نمی‌توانست به چهره‌ی جهانی امروزی تبدیل شود. او نیز مانند گئورگ بوشنر در تاریخ ادبیات آلمانی‌زبان فقط به‌عنوان یک مرد ناتمام بزرگ ثبت می‌شد. اما نمی‌توانست به چهره‌ی بزرگ این هزاره‌ که فقط با شکسپیر قابل مقایسه است و آثارش در هر جای دنیا بدون هیچ پیش‌نیازی قابل خواندن است، تبدیل شود.

واکنش ماکس برود به آخرین وصیت دوستش چگونه بود؟ آیا او پس از مرگ کافکا در شب‌های کوتاه ژوئن، بی‌خواب در شهر قدیمی پراگ پرسه می‌زد و برای گرفتن تصمیمی که در اهمیت آن تردیدی نداشت ولی وجدانش را بر بر سر دوراهی قرار داده بود، از خدایان ادبیات کمک می‌خواست؟ یا یک روز صبح دستش را روی پیشانی‌اش زد و مصمم از خواب پرید و گفت: هرگز، هرگز این کار را نمی‌کنم! ما نمی‌دانیم. تنها چیزی که مسلم است این است که او این کار را انجام نداد.

ماکس برود بعدها ادعا کرد که وقتی کافکا محتوای وصیت‌نامه را به او اطلاع داد، همان‌جا با صراحت به او اعلام کرده که قطعاً چنین خواسته‌ای را اجرا نخواهد کرد. پس اگر کافکا در این کار جدی ‌بود، باید نابودکننده‌ی دیگری برای آثارش پیدا می‌کرد. راینر اشتاخ در دفاع از کافکا می‌نویسد: کافکا باید چه کسی دیگری را مأمور می‌کرد؟ فقط دوست صمیمی او ماکس برود به دست‌نوشته‌ها دسترسی داشت، فقط برود با خانواده‌‌ی کافکا آشنا بود و آنها به او اعتماد داشتند، فقط برود بود که خبرنگاران و انتشاراتی‌ها را می‌شناخت. به عبارت دیگر: تنها ماکس برود توان آن را داشت که چنین ضربه‌ی ویرانگری را برای نابودی آثار ادبی بزند.

راینر اشتاخ مطمئن است که ماکس برود از همان ابتدا مصمم بود هر خطی را که دوست فقیدش نوشته بود، بدون استثنا منتشر کند. برود چه شخصیت رقت‌انگیزی را ارائه می‌داد اگر نامش به عنوان نابودگر قصر یا محاکمه در تاریخ می‌ماند؟ چگونه می‌توانست کار خود را در برابر ستایشگران به‌نام کافکا مانند فرانتس ورفل یا رابرت موزیل توجیه کند؟

گذشته از آن، شاید ماکس برود هم مثل ما گاهی به این فکر کرده باشد که اگر نقشش به‌عنوان دوست و وکیل آثار کافکا در تاریخ ثبت نمی‌شد، شهرتش پس از مرگ علی‌رغم خلق رمانش به دست فراموشی سپرده می‌شد.

 

ماکس برود فرانتس عزیز را به مدت ۲۲ سال می‌شناخت. و با بازی‌هایی که کافکا هر بار قبل از انتشار آثارش درمی‌آورد، آشنا بود. برود به یاد می‌آورد که اکثر اوقات کافکا فکر می‌کرد «همه‌ی چیزهایی که نوشته وحشتناک بد است»۱۴ و باید از بین برود. برای او تأثیر ادبی اهمیتی نداشت. برود کم‌وبیش باید هر خط و برگه‌ای را به زور از دستان دوستش می‌قاپید و به دست ناشر می‌سپرد.

نقش‌ها در این دوستی نزدیک از ابتدا مشخص بود. برود فردی دارای روابط عمومی بالا، استراتژیست در نبردهای ادبی، نویسنده‌‌ای پرکار و متأهلی با میزی مملو از نامه‌های مخفیانه‌ی عاشقانه‌ بود. کافکا یک مُردد ابدی بود، مردی که مدام در شوق نامزدی و به هم زدن نامزدی بخاطر تردیدش بود، رمان‌هایش را تمام نمی‌کرد و به‌سختی می‌توانست به سفر یا حتی از آپارتمان والدینش بیرون برود. سه سال قبل از مرگش، کافکای ۳۷ ساله به دوستش نوشته بود که در زندگی مانند «کودکی در جنگل مردانگی»۱۵ سرگردان است. او احساس می‌کرد که توسط «مردان چهارشانه»۱۵ احاطه شده است. از نظر کافکا، برود نیز مدت‌ها بود که «به جایگاه مردانه‌ای رسیده بود»۱۵ که پدرش نماینده اصلی آن بود. او با ویرانه‌های سه رمانش، در میان همه‌ی این مردان قدرتمند احساس «آقای کاف»۱۶ را داشت که در مقابل دروازه‌ی زندگی ایستاده و دربان اجازه ورود به او را نمی‌دهد.

هنوز این سوال مطرح است: چرا کافکا می‌خواست آثار هنری‌اش را نابود کند؟ راینر اشتاخ مطمئن است که کافکا با توجه به سه رمان ناتمامش و درک نادرست و ناکامل از جایگاه ادبی‌اش، احساس شکست می‌کرد. نوشته‌های او بر اساس تصاویر تکرارنشدنی بود که در ذهنش شکل می‌گرفت، طوری که خواندن متن‌هایش، بدون لذت و درک لحظه‌ای بود. این جریان عظیم تصاویر در سر او قوی‌تر از هر طرح و پیرنگ ادبی از پیش تعیین‌شده‌ای بود، به همین دلیل است که رمان‌های هزارتوی کافکا دیر یا زود زیر بار چگالی این صحنه‌های خودساخته‌ فرو می‌ریختند و ناتمام می‌ماندند.

نویسنده به اندازه‌‌ی شکست مداوم برنامه‌های ازدواجش از این موضوع هم رنج می‌بُرد. او به ماکس برود شکایت می‌کند: «نجات چنین آثار (حتی) هنریِ ناموفقی چه فایده‌ای دارد؟»۱۷ آثاری با پایان باز و اساساً ناتمام در آن زمان هنوز وجود نداشت. این ژانر بعدها از طریق آثار او به دنیای ادبیات معرفی شد، بنابراین می‌توان گفت که کافکا در جنگ کمال‌گرایی درونی و رسیدن به آن نقطه‌ی کمال که آرزویش را داشت، شکست خورد. البته فقط به این دلیل که ماکس برود رمان‌هایش را با وجود دو وصیت‌نامه منتشر کرد.

ماکس برود دستور از بین بردن غیرعادی آثار را در ادامه‌ی تحقیر مستقیم و همیشگی کافکا به خودش می‌دانست. این سرپیچی از درخواست به او نیز کمک کرد تا آرام شود. از نظر برود، برج نارضایتی و خودناباوری که به طرز فاجعه‌باری در وجود کافکا به این سو و آن سو می‌لرزید، نتیجه‌ی تلاش مافوق بشری او -علی‌رغم افراط در تواضع و فروتنی- برای کمال نهایی بود. شوخی یهودی «خودت را آنقدر کوچک نکن، تو آنقدر بزرگ نیستی» در جهت مخالف در مورد کافکا صدق می‌کند: فقط به این دلیل که کافکا بسیار بزرگ بود، خود را بسیار کوچک می‌کرد.

به این ترتیب، برای ماکس برود عمل نکردن به وصیت‌ نامعقول کافکا دلیل دیگری برای مسرت اجتناب‌ناپذیرش در برابر استعداد ادبی سخت‌گیرانه‌ای بود، که حالا دستش از این دنیا کوتاه شده. در یک مصاحبه از راینر اشتاخ پرسیدند که در صورت ملاقات با کافکا دوست دارد چه چیزی از او بپرسد، او بدون تأمل گفت: «چرا ماکس برود؟ چرا بیشتر از همه به این آدم عجیب و غریب نزدیک شدی؟»

 

متأسفانه، با وجود جسارت غیرقابل انکار برود، فهرست گناهان او در مورد کافکا به طرز نگران‌کننده‌ای طولانی است. او با مطالبه‌ی هزینه‌های گزاف، انتشار آثار را به تأخیر می‌انداخت. او خاطرات کافکا را دستکاری می‌کرد و جایی که به خود او پرداخته بود، عوض و حاشیه‌نویسی‌های خود را در متن‌ها اعمال می‌کرد.

او به توماس مان نوشت که این دست‌نوشته‌ها را به عنوان هدیه در ازای پستی در آمریکا -در آرزوی یک مهاجرت امن- به او ارائه می‌دهد. برود به‌سادگی برخی از دست‌نوشته‌ها را از دست داد – دست‌نوشته‌های رمانی از کافکا که برود در تل‌آویو در سال ۱۹۶۸ به منشی خود سپرد و منشی بعد از مرگ برود از چاپ و ارائه‌ی آن تا سال ۲۰۱۹ سر باز ‌زد.

اما این موضوعات چه اهمیتی دارند! ماکس برود با پیروی نکردن از آخرین خواسته‌‌ی بهترین دوستش، جهان ادبیات را بسیار غنی‌تر کرد.

 

 

۱ وصیت‌نامه‌ی کافکا – ۱۹۲۴

۲ فرانتس کافکا (۱۹۲۴ –۱۸۸۳) متولد پراگ یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن بیستم میلادی بود. آثار کافکا در زمره‌ی تأثیرگذارترین آثار در ادبیات جهان قرار دارند. او در سال ۱۹۱۵ رمان مسخ را که از مهم‌ترین آثار ادبی دنیاست، نوشت.

۳ ماکس برود (۱۹۶۸- ۱۸۸۴) نویسنده، آهنگساز و روزنامه‌نگار آلمانی‌زبان یهودی‌تبار اهل چک بود. وی گرچه خودش نویسنده‌ی پرکاری بود اما بیشتر به‌عنوان زندگی‌نامه‌نویس و دوست فرانتس کافکا مشهور است.

۴ محفل پراگ اصطلاحی است برای نویسندگان جوان آلمانی‌زبان در پراگ بین سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۵ است. این محفل دوستانه توسط ماکس برود با معرفی اسکار باوم به فرانتس کافکا و فلیکس ولتش شکل گرفت. آنها به‌طور منظم در آپارتمان اسکار باوم ملاقات می‌کردند و متن‌های خود و دیگران را می‌خواندند، بحث می‌کردند و موسیقی می‌نواختند. پس از مرگ کافکا، لودویگ ویندر در این حلقه‌ پذیرفته شد.

۵ کتاب نامه‌ها به ماکس برود، یک مکاتبه‌ی دوستانه، چاپ ۲۰۱۹

۶ کتاب نامه‌ها به پدر، فرانتس کافکا، چاپ ۲۰۰۸

۷ دفترهای خاطرات کافکا ۱۹۲۳ – ۱۹۱۰

۸ وصیت‌نامه‌ی کافکا – ۱۹۲۴

۹ دفترهای خاطرات کافکا ۱۹۲۳ – ۱۹۱۰

۱۰ کتاب نامه‌ها به ماکس برود، یک مکاتبه‌ی دوستانه، چاپ ۲۰۱۹

۱۱ صادق هدایت (۱۳۳۰ – ۱۲۸۱) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را یکی از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند. او با ترجمه‌ی مسخ کافکا در سال ۱۳۲۹ زمانی که هنوز آثار کافکا همه‌گیر نشده بودند او را به ادبیات ایران معرفی کرد.

۱۲ کافکایسک: این اصطلاح از حال و هوای آثار فرانتس کافکا گرفته شده است که در آن عملکرد قهرمانان داستان در موقعیت‌های غیرقابل درک و تهدیدآمیز، همراه با کمدی تلخ یا تراژدی است.

این صفت در ابتدا در اصطلاحات ادبی برای توصیف ویژگی‌های متون ادبی کافکا و همچنین برای تشابهات و تقلید از آثار ادبی او استفاده می‌شد. اما بعدها بیشتر برای موضوعات غیر ادبی مورد استفاده قرار گرفت و به معنای وضعیت‌ها و تجربه‌های پراکنده از ترس، ناامنی و بیگانگی و همچنین قرار گرفتن در اختیار قدرت‌های گمنام و بوروکراتیک، پوچی، ناامیدی و بی‌معنی بودن و همچنین احساس گناه و ناامیدی درونی استفاده می‌شود.

۱۳ راینر اشتاخ (۱۹۵۱ – تا امروز) محقق آلمانی که زندگی‌نامه‌ی سه جلدی کافکا -تقریباً گسترده‌تر از کل آثار کافکا- را نوشته است. این زندگی‌نامه منبع اصلی محققین کافکا در زبان انگلیسی و دیگر زبان‌ها است.

۱۴ مقدمه‌ی کتاب محفل پراگ، ماکس برود، چاپ ۲۰۱۶

۱۵ کتاب نامه‌ها به ماکس برود، یک مکاتبه دوستانه، چاپ ۲۰۱۹

۱۶ شخصیت بسیاری از آثار کافکا

۱۷ کتاب نامه‌ها به ماکس برود، یک مکاتبه‌ی دوستانه، چاپ ۲۰۱۹

 

 

منابع:

 

Die Zeit Nr. 44 – Oktober 2022

Kafka-Die frühen Jahre, von Reiner Stach

Kafka-Die Jahre der Entscheidungen, von Reiner Stach

Kafka-Die Jahre der Erkenntnis, von Reiner Stach

Briefe an Max Brod, Franz Kafka

FRANZ KAFKA-Ein Leben in Prag, von Harald Salfellner

 

 

نوشته های مشابه
یادداشتی بر مجموعه داستان میمِ تاکآباد

  «میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربه‌مهری که دست خواننده را بسته نگه می‌دارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...

رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی

  «من سال‌هاست که فقط دفترچه خاطرات می‌نویسم... شاعر بودن به این سادگی‌ها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...

مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» - نغمه کرم‌نژاد

«این جنگی‌ست میان دو روایت»

  به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرم‌نژاد نقد و بررسی شد. مجموعه‌داستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است.     این جلسه ...

ناداستان-آدم‌ها-علی سیدالنگی

ناداستان

  وسط‌های فروردین بود و هوای طبس رو به گرمی می‌رفت. صبح زود به تونل رفتم و به کارگاه‌های استخراج سر زدم. بعد از اینکه دوش گرفتم، راه افتادم به‌طرف دفتر ...

واحد پول خود را انتخاب کنید