ناداستان؛ فراخوان همهگیری کرونا
نویسنده: ای، تامیکیم - مترجم: زاهده امینی
تاریخ انتشار: ۶ مرداد, ۱۴۰۱
ماه نوامبر بود. من و مامان بعد از تحمل بیست ساعت ناخوشایند ماسک کا ۹۴ روی صورت، وارد فرودگاه «اینچون» شده و از خلوت بودن آن شوکه شدیم. به نظر میرسید تعداد کارمندانی که کت و شلوار سفید تیوک پوشیده و محافظ صورت زده بودند بیش از مسافران بود. مرد جوان مودبی که عضو یگان ملی بهداشت کرهی جنوبی بود، مدارک ما را بررسی کرد، درجه حرارت بدنمان را گرفت و در مورد قرنطینهی ده روزهای که قرار بود پشت سر بگذاریم توضیح داد. اتوبوسی که صندلیهایش با روکش پلاستیکی و پلکسیگلس مجهز شده بود و رویش نوشته شده بود: «پیشگیری از بیماری». با هزینهای ناچیز، ما را مستقیم به آپارتمان اجارهایمان در «پیونگتگ» برد. پیونگتک در جنوب سئول بود و یک ساعتی راه بود. مامان از پنجرهی اتوبوس بیرون را نگاه میکرد، گفت: «وای، خانهها!» واکنش به این بیماری جهانی نشان میداد که چقدر کشور تغییر کرده. مامان گفت: «وقتی کره را ترک کردم، اینجا جای محنتباری برای زندگی بود. الان دارم کرهای جدید را میبینم.» مامان سال ۱۹۷۰ به آمریکا مهاجرت کرده بود. آپارتمانی که برای دوران قرنطینهی ما در نظر گرفته شده بود نوساز بود، در ساختمانی نوساز و در محلهای نوساز. با آنکه اجارهاش ارزان بود و به کوچکیِ یک خوابگاه بود، اما تمام نیازمندیهای اساسیِ یک خوابگاه را برآورده میکرد. آشپزخانهای کوچک با ماشین لباسشویی زیر پیشخوان، یک حمام، اتاق نشیمن کوچکی که اتاق ناهارخوری هم بود و اتاق خوابی در زیرشیروانی. مامان با نگاهی شیطنتآمیز گفت: «صاحبخانه گفته نباید بیرون بیایید، حتی اجازهی ورود به راهروها را هم ندارید. او گفت بعضی وقتها مسئولین دوربینها را چک میکنند و آنهایی که قوانین قرنطینه را زیر پا میگذارند، بازداشت میکنند.» وسایلمان را جابهجا کردیم. با خودمان مواد خوراکی مثل تنقلات، غذایهای فوری، چای و قهوه از آمریکا آورده بودیم. دایی که در سئول داشتیم هم یک کیسه برنج، بانچان، تخممرغ و گوچوگارو و مخلفاتش را فرستاده بود. بیشتر ساعات بیداری خود را پشت میز پلاستیکی که هم به جای میز ناهارخوری و هم میز مطالعه استفاده میکردیم، میگذراندیم. تلفنهای ما هرچند ساعت یکبار همزمان با هشدارهای شدید اضطراری از طرف مقامات محلی به صدا درمیآمد:
«شهر پیونگتک ۴۹ نفر مبتلا به کووید مثبت. گردش، مسافرت و دورههمیهایتان را به حداقل برسانید. ماسک بزنید، دستهایتان را بشویید، محیطهای داخلی را تهویه کنید، قوانین پیشگیری از بیماری را رعایت کنید.»
یا
«شهر پیونگتک: ساعت ۶ تا ۹ بعد از ظهر اقدامات اضطراری برای جلوگیری از آلودگی هوا، رفت و آمد را محدود کنید، ماسک بزنید، مواظب خودتان باشید. بیرون آوردن غیرضروری وسایل نقلیه ممنوع. وضع محدودیتهای ترافیکی سطح پنج در آخر هفته.»
در قرنطینه عجلهای برای غلبه بر آثار و اختلالِ پرواززدگی نبود. چون قرار نبود کسی را ببینیم یا جایی برویم. استراحت هم به معنی واقعیِ کلمه ممکن نبود. اتاق خواب، زیر شیروانی بود و پلههای چوبی پر پیچ و خمی داشت. من و مادر رختخوابهایمان را از آن بالا پایین کشیدیم و کنار هم روی دو کوسن مکعبشکل که مثل تخته سخت بودند و به جای مبل استفاده میشدند، پهن کردیم و خوابیدیم. این کنار هم قرار گرفتن برای من هم نامتعارف بود و هم محبتآمیز. بعضی از شبها وقتی مامان خواب بود به او نگاه میکردم و تصور میکردم، این منم. اما من نبودم. آیندهی من بود، یک ورژن سالخوردهتر از من در حال یادآوری این دوران. ما قرار بود بهار ۲۰۲۰ بیاییم. اما با همهگیری کووید ۱۹ مامان و بابا که در «توکامای واشنگتن» بودند، گیر افتادند. آنها درست جنوب خانهی سالمندان بودند. جایی که اولین شیوع ویروس در ایالات متحده از آنجا گزارش شد. من آن زمان «بروکلین» بودم، توی تخت دراز کشیده بودم و گوشبند زده بودم تا صدای آژیر آمبولانسها را نشنوم. برادر کوچکترم در «فیلادلفیا» بود. او هم ساعتهای کاریِ رستورانش را کم و بعد به کلی حذف کرده بود. آن زمان کرهی جنوبی ترجیح میداد با وضع قوانین سختگیرانه، خارجیها را از آمدن به کره منصرف کند. سفر در ورای اقیانوس، زیادهروی و حتی ناممکن به نظر میرسید. از بروکلین با تلفن در مورد پاسخ کرهی جنوبی در ارتباط با این بیماریِ همهگیر گزارش دادم. دولت مرکزی کره، بر تولید و توزیع ماسک نظارت میکرد. ماسک را داروفروشان و کارمندان خدمات اجتماعی با هزینهی کم توزیع میکردند. تست رایگان فراوان بود. تلفنهای همراه برای نظارت بر فاصلهگذاری اجتماعی و ردیابیِ تماسهای اضطراری استفاده میشد. بعضی از این تاکتیکها از تایوان وام گرفته شده بود. تایوان هم مثل کرهی جنوبی در اوایل سال ۲۰۰۰ دچار شیوع بیماری سارس شده بود و برای بدترین وضعیت برنامهریزی کرده بود. با همهی این اوصاف کره شاهد شیوع گستردهی کووید در کلوپهای شبانه بود. نگرانیهای جدی هم در مورد حفظ حریم خصوصی وجود داشت. هشدارهای تلفنی، مکانها و سوابق افرادِ مبتلا به کووید مثبت را به تفصیل شرح میداد و باعث میشد، این افراد سریع شناسایی شوند. من هنوز هم به اثربخشیِ سیستم بهداشت عمومی کره غبطه میخورم. مامان در دوران دیکتاتوری نظامی پس از جنگ، کره را برای همیشه ترک کرده بود. او در نوجوانی در دبیرستانِ شبانه درس خوانده بود تا بتواند تماموقت کار کند و کمکخرج خانواده باشد. بعد در امتحان خدمات اجتماعی قبول شده و در زادگاهش سئول مشغول به کار شده بود، اما حس میکرد آیندهای در آن دفتر فاسد و مردسالار ندارد. بنابراین هنگامی که یکی از بستگان دور پیشنهاد مهاجرت به ایالات متحده را مطرح کرد، او تردید نکرد. اوایل در جنوب کالیفرنیا به مشاغل و کلاسهایی با دستمزد کم میرفت و برنامههایش برای یکجا شدنِ دوباره با مادر و خواهر و برادرهایش ناموفق پیش میرفت. بعدها با پدرم که او هم به تنهایی از کره مهاجرت کرده بود آشنا شد. هر دوی آنها تابعیت کرهایشان را برای بدست آوردن تابعیت آمریکایی، ترک کردند. مامان، در دههی هفتاد برای کاری به سئول برگشت و دوباره در سال ۱۹۸۵ قبل از اینکه در واشنگتن مددکار اجتماعی شود به آنجا رفت. جدای از آن، سفرهای خانوادگی ما به کره اغلب به صورت پراکنده و کوتاه بود. با این حال، ما هرگز ارتباط خود را با بستگانمان در آنجا قطع نکردیم. حتی زمانی که کووید ۱۹ به نیویورک رسید چند نفری از بستگان پیامکهایی حاکی از ناراحتی ارسال کردند. آنها فیلمهایی از بیمارستانهای شهر که غرق کرونا بود و خانههای سالمندانی که شبیه سردخانه شده بود را در اخبار دیده بودند. واقعا من درست شنیده بودم؟ شهردار سئول در یک کنفرانس خبری گفت: «این لحظه به ما فهماند غربی که این همه تحسینش میکردیم آنقدر هم عقلانی و معقول که فکر میکردیم نبوده است.» او افزود: «در نیویورک روزانه بیش از ششصد و سی نفر میمیرند اما در تمام سئول دو نفر مردهاند. در حالی که هزینههای پزشکی در ایالات متحده به صورت غیرقابلتصوری بالاست.» میتوانم آن لحظه والدینم را در حال اصلاح آن نموداری که در پس ذهن مهاجرشان شکل گرفته بود، تصور کنم. نمودار «ایکس» گذر زمان از سئول محل تولد تا ایالات متحده، کشوری که شهروندش بودند. نمودار «وای» سلامتی، ثبات و شکوفایی ملی. خطوط ترسیمشدهی آنها به سمت پایین و سریع حرکت میکرد. آیا آنها انتخاب درستی کرده بودند؟ در جریان سال ۲۰۲۰ خانوادهی بزرگ ما از چیزی که به نظر میرسید بدترین بیماری همهگیر جهانیست جان به سلامت به در برد. من و والدینم منتظر فرصتی دیگر برای سفر به کره بودیم. تابستان ۲۰۲۱ پس از اینکه نرخ واکسیناسیون کره در ماه اکتبر به هفتاد درصد رسید، امیدوار شدیم. دولت از مردم خواست تا شرایط جدید را بپذیرند. شعار آنها: «با کرونا» حاکی از میزان اولیهی انتقال و ایمنیِ جمعی بود. اگر من و والدینم در اواخر پاییز سفر میکردیم (برادرم نمیتوانست به ما ملحق شود، زیرا او به رستورانش برگشته بود.)، باز هم به محض ورود، قرنطینه میشدیم. برای افراد چهارده سال بهپایین مدت قرنطینه ده روز بود. بابا از فکر اینکه به محض ورود به کره یک حبس طولانیمدت در انتظار ماست از تصمیمش منصرف شد و قرار شد در واشنگتن بماند. من و مامان چمدانهایمان را بستیم. قرار بود سه ماه بمانیم (حداکثر مدت برای شهروندان بدون ویزا). من روی یک کتاب کار میکردم. مامان درخواست ویزا برای اقامت طولانیمدت داد (حقی که به کرهایهای خارجِ کشور داده میشود). قبل از حرکت، چیزهای زیادی را اسکن کردیم. بهعلاوهی پاسپورتهایمان، به کارت واکسن، نتیجهی منفی تست کووید، پی سی آر که سه روز قبل از پرواز باید گرفته میشد، گواهی تولد، اوراق شهروندی و فرمهای ثبتنامِ خانوادگی که نشان میداد مامان هنوز خواهر و برادری در کره دارد، نیاز داشتیم. خارجیهایی که رابطهی خونی نزدیکی نداشتند، مجبور بودند در ازای روزی صد دلار در هتلهای دولتی بمانند. ما با وجود اینکه خارجی بودیم، اما کرهای بودن ما این امتیاز را به ما داده بود که هم پول کمتری بپردازیم و هم در آپارتمان اجارهای که خودمان انتخاب کرده بودیم، بمانیم. از پنجرهی آپارتمان کوچکمان که در طبقهی هفتم بود به شهر «پیونگتک» که سریع در حال رشد بود خیره میشدیم. پنجرهی اتاقمان در سمت چپ، مرکز خرید استوانهایشکلی را قاب میگرفت و در سمت راست مجتمع آپارتمانیای که تمام بلوک شهر را اشغال کرده بود. درست جلوتر، یک ساختمان اداری برای اولین مستاجرهاش که اتاق بازرگانی پیونگتک بود، آماده میشد. رویارویی با نمادهای سرمایهداری بد نبود. اما پیونگتک به سرعت توسط کارخانههای الجی و سامسونگ و همچنین پادگان ارتش ایالات متحده؛ «گری سون هامفرز» که مستقر در ستاد جدید نیروهای آمریکایی کره بودند، بازسازی می شد. هامفرز میزبان حدود چهل هزار پرسنل آمریکایی است که شامل پیمانکاران و خانوادهی آنها نیز میشود. در شمال پیونگتک، دومین تاسیسات ایالات متحده یعنی پایگاه نیروی هوایی «اوسان» قرار دارد. از زمان شروع همهگیری، بسیاری از کرهایها از پروتکلهای ضعیف کووید در این پایگاهها ناراحت بودند و از سربازان آمریکایی به عنوان ناقل این بیماری میترسیدند. تا اوایل ژانویه، نیروهای آمریکایی کره بیش از سه هزار مورد مثبت را گزارش کردند که نرخی بسیار بالاتر از حد مطلوب بود و فعالیتهای خارج از تاسیسات را محدود میکرد. در روز دوم قرنطینه، من و مامان مجبور شدیم برای انجام تست کووید به ادارهی بهداشت محل برویم. به ما گفته شد که برنامهی کرهای خودقرنطینه؛ «ایمنی ـ حفاظت» را نصب کنیم. این برنامه ما را به یک کارمند دولتی به نام آقای «پارک» وصل میکرد. البته شخصا او را ملاقات نمیکردیم. آقای پارک، علاوه بر شغل اصلی، مسئول نظارت بر این بود که ما جایی نرویم و مبتلا نشویم. در ذهنم تصور میکردم با جیپیاس کنترلمان می کند و ما نقطههای قرمز کوچکی بودیم که به سختی در آن آپارتمان کوچک میتوانستیم تکان بخوریم. روز بعد، آخر هفته بود و آقای پارک قرار بود با کیسههای مجانی لوازم پزشکی مثل ماسک، دماسنج زیر بغل، ضدعفونیکنندهی دست، کیسههای زبالهی نئونی که رویش علامت زبالههای خطرناک را دارد و اسپری ضدعفونیکننده سر برسد. ساختمانِ آپارتمان به قدری نوساز بود که لابی و آسانسورها هنوز تکمیل نشده بودند. به همین خاطر با تلفن اینترنتی او را به داخل آپارتمان راهنمایی کردیم. مامان به او گفت: «آره، از آسانسوری که علامت مسکونی دارد بیا بالا، اوه… متاسفم… خیلی متاسفم که این را میگویم. یک جورایی گفتنش خجالتآوره، اما ما… دستمال توالتمان تمام شده. ممکن است از فروشگاه گوشهی خیابان برایمان بگیری؟» من و مامان تمام هوش و حواسمان به مدارک بود به همین خاطر از دستمال توالت و سایر محصولات کاغذی غافل مانده بودیم. آقای پارک گفت: «کسی را ندارید که این کار را برایتان انجام دهد؟» بعد با آهی گفت: «این کار من نیست. اصلا ربطی به درسی که خواندم ندارد. اما کارمندان دولت باید بعد از ساعات کاری کمکحال دولت در بخش این بیماری همهگیر باشند.» با خودم فکر میکنم بیچاره آقای پارک، این همه درس خوانده تا به کار مورد علاقهاش در بخش دولتی برسد نه اینکه با خارجیهایی سر وکله بزند که تصادفا از او دستمال توالت میخواهند. مامان او را متقاعد کرد به ما کمک کند. من هم کارت اعتباریام را پشت در گذاشتم. چند دقیقه بعد، آقای پارک زنگ زد و گفت که تنها نوع دستمال توالتی که پیدا کرده، بستهی بزرگ بیست و چهار تاییست، بگیرد یا نه؟ او گفت یک بسته بیست و چهار رول دارد، اگر یک بسته بخریم یک بسته هم رایگان میدهند که میشود چهل و هشت رول. زمانی که من و مامان بستهی بزرگ پلاستیکی دستمال توالت را از در تو میکشیدیم بیاختیار میخندیدیم. آپارتمان آنقدر کوچک بود که بستهی دستمال توالت همزمان راه ورودیِ حمام، آشپزخانه و ماشین لباسشویی زیر پیشخوان را بسته بود. در بروشور قرنطینهای که آقای پارک به ما داده بود گفته شده بود که درجهی حرارت و هرگونه علائم خود را ساعت نه صبح و یک بعد از ظهر از طریق برنامه گزارش دهیم، منظم اما کمتر از حد معمول غذا بخوریم، ورزش کنیم و اگر احساس افسردگی کردیم با خط تلفن تماس بگیریم. من به سرعت خودم را با شرایط وفق دادم، چون زندگی عادی من بیشتر شامل نشستن و نوشتن بود. مامان اما در مقایسه با من بیقرار بود. جملات انگلیسی و کرهای را درهم و برهم بر زبان میآورد. «من گر… س… نهام.» «الان وقت گرفتن درجه حرارت است.» «فقط چند روز به رفتنمان مانده است.» سالها اسپانیایی خواندنش با اپلیکشن دولینگو در دنیای دیجیتال هم فقط وقتکشی بوده است. مامان ساعتها را صرف جستجوی قیمت فروش آپارتمانهای کرهای میکرد و با آن خانهها رویاپردازی میکرد. در نیمههای قرنطینه، مامان با صدای بلند خبری را خواند. گزارشی کرهای در مورد کشف نوع جدید کووید در آفریقای جنوبی. قبل از آمدن به کره ما شرط بسته بودیم که به زودی همه چیز به حالت عادی خودش برمیگردد. اما حالا میفهمیدیم که اینطور نیست. اواخر نوامبر از قرنطینه خارج شدیم و به آپارتمانی در شهر «چئونان» نقل مکان کردیم. آن زمان نوع اومیکرون به کره رسیده بود و محدودیتها بهتازگی وضع شده بود. در ماه دسامبر، آژانس کنترل و پیشگیری از بیماریهای کره، محدودیتهای کووید را در ناهارخانههای سرپوشیده سخت تشدید کرد. قرار بود معاشرتها در گروههای چهار نفره یا کمتر از آن انجام شود. شبگردی ممنوع شد. دولت همچنین قانون تبعیضآمیز منع سفر را علیه بازدیدکنندگان یازده کشور آفریقایی پر خطر وضع کرد. کرهی جنوبی هرگز یک قرنطینهی سرتاسری را تجربه نکرد، اما نمیشود گفت که کارگران و صاحبان مشاغل کوچک آسیب ندیدهاند. تصور بر این است که کرهایها از بعضی آزادیهای فردی به خاطر مصلحت جمعی دست کشیدهاند. هشتاد و چهار درصد جمعیت کره به طور کامل واکسینه شدهاند. حال آنکه در ایالات متحده شصت و سه درصد واکسینه شدهاند. در ازای زدن ماسک و ردیابی تماموقت، افراد میتوانند به مدرسه و سرکار بروند و از نظر آماری شانس بیشتری برای زنده ماندن داشته باشند. با بررسی تفاوت جمعیت، افراد، در ایالات متحده بیست و یک بار بیشتر از کره جنوبی جان خود را از دست دادهاند و چهارده برابر بیشتر به کووید مبتلا شدهاند. مطمئن هستم از مارس ۲۰۲۰ بسیاری از آمریکاییها خواستار اعمال محدودیت بیشتری بودهاند. در اوایل شیوع این بیماری، مفسران در ایالات متحده و اروپا تلاش میکردند میزان بالای رعایت استفاده از ماسک و نرخ پایین مرگ و میر در کرهی جنوبی و سایر کشورهای شرق و جنوب شرق آسیا را تجزیه و تحلیل کنند. آنها به کلیشههایی مثل تابع قانون بودن مردم و سطح بالای انسجام اجتماعی استناد میکردند و پیشینهی انقلابی و سرکش این منطقه را نادیده میگرفتند. به نظر من این تفاوت بیشتر ساختاری و کمتر فرهنگی بود: عادت مردم به زدن ماسک به خاطر شیوع بیماری سارس در اوایل سال ۲۰۰۰، حکومت متمرکز (کوچک بودن کشور یک امتیاز است.) و یک سیستم بهداشت عمومی قوی. زمانی که با «آدری تنگ»، یکی از اعضای کابینهی تایوان در مورد واکنش دولتش مصاحبه کردم او گفت اولین درس در آموزش عمومی این است که اگر به مردم بگویید برای حفاظت از دیگران ماسک بزنید، کارساز نیست. اما اگر به آنها بگویید برای محافظت از خودتان ماسک بزنید، کارساز است. مثل هر کشور دیگری، در کرهی جنوبی نیز افرادی مشکوک به کووید و کسانی که مخالف ماسک زدن و واکسن هستند، وجود دارند. چند هفته پیش، عدهای از صاحبان مدارس کوچک در دعوی حقوقی که دانشآموزانشان را از واکسن زدن معاف میکرد، برنده شدند. شعارشان نقض قانون اساسی به هدف آموختن بود. بسیاری از کرهایهای مسنتر که مقررات منع رفت و آمد برایشان یادآور گذشتهی استبدادی کشور بود به این مقرراتِ سختگیرانه با دیدهی شک مینگریستند. با این حال، به ندرت میتوان کسی را حتی در پیادهروهای خالی، بدون ماسک دید. حتی یکبار هم در وسایل حمل و نقل عمومی، بینی یا چانهای را برهنه ندیدم. در ماه دسامبر، دولت کره سیستم ردیابی تماس خود را به روزرسانی کرد تا کسانی که خارج از کره واکسن کووید دریافت کردهاند را شناسایی کند. حتی بازدیدکنندگان کوتاهمدت مثل من هم میتوانستند ثبتنام و واکسن تقویتی را رایگان دریافت کنند. وقتی با ادارهی بهداشت محل سکونتم تماس گرفتم تا در مورد دریافت دوز سوم بپرسم، آنها برای چند روز بعد در یک کلینیک زنانه، نزدیک آپارتمانم به من نوبت دادند. در موعد مقرر آنجا حاضر شدم. در طبقهی چهارم کلینیک زنان و زایمان «کوئینز»، مسئول پذیرش که یونیفورم به تن داشت کارتی به من داد. روی کارت نوشته شده بود فایزر و به گردن آویخته میشد. بعد مرا به اتاقی با تم زرافه هدایت کرد. آنجا پزشک جوانی با زن و مردی که تازه پدر و مادر شده بودند حرف میزد. رفتار و گفتارش با نوزاد و والدین خیلی معقول به نظر میرسید. او در مورد عوارض جانبی احتمالی واکسن به من مشاوره داد. سپس مرا برای تزریق واکسن به طبقهی بالا فرستاد. در حین خروج از مسئول پذیرش دیگری درخواست کارت واکسیناسیون کردم. او شمارهی ثبت من را در رایانهاش تایپ کرد و همچنین تاریخ و مکان هر سه نوبت که دو نوبت با علامت «خارج از کشور» علامتگذاری شده بود. کارت را چاپ و با مهر کرهای قرمز و براق مهرش کرد. در کره، رستورانها و کافهها باید بررسی کنند که هر مشتری سه دوز واکسن را زده یا فقط دو دوز را دریافت کرده است. من و مامان حالا به این روال عادت کردهایم. هر جا میرویم دمای بدنمان را میگیریم، شمارهی تلفن و آدرس خود را ثبت میکنیم، سوابق واکسنهایمان را بررسی میکنیم و همچنان هشدارهای مکرری را که از طریق تلفن فرستاده میشوند و میگویند چند نفر مبتلا به کووید در منطقه ما هستند، دریافت میکنیم. آژانس کنترل و پیشگیری از بیماری کره، لیستی از آمار روزانهی افراد مبتلا، افراد بهبودیافته، افرادی که یک یا دو دوز واکسن دریافت کردهاند و افراد بستری در بیمارستان، منتشر میکند. اعداد عموما قابلاعتماد هستند، زیرا آزمایش و ثبت سوابق بسیار گسترده است. در چئونان، بیرونِ نزدیکترین دفتر بهداشت عمومی به ما، چادرهای سفید بزرگی برپا شده است که به عابران تست رایگان کووید ارائه میدهند. کارمندانی سر تا به پا پوشیده در لباس محافظِ مخصوص که پف کرده به نظر میرسند، به مردم خوشآمد میگویند و کدِ کیو آرشان را بررسی میکنند. در سفرهای قبلی به کره، به جزء در ادارهی پست و کتابخانه، کمتر با کارمندان دولت همصحبت شده بودم. این بار من و مامان از مسئول قرنطینهمان، آقای پارک گرفته الی آخر دائما با آنها در ارتباط بودیم. این کارمندان علیرغم خستگیِ عمیقی که حدس میزنم به خاطر دو سال پیاپی همهگیری کووید بوده است، با ما به مهربانی رفتار میکردند. گرچه هفتههای زیادی میگذرد، اما اغلب به دوران قرنطینه با مادرم فکر میکنم. درست قبل از روز شکرگزاری (که در کرهی جنوبی تجلیل نمیشود)، یک اتفاق مهم افتاد. آن روز ما دو جعبهی سنگین غذای رایگان دریافت کردیم. وقتی بستهها را من و مامان باز میکردیم، قهقهه میزدیم و با جیرههای برنج، بطریهای آب، کنسرو بانچان، رامن فوری، ججیگای آماده و سوپ، عکس یادگاری میگرفتیم. مامان گفت: «باورم نمیشود! کره الان دیگر خیلی ثروتمند است.»
و چند ساعت بعد، مچِ مامان را که مشتاقانه مشغول گشت و گذار در وبلاگهای غذای رستورانهای پیونگتک و سئول بود، گرفتم. هر روز گرفتنِ درجه حرارت، ضدعفونی کردن و ورزش باعث شده بود حس مالیخولیایی به ما دست بدهد. کنار هم بودنِ همیشگی من و مامان ـ مامان چند فوت بیشتر با من فاصله نداشت ـ تمایلات جسمی را بیشتر میکرد. بر حسب اتفاق، رمانهایی که از نیویورک آورده بودم، به شدت جسمانی و بر زنان متمرکز بودند. (و شاید تصادفی نبود که شخصیتهای اصلی داستان، زنان میانسال نویسنده آسیایی بودند.) «سینهها و تخمها» نوشتهی «میکو کاواکامی»، ترجمهی «سم بست» و «دیوید بوید»، داستان «ناتسکو ناتسومه»، رماننویس میانسال و زنان اطرافش در توکیو را روایت میکند که همه هم زنانی هوسبرانگیز بودند. ناتسکو که دلش میخواهد از طریق اسپرم اهدایی باردار شود. خواهرش ماکیکو که کارگر رستوران است و مادری مجرد در پی عمل پروتز سینه است. دختر ماکیکو، مدوریکو، در حال پشت سر گذاشتن دوران نوجوانیست. من همچنین یک کپی از «فعالیت های زندگی روزانه»، «لیزا هسائوچی» داشتم. در این کتاب نویسندهای به نام آلیس از ناپدریاش در خانهی سالمندان مراقبت میکند. آلیس در عین حال در حال تحقیق دربارهی زندگی واقعی هنرمند افسانهای «تهچینگ هسیه» است. هسیه، مبدع هنر استقامتی است. از هنرهای معروف او یکی ماندن در قفس به مدت یکسال، دیگری یک سال زندگی با طنابی بسته به دور کمر در حالی که با همان طناب به دیگری بسته شده و همچنین به مدت یک سال، ساعت به ساعت، زنگی را به صدا درآوردن، است. همانطور که جنون ناپدریِ آلیس در حال پیشرفت است، آلیس نیز تبدیل به بازیگری ماهر میشود. او به ناپدریاش در خانهی سالمندان سر میزند اما مراقبت از او را به پرستاران زنی میسپارد که باید دمبهساعت بعد از غذا، بعد از چرت زدن و بعد از حمام متوجهی اجابت مزاج او باشند. در قرنطینه، فضای نشیمن و غذاخوری به اندازهای بود که دو تشک یوگا را کنار هم قرار دهیم. من و مامان هر روز لپتابم را روی دستهای از کتابها میگذاشتیم و ویديوهای ورزشهای هوازی را میدیدیم و در حالی که فیلم تماشا میکردیم سر جای خود عقب و جلو میرفتیم. به حد افراط فیلمهای «آکی کائوریسماکی»، «وین وانگ» و «ریوسوکه هاماگوچی» را میدیدیم و در مورد کرهی آن زمان و حالا حرف میزدیم و برای دنیای بیرون برنامهریزی میکردیم و به دوستانی فکر میکردیم که مادرانشان فوت کردهاند و میلیونها نفری که بر اثر کووید جان باختهاند و از این صمیمیت احساس خوشبختی عجیبی میکردیم.
منبع:
مجلهی نیویورکر
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی