آرمانهای انسانکش در کتاب آخرین انار دنیا
نویسنده: شیلا قاسمخانی
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد, ۱۴۰۲
کتاب «آخرین انار دنیا» اثر «بختیار علی» با عنوان شاعرانهی خود نوید متنی میدهد خیالانگیز و آغازش شوق خواندن داستانی را برمیانگیزد که مملو از شاعرانگیها و نازکخیالیهاست.
چینش و نحو کلمات در آغاز داستان با ترجمهی روان مریوان حلبچهای که به ذات کلمات و روح حاکم به داستان وفادار است، از اتفاقهایی خارقالعاده خبر میدهند؛ آغازی که در ادامه، میبینیم به درستی ما را به محتوای کتاب رهنمود کرده است که کودک زاده شده بالنده خواهد شد:
«وقتی دروغ میگفت اتفاق غریبی میافتاد: باران میبارید، درختان سقوط میکردند یا پرندگان جملگی بالای سرمان به پرواز در میآمدند…»
اما فقط جنبهی ادبیت داستان نیست که گیراست، بلکه رمانی تکاملی است که تبدیل آرمانی تمامیتخواه به مسالمتی انساندوستانه را دربرمیگیرد.
در همان صفحات نخستین کتاب، ناگهان یاد «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز میافتیم. اما چه جای خُرده؟ همانطور که تری ایگلتون میگوید:
«همهی آثار ادبی، حتی به طور ناخودآگاه هم که شده به سایر آثار ادبی گریز میزنند.»
چه بسا نقطهقوت داستان همین باشد که در عین افسانهسرایی و پرواز خیال، ارتباط منطقی بافت داستان حفظ شده و فرم با محتوا سازگار است. محتوا از شأن انسان میگوید، از لطافت و سبعیتش، از بیرحمی آرمانها، از وارستگی آدمی، از تنهایی بشر و تلخکامیهایش، از حسرت نرسیدنها و رهاییبخشی طبیعت، و فرم داستان چه زیبا روایت ذهن و درون نویسنده را بیان کرده است.
روایت داستان خطی نیست و متناسب با تجارب متفاوت شخصیت داستان در روایتی سوررئال ذهن سیال مخاطب را به زمانها و مکانهای مختلفی میبرد. کلمات گاهی عروج میکنند و مخاطب را به سفر تخیل و اَبرسواریها میبرند، ولی نویسنده توانسته در این آسمان و زمین رفتنها، به مخاطب کمک کند تا پاهایش بر زمین واقعیت فرود بیاید، یعنی راوی یا همان شخصیت اصلی، گهگاه خوانندهی کتاب را به صورت گفتوگویی دوطرفه مخاطب قرار میدهد که او را از دنیای وهم و خیال و تألمات بیرون بکشد، این شیوهای است که در تئاتر و نمايشنامهها هم از آن استفاده میشود، همانند کاری که پراسپرو در نمایشنامهی طوفانِ قهرمان از شکسپیر کرد؛ در پایان از تماشاگران میخواهد کف بزنند تا مخاطبان را متوجه تفاوت خیال و واقعیت سازد و از تأثیر هنری داستان نکاهد.
روایتگریای که نویسنده انتخاب کرده، به زبان افسانه و استعاره است که واقعیتی تلخ و گزنده را در خود احاطه کرده، برشی از تاریخ مردم کردستان است در دههی شصت شمسی، جنگ احزاب کردستان عراق با یکدیگر، جنگ برادرکشیها.
راوی داستان نامش مظفر صبحدم است. مردی مبارز و عضو یکی از احزاب که در میانهی یکی از جنگها به اسارت گرفته شده و ۲۱ سال از عمرش را در زندانی انفرادی در بیابانی بینام و نشان گذرانده، حالا بعد از آزادی به دنبال حقیقتی است که در گمگشتگی برایش معنا پیدا میکند، در مرکزیتی غایب، در وقایعی پیرامون چیزی مبهم و مرموز؛ اناری شیشهای که عجیبترین انار دنیاست و کلیت زندگی را از اینهمانیبودن خارج میکند. نویسنده عناصر زمینی را در بستر داستان به شکلی خیالانگیز تعین میبخشد و تعدادی شخصیت با گذشتههای متفاوت، که به شدت میفهمیمشان، دوستشان داریم و میشناسیمشان، با مسیرهای منحصربهفرد به مقصدی واحد میروند، رو به سوی سعادتی جاودانه که با مرگ انسان همچنان در هالهای از ابهام باقی میماند. نویسنده فضایی خلق میکند مشحون از عدم قطعیت و اضطراب. هیچ چیز قطعی نیست، جز پیمان «خواهران سپید». در کتاب به پیمانها بسیار اشاره شده است، نمیدانم شاید پیمانها برای کردها اهمیت بسزایی دارند، گویی پیمانها نیروی نامرییِ درون انسانها را رام میکنند تا احتمال بروز هر خیانتی را در خود بکشند، ولو گاهی ناممکن.
هرچند شخصیت زنان بهشدت استعارهای و آمیخته با پاکدامنی اهورایی برساختهی دنیای مردانه است، و مخاطب در طول داستان در انتظاری آزاردهنده امیدوار است که خواهران سپید دست از این همه وفاداری به عهد و پیمانشان بردارند، و بدانند اینقدرها هم ارزشش را ندارد! ولی زندگیبخشی زنان در کتاب بهگونهای ماهرانه و واقعی، بخشی از تالمات درونی ما را نسبت به محرومیت خواهران سپید از عناصر و شناسههای زندگی میکاهد. شادریای سپید و لاولاو سپید در طول داستان مشتشان را که باز میکنند نور و روشنی میریزد. سلیمان از فرماندهان مقتدر جنگ در کنار خواهران سپید صدای چندساحتی زندگی را میشنود:
«زندگی سلیمان هم مانند همهی سیاستمداران، بعد از انقلاب رنگ و بویی شاهانه داشت. تمام عمرَش را با بوی عرق تن سیاستمداران و چمدانهای پر از نقشههای مخفی و مرگبار و نامهنگاریهای احزاب گذرانده بود و بعد از دیدن خواهران سپید سر میز شام فهمید چه ظلم بزرگی به خودش کرده است.»
و چه زیبا میپرسد:
«چه کسی تعیین میکند که پیروزی در جنگ همان پیروزی است نه شکست؟»
در خطوط این کتاب جنگ، شکست انسان است از آرمانهایش؛ کشتن انسانهای دیگر، به مسلخ بردنشان، به آتش کشیدن خاطرات آدمی در ذهنش، در خانههایی که کنجکنجش خیالی سر برمیآورد یا کوچههایی که در سکوت شب هم پچپچههای دو رفیق، یک عشق، یک بازی کودکانه دارد و بعد از این همه ویرانی سرود پیروزی خواندن؟! اینجاست که تعریفها مخدوش میشوند و دوگانگیها مخاطب را به تفکر وا میدارد. آیا کثیفتر از جنگ داریم؟ آیا پدیدهای مهمتر از انسان هست؟ کدام جنگ و شعار و حزب است که ارزشش را داشته باشد انسانی با تمام ابعاد هستیاش در خاک بیفتد؟ یا «پرندهای از شاخه هراسان پرواز کند؟» نویسنده مفاهیم و عناصر مختلف را با هم خلط میکند و به دوگانگیهایی تبدیل میشوند که وادارمان میکنند به مفاهیمی همچون اندوه و سوگ، بار معنایی دیگرگونه بدهیم. نمونهای از این دوگانگیهای خلطآمیز: مظفر صبحدم داستان فرزندش، سِریاس صبحدم، را میشنود. فرزندش به شکل غمانگیزی مرده است، اما اندوهناکش نمیکند، چون معنی و اشکال غم به شیوهی عجیبی برایش تغییر کرده، دیگر غم برایش آن حس سادهی ناشی از سرنوشت خودش و دیگران نبود، بلکه معنایی ژرف و صیقلخورده و نامتغیر بود که در تمام جهان میدرخشید. مظفر صبحدم میگوید:
«آن سکوت عظیم شب هوایی را به من میبخشید که شادیهای خودم را پر از تامل و سکوت کنم… دوستان، انسان فقط در تحلیل و اندیشیدن درباره غمهای خودش خلاصه نمیشود. میتواند شادیهای خودش را تبدیل به تفکر و تأمل و خیال کند. تنهایی و زندان به انسان میآموزد که سماع را با اندیشیدن تغییر دهد.»
۲۱ سال زندگی در شن و خو گرفتن به سکوت؛ این امر سترگ طاقتفرسا، سبب شده جسم مظفر صبحدم در صلحی پایدار با روح آزادش نوید از تولد انسانی نو دهد، رنجی بشارتدهنده، همان رنجی که جهان آدمی را درخشان کرده است. و در ستایش عظمت صبر مظفر صبحدم و رفاقتش با شنهای بیابان آمده:
«آغوش اسرارآمیز بیابان ایمانی به گامهایش داشت، همچون اعتماد اسبی به دست و پایش.»
در جامعهای که ساختار و احزاب، عاملیت و اثربخشی انسان را در اسلحه و کشتن تعریف میکند. و چه بسا زنان و مردانی که جسارت بیرون ماندن از این تعریف ساختاری را ندارند، ارادهی مظفر صبحدم او را از این حلقه جدا میکند تا گمگشتهاش را در جهانی بزرگتر بجوید؛ «نام» را و «شرف» را و آنطور که شفیعی کدکنی از نام میگوید، «به دنبال جوهر زندگی گشتن».
درست است که داستان جاهایی دچار اطناب میشود و با عادت کتابخوانی این روزهای ما متفاوت است، اما به قول سوزان سانتاگ که میگوید ما به جای معناشناسی به کِیفشناسی هنر نیازمندیم، به واقع از خواندن این اثر کِیف کردم.
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی