احضار سطرهایی از زهدان یک رؤیا
نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۱۳ تیر, ۱۴۰۱
.
«و حالا این تلخکامی که من هیچوقت نمیتوانم مطمئن شوم، تنها واقعیت امروز من است.»
«میمِ تاکآباد» نخستین اثر نغمه کرمنژاد است که در اسفندماه ۱۴۰۰ توسط نشر آگه منتشر شد. مجموعهداستانی دربرگیرندهی ۱۲ داستان کوتاه که بین سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰ نوشته شدهاند. طبق آنچه در پشت جلد کتاب آمده:
«هر داستان بار راز و سرّی پنهان را بر دوش میکشد، هم در ساختار و هم معنا. هر قصه به شکلی در این پیشگاه تاریک روشنای انتظار به تماشا نشسته است، در انتظار و به تماشای معجزه که هنوز هم میتواند بشود.»
نویسنده برای ساختن این رازوارگی و انتظار، به فراخور اقتضائات هر داستان از شیوههای گوناگونی بهره برده است؛ شکلگیری داستان حول یک فرد غایب یا شیئی گمشده و خیالانگیز، توصیف و فضاسازی، به بازی گرفتن حواس پنجگانه، خلق و پیجویی معما، چندلایه بودن، پیچیدگی در ساختار و… از جمله شگردهای مورد استفاده توسط نویسنده است که همگی در خدمت خلق راز وُ رمز، و پرسه زدن، سرککشی و مکاشفه حول آن رازها قرار گرفتهاند و هر داستان را در طول، عرض و عمق پیش میبرند. با همین نگاه، میتوان به معرفی مختصر هریک از داستانهای مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» پرداخت. . «صلح در وقت اضافه» نخستین داستان مجموعه و اولین تجربهی داستانی جدی نویسنده است. داستانی که توانست رتبهی دوم جایزهی ادبی «بهرام صادقی» را در سال ۹۴ از آن خود کند و تحسین همزمانِ داوران مسابقه و مخاطبان را برانگیزد. راز این داستان، در همان سطر نخست با ردّ پاهای غریبهای روی برف آغاز میشود و تا نگاه آخر راوی به پشت سرش، در صحنهی پایانی داستان و شاید در وقتِ اضافه امتداد مییابد. فضای سرد، ساکت، خالی و برفآلود داستان، تصویر بینقصی از انتظار است که البته راوی با احضار مداومِ گذشتهی خود، تحمل این انتظار را بر مخاطب آسان میکند. صلح در وقت اضافه، داستانی است ضدجنگ که شاید در نظر اول، آخرزمانی به نظر برسد اما در لایههای عمیقتر، بازگشتی است به ازل، آنجا که فطرت انسان مجال مییابد تا دوباره به تماشا بنشیند.
«جنگ بالا گرفته بود و کشورها مرز خودشان را جوری فتح میکردند که مرز دشمن را، متحد و متفقی وجود نداشت. پیروزی هم. تنها راه زنده ماندن جنگیدن بود.»
داستان «میمِ تاکآباد» این فضای رازوار را در یک روستای نیمهمتروک به تصویر میکشد؛ روستایی که امامزاده ندارد، تختهسنگی در میدانچهاش رها شده که گویی بعد مرگِ کدخدا کسی نمیدانسته با آن چه کند و مردانش برای کار به شهر رفتهاند. «مردی نمونده به ده.» بیبی فکر میکند اگر پسرش سنجر «زن و زار و زندگی داشته باشه میمونه به تاکآباد.» راز، بویی است غریب که یکجایش خوب است و یکجایش بد، و قرار است از پی جستوجوی لنگان و پرسهوار دختری چوبدست به بغل، در کوچه پسکوچههای خلوت تاکآباد، در انتهای داستان برملا شود. رازی که میتواند یک دختر جوان را به یک آن پیر کند و کمرش را تبدیل کند به یک میم خمیده؛ میمِ تاکآباد.
در «وقت خواب معجزه»، انتظار در ته چاهی عمیق و تاریک شکل میگیرد و در بازی میان مرگ و زندگی برای زن و مردی عاشق لحظه لحظه کش میآید. تنها صدای پای خلخال زنی کولی است که گاهی سکوت را میشکند و امید را برای زنده بیرون آمدن از دل تاریکی، زنده نگه میدارد. شاید بیقراری، زن و مرد را به این سفر غریب کشانده است، سفری به دشت بیبیقرار. و بعد، وسوسهی تا ته دشت رفتن، تا آخرین بلوط دشت، با طلسم محبت، آنها را به قعر چاهی تاریک پرتاب کرده است و آنجاست که یادگارهای عشق، یکایک مرور میشوند؛ در دل تاریکیای عظیم.
«پرسیدم: «چرا چیزهایی که ازشون استفاده نمیکنی رو نگه میداری؟» جعبهی توی دستت را فشردی به بدنت. لابد اصرار کرده بودم که گفتی: «برای اینکه یادم بمونه چقدر زندگی کردم.» بعد جعبه را گذاشتی زمین و به دستهات نگاه کردی.»
راوی داستان «شهر قشنگ»، زوایای گوناگون انتظار نومیدانهی سالیانش را در مواجهه با عکسی که تازه به دستش رسیده، به تصویر میکشد. و مگر نه این است که آدمیزاد لحظههای کشدار چشمانتظاری را بیهیچ روزنهای، تنها با روشنای گاهبهگاه تخیلش تاب میآورد؟ راوی پسری است که در یتیمخانه بالیده، و حالا دارد با نگاه کردن به یک عکس، به شهری قشنگ و کوچک معصومانه جان میبخشد تا قصهی خیالی آن زن اغواگر را تعریف کند «که تمام شهر را در سیطرهی خود دارد.» تعریف کند، بباوراند و شاید باور کند.
«گردن بلندش را میشناسم. ساعتها انگشتم را از زیر چانهاش کشیدهام تا خط ترقوهی شانه. بلند است، خیلی بلند. شاید همین است که تمام شهر را در سیطرهی خود دارد. از او فقط یک عکس برایم مانده که از بس در آغوشش خوابیدهام، دارد پودپود میشود. من این زن را خوب میشناسم.»
داستان «سندلسیاه» پیش از این، در مجموعهداستان «شیراز؛ یک شهر سیویک داستان» که گردآوری آن بر عهدهی محمد کشاورز بوده است، در کنار آثاری از سایر نویسندگان به چاپ رسیده است. داستانهایی که همگی حول موضوعی مرتبط با شهر شیراز روایت میشوند. نغمه کرمنژاد نیز بهعنوان یک نویسندهی شیرازی با این مجموعهداستان همراه شده است. سندلسیاه میتواند برای شیرازیهای قدیمی، یادآور محلهی سردزک باشد؛ و زنی که او را با نام سندلسیاه میشناختهاند و از اوایل انقلاب ناگهان غیبش زده است.
«همان اوایل انقلاب مدتی به زندانها یخ فروخت که مثلن گناهانش را بشوید! بعدش حتمی بردنش موشدونی. حقش بود خب. نبود؟»
هر انقلابی، کسانی را غیب میکند و پس از آن، انتظار هیچکس برای دیدار دوباره به سر نمیرسد. چه بسا چشمانتظاری و رنج فقدان کار کسی را به دیوانگی بکشاند، به پرسهگردی در کوچهها و دالانهایی که دیگر آشنا نیستند. سندلسیاه غیب شده است. مغازهها هم دیگر سندلِ سیاه نمیفروشند، سندلها همه رنگی. انقلاب شده است.
در داستان «ساعت سه بعدازظهر» رمز وُ راز، در قالب معما رخ مینماید و ذهن مخاطب میبایست مدام تیز وُ مترصد کشف معمای روایت باشد. آن زن کیست که راوی به خانهاش میرود و هر روز رأس ساعت سه بعدازظهر باید آنجا را ترک کند؟ این حرفها که برای هم مکتوب میکنند، قرار است آنها را به کجا برساند؟ کاغذهای روی میز کار، عطر روی میز توالت، یک اتاق خواب، تخت و پنجرهای نیمباز، نامهها، دفترچهی خاطرات، کلمههایی که خط خوردهاند، و دختری به نام گلی که قدش به چشمی نمیرسد… «ساعت سه بعدازظهر» انتظاری است که مخاطب میکشد تا سرانجام معمایی گشوده شود، رازی برملا شود.
«کار شما چیست خانمجان؟ من آن ریگ را بالاخره ته کفش شما دیدم. بله من دیدم. کاغذها را که حتم بدانید دیدهام.»
در «جسدخانه» جسدی روی زمین مانده است و زن و مردی انتظار کسی را میکشند تا بیاید و جسد را از آنجا خارج کند. زیرزمین خنک است اما بیم آن میرود که بوی دمافزون جسد، رازشان را برای همسایهها افشا کند. مخاطب از میان گفتوگوهای زن و مرد، به کشف ماجرا خواهد پرداخت.
داستان «مهرِماه» مخاطب را در هوای رازآلود گوهری شبچراغ به سالهای دور میبرد؛ به مجالس اعیان و مهمانیهای بزرگ، لابهلای دستهای اشرف، دور گردن ملکخاتون، پای بارِ جواهریان بزرگ، خانهای بزرگ در قیطریه، توی بغل آقا میرک. آن زن – مهرِماه -، درخشش گوهر شبچراغش را میجوید. انتظاری که شاید بعد چهل سال به سر برسد.
«تو خودت را مزه کرده بودی توی بغلِ آقا میرک. بعد که تلخی از حلق آقا به شوری لبهاش رسیده بود، پرسیدی: «آقا میرک شما چیزی از گوهر شبچراغ شنیدی؟ دیدیش اصلاً تا حالا؟ نگاهت به نگاهش افتاده؟» آقا سینه صاف کرده بود. دستش را دور کمرت محکمتر کرده و گفته بود «بله که دیده. یک آن چشمش افتاده به نگاهِ فروزانِ گوهر و تا خواسته لب بر لبش بگذارد گوهر گریخته و آقا از خواب بیدار شده»، بعد قاهقاه خندید.»
«نهنگ پنجاه و دو هرتزی» تلاش تبآلودِ دختری کمشنوا و منزوی است برای برقراری ارتباط با جهانی شلوغ که احضار هر صدایی در آن، برای او به خواب و خیال میماند. دختری که سالهاست در تنهایی، آوازش را میخواند و صدایش به گوش هیچکسی نمیرسد. آوازی غریب و نامأنوس، همچون فرکانسی که در حد شنوایی آدمیان نیست. تقلای اینکه شاید خودش بتواند آواز خودش را بشنود و دریابد.
در «شاهزاده خانمی از ماه»، راز بزرگ، مرگ ناگهانی کسی است که برای راوی بسیار عزیز است. راوی در خیالش تمام نشانهها را در خاطرات خود پیجویی میکند تا بتواند تکههای جورچین آن مرگ را کنار هم بچیند و دوباره بازآفرینیاش کند؛ جوری که سرآخر به این برسد که او شاید نمرده است، تنها و تنها در تقلای یافتن یک نیشتر خوب برای زخمهایش، یکهو ناپدید شده است. همین.
«یادته گفتم دنبال یک نیشتر خوب میگردم؟»
«آناهیتا» داستان سرگشتگی یک مقنی روستایی در دالانهای قناتی است که زنی اثیری شبانهروز در آن آه میکشد و فغان سر میدهد. اهالی روستا مقنی را بر حذر داشتهاند که: «از ما بهترونند. زلزله اسیرش کرده. مبادا آزادش کنی مرد!» اما صدای زن، مرد مقنی را افسون کرده و او چهل شبانهروز در تاریکی قنات میماند تا به وصال زن برسد. آیا زن آزاد میشود؟ آب به آبادی برمیگردد؟ این داستان، در سال ۹۴ رتبهی نخست جایزهی داستان دریچه را دریافت کرده است.
داستان «گذر» که ازقضا نویسنده آن را بهعنوان آخرین داستان در مجموعهاش گنجانده، اثری است تجربی که تجربی بودنش از همان سطرهای آغازین، نوع پاراگرافبندی و سجاوندیاش قابل تشخیص است.
«هرکه این را دید و خواند، در هم آمد که چطور ممکن است زنی باشد و مردی و هر دو هیچ باشند و بشوند در گذر از شهری، دیواری، طرحی، بومی…»
نویسنده در سطر سطر این اثر، در ایده، زبان، ساختار و فرم، جسارت خود را از رهگذر یک تجربهی داستانی به رخ میکشد. جسارت و مهارتی که به ما میگوید میتوانیم در آینده از نغمه کرمنژاد انتظار آثاری قوی، نو و متفاوت داشته باشیم.
نغمه کرمنژاد سالها پیش در حاشیهی دریافت جایزهی بهرام صادقی، تجربهی نویسندگیاش را اینطور توصیف کرده است:
«قلم که به دست میگیری، مینشانی که روی کاغذ، خلائی سنگین تو را دربرمیگیرد. گم میشوی… بعد همانطور که فشارِ نوک قلم روی کاغذ، چاه ویلی میسازد روبهرویت، فکر میکنی مگر میشود با کلمه، خدا را نجات داد؟ که یک بار دیگر بدمد روحش را و این بار بهتر و طولانیتر بدمد؟ که دوباره تاریخ را از نو بنویسند؟ بعد یکباره چاه ویل ناپدید میشود. با اولین کلمهای که گویی تو نوشتهای. خلاء در خود میپیچد و از زیر در میخزد بیرون. و آرزو میکنی که کلمهی اولت برسد به کلمهی دوم… و تو دوباره ساخته میشوی. با دَمی طولانیتر و گرمتر. همین! فقط باید اولین کلمه را پیدا کرد!»
به نظر میرسد، نویسنده در این مجموعهداستان، همان اولین کلمه را بهدرستی یافته و حالا میتواند با دمی طولانیتر و گرمتر دوباره بسازد و ساخته شود.
«شاید سطرهای بعد خواب باشند یا رویا که میبینم. همانطور که سطرهای قبل. مثل قصه یا حکایتی دور و دراز که همچنان که به کلام میآید، دیده میشود و میبیند خودش را…» (داستان مهرِماه)
خواندن مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» شبیه پرسه زدن در لابهلای سطرهایی است که به خواب میمانند و رویا. از رویا که برمیخیزی در خلسهای عمیق فرو رفتهای. در جایی جا ماندهای که میخواهی دوباره حال و هوا و تصویرهایش را در بیداری احضار کنی. شاید چشمهایت را ببندی. بخواهی دوباره همان رویا را ببینی. شاید به دنبال تعبیر رازهایش به هر گوشهای سرک بکشی. حقیقت این است؛ رویاهایمان به این راحتیها دست از سرمان برنمیدارند. میمانند در پشت و پسلههای ذهنمان و با هر تلنگری دوباره جان میگیرند. میم تاکآباد، تلاشی است برای احضار سطرهایی که از زهدان یک رؤیا متولد شدهاند؛ متولد شدهاند که جان بگیرند و گرم و طولانی و رازوار بمانند.
لینک خرید
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
این وبسایت بسیار مفید بود و قطعاً بار دیگر بازدید خواهم کرد. محتوای ارائه شده بسیار غنی و مفید است و من را در رسیدن به اهدافم یاری رساند. به همه توصیه میکنم که سری به این سایت بزنند زیرا کمک زیادی به شما خواهد کرد. از زحمات تیم وبسایت بسیار سپاسگزارم که چنین محتوای با ارزشی را ارائه میدهند. انتظار دارم که در آینده محتوا جدیدتری را ببینم. هر بار که از این سایت بازدید میکنم، چیزهای جدیدی یاد میگیرم که بسیار برایم ارزشمند است.}
Also visit my web blog :: وان ایکس بت
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی