نامههایی از زندان پانکراک-پراگ؛ ژوئن- اکتبر ۱۹۴۰
نویسنده: نویسنده: میلنا یسنسکا - مترجم: اطلس بیاتمنش
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۱
.
اواسط ژوئن ۱۹۴۰، دادرسی علیه میلنا یسنسکا متوقف شد، به دلیل اینکه: «شواهد کافی از فعالیتهای خیانتآمیز در دسترس نیست». ختم دادرسی را میتوان به عملکرد هوشمندانهی میلنا مرتبط دانست که در طول بازجوییها، هر چیزی را که نمیتوان با مدرک ثابت کرد، تکذیب کرده بود و با همین روش سعی در تبرئهی جوزف اسکادا رئیس اصلی گروه مقاومت داشت. اما شواهد به دلیل فعالیتهای غیرقانونی اسکادا آنقدر جدی بود که به اعدام محکوم و اعدام شد. ختم دادرسی برای میلنا به این معنی بود که او دوباره به زندان پراگ منتقل میشود تا اینبار به دست پلیس حفاظتی – ایالتی پراگ برای جرم فراری دادن چکها بازجویی شود. جرمی که مجازات آن تبعید شدن به اردوگاه کار اجباری بود. میلنا توانست از زندان موقت پانکراک پیامی به زبان چک برای خانواده بفرستد. نامه روی دو ورق کوچک و نازک پوستی با خطی درهم و روی هر دو طرف کاغذ نوشته شده، بهطوری که جوهر نوشته به طرف دیگر پس داده و متن، بهخصوص در صفحهی اول، بهسختی قابل خواندن است. و از آنجایی که فقط فتوکپی بیکیفیتی از نسخهی اصلی باقی مانده است، جملات در ابتدای این نامه نصفه و نیمهاند. علاوه بر این، پراکندگی و غیرمنسجم بودن متن و شمارهگذاری اشتباه صفحات نشان از افزایش ناامیدی در وجود میلنا دارد. این نامه احتمالن بعد از بازدید پرفسور یسنسکی و هونزا و دادن خبر فوت روژنا، عمهی میلنا نوشته شده است. (مترجم)
اواسط ژوئن ۱۹۴۰، دادرسی علیه میلنا یسنسکا متوقف شد، به دلیل اینکه: «شواهد کافی از فعالیتهای خیانتآمیز در دسترس نیست». ختم دادرسی را میتوان به عملکرد هوشمندانهی میلنا مرتبط دانست که در طول بازجوییها، هر چیزی را که نمیتوان با مدرک ثابت کرد، تکذیب کرده بود و با همین روش سعی در تبرئهی جوزف اسکادا رئیس اصلی گروه مقاومت داشت. اما شواهد به دلیل فعالیتهای غیرقانونی اسکادا آنقدر جدی بود که به اعدام محکوم و اعدام شد. ختم دادرسی برای میلنا به این معنی بود که او دوباره به زندان پراگ منتقل میشود تا اینبار به دست پلیس حفاظتی – ایالتی پراگ برای جرم فراری دادن چکها بازجویی شود. جرمی که مجازات آن تبعید شدن به اردوگاه کار اجباری بود.
میلنا توانست از زندان موقت پانکراک پیامی به زبان چک برای خانواده بفرستد. نامه روی دو ورق کوچک و نازک پوستی با خطی درهم و روی هر دو طرف کاغذ نوشته شده، بهطوری که جوهر نوشته به طرف دیگر پس داده و متن، بهخصوص در صفحهی اول، بهسختی قابل خواندن است. و از آنجایی که فقط فتوکپی بیکیفیتی از نسخهی اصلی باقی مانده است، جملات در ابتدای این نامه نصفه و نیمهاند. علاوه بر این، پراکندگی و غیرمنسجم بودن متن و شمارهگذاری اشتباه صفحات نشان از افزایش ناامیدی در وجود میلنا دارد. این نامه احتمالن بعد از بازدید پرفسور یسنسکی و هونزا و دادن خبر فوت روژنا، عمهی میلنا نوشته شده است. (مترجم)
مثل یک سبد… نمیتوانی پنجره را ببندی اصلن نمیتوانی آنجا بنشینی… هیچچیز ببینی، حتی بیرون را به طرز ترسناکی آزارنده است اما چه میشود کرد… خدای من، من چه چیزهایی را از سر گذراندم… از یک سلول به سلول دیگر… از یک تشک کاهی به آن دیگری… جلوی ۱۲ نفر قضای حاجت کردن… لباسهای بدبو، ساس، کثافت، بیآبی… کمبود غذای مغذی تنهایی وحشتناک… کجا اینچنین تجربهاش کرده بودم… آخرِ وحشت و ناامیدی… حسرت، حسرت دیوانهوار برای دیدن هونزا… یک سال زندگی برای یک ساعت با هونزا بودن زمان بیرحم… روزهای طولانی و تمامنشدنی، چهقدرِ دیگر؟ روحم خالی شده است دیگر نمیتوانم گریه کنم. من هنوز نتوانستهام باور کنم که دیگر روژنا را نخواهم دید بیشتر از این دیگر نمیتوانم رنج بکشم یکجور ظرفیت تحملم تمام شده قلبم عذاب میکشد. دیگر بس است. اما چگونه میتوانم چشمها و خشم آن انسانها را فراموش کنم آنچه را که در تمام مرزها با آن روبهرو شدم۱ مردمی را که میبردند، و آنها فقط میتوانستند به ما نگاه کنند ما حتی نمیتوانستیم به آنها کمک کنیم. در پیادهروی آخرین شب قبل از دستگیری پروتکا۲ گفت: «خدای من، چگونه میتوانم از شر این تنفر خلاص شوم؟» ولی با این حال من در اینجا، آلمان با مردم شگفتانگیز و مهربانی برخورد کردم، قاضی تحقیق پروندهی۳ من شخص فوقالعادهای بود و ناظر زندان۴، من تمام عمرم مثل خواهرم دوستش خواهم داشت. از اصل مطلب دور شدم عزیزم! ولی من من دلم میخواهد خیلی چیزها را برای تو تعریف کنم! لطفن در روز پنجشنبه چیزهای بیشتری به پانکراک بفرست آیا هشتم اوت اینجا…[ناخوانا] بستهی پستی است. به احتمال زیاد به من اجازه نمیدهند همهچیز را با خود ببرم، و آنچه را که اینجا باقی گذاشتم، شما باید بعدن تحویل بگیرید و سپس برای من ارسال کنید! روز پنجشنبه اول آگوست چیزی نفرستید، اگر میتوانید روز دوشنبه حضوری بیاورید. هنوز معلوم نیست چه زمانی مرا میبرند، اما در ۸ آگوست بسته را با خیال راحت تحویل بگیرید. چون ۱۵ آگوست، پنجشنبه، روزی است که میتوانید بستهها را به زندان بعدی ارسال کنید. اگر من هنوز اینجا بودم، لطفن چیزی برای خوردن بفرستید داخل لباس یا حوله بگذارید. اصلن مطمئن نیستم که این هفته من را ببرند، هیچچیز آنها معلوم نیست. شاید بتوانم پیامی بدهم، اما شاید هم نه، لطفن اگر تا ۱۵ آگوست نامهای از آلمان نفرستادم، سراغ مرا بگیرید که کجا هستم.
پدر، یک چیزی روی دلم مانده. لطفن نامهی زیر را ارسال کنید به:
Charlotte Kreissig, Dresden aI . MathildenStrasse 61
«خانم عزیز، دخترم میلنا از من خواست که به اطلاع شما برسانم او هنوز نمیتواند آنطور که به شما قول داده بود، نامه بنویسد. او به شما صمیمانه سلام میرساند. با عشق و سپاس بیدریغ به شما فکر میکند و نگران است که سکوت او را ناسپاسی تلقی کنید. میلنا بلافاصله بعد از جنگ برای شما نامه خواهد نوشت، امیدوارم خیلی زود این اتفاق بیفتد. اگر آدرسش را میخواهید، لطفن برای من به آدرس… بنویسید. او در حال حاضر آدرس مشخصی ندارد، اما به زودی آدرس جدید را برای من ارسال خواهد کرد. بسیار از لطف شما و مهربانی که به میلنا داشتید سپاسگزارم.»
پدر لطفن این نامه را بفرست، برایم بسیار مهم است. او از معدود انسانهایی بود که با من رفتار شگفتانگیزی داشت. او منتظر نامهای از من است. لطفن این را ارسال کن. در هر چیزی که برایم میفرستید، از شما صابون میخواهم. اگر واقعن صلح به این زودی برقرار شود، شاید من هم آزاد بشوم و شاید ارزش داشته باشد که هنوز آپارتمانم را نگه داریم؟ یا اجاره دهیم. …[چهار خط ناخوانا] … رسیدها؟ اشیايی که به گرو گذاشته شدهاند متعلق به خانم فلوسوا۵ هستند، فکر کنم آنها در جارسیدیِ چوبی، روی میزتحریرم هستند. او یک زن یهودی است و اینها آخرین چیزهایی است که او دارد، لطفن اجازه ندهید موعد رسیدها منقضی شوند، اما آنها را هم آزاد نکنید. فقط رسیدها را تمدید کنید تا منقضی نشوند. لطفن. من دلایل قانعکنندهای برای این موضوع دارم. پدر، لطفی برای من انجام بده، یک ساعت مردانهی مشکی بالای تختخوابم به دیوار آویزان است. احتمالش هست که تا بهحال از کار افتاده باشد. لطفن آن را به لباست وصل و کوک کن و نگذار بایستد. این شاید خرافات ذهن من باشد ولی او نباید ثابت بماند. همیشه وقتی میایستد اتفاقات بدی برایم میافتد، سالهاست که آن را دارم و وقتی که کار میکند همهچیز به سمت بهتر شدن تغییر میکند. این مسخره است، می دانم، اما لطفن این لطف را برای من انجام بده. در ۹ ماه گذشته در برابر بیان این خواهش مسخره مقاومت کردهام. مرا ببخش که اینقدر بچهگانه فکر میکنم ولی این لطف را در حق من بکن. ازت خواهش میکنم. پدر عزیز و گرانقدر من، ازت تشکر میکنم و میبوسمت. به خاطر خدا به خودت رحم کن. تو فوقالعاده به نظر میرسی اما اینقدر مشکلات را پشت سر گذاشتهای که باید کمی آرام بگیری و استراحت کنی. پدر عزیزم، من الان بیشتر از تمام زندگیم به تو نیاز دارم، برای دخترم، برای خودم، و بیشتر از همه برای زمانی که آزاد میشوم تا هر چیزی را که از دست دادی جبران کنم. من از کنار تو تکان نخواهم خورد. هزاران بار ازت ممنونم.
میلنا
پانویسها: ۱. افرادی که میلنا آنها را در اینجا به یاد میآورد؛ ساکنان آلمانیزبان شهر سودتن در نزدیکی مرز آلمان هستند. آنها که بعد از جنگ به نقاط امن در سراسر چکسلواکی فرار کرده بودند، بعد از قرارداد مونیخ در سپتامبر ۱۹۳۸ با زور به سودتن که حالا جزوی از آلمان بود بازگردانده شدند و اکثرن به جرم آنتیفاشیست بودن مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و برخی به داخائو و دیگر اردوگاههای کار اجباری برده شدند.
۲. فردیناند پروتکا (۱۸۹۵-۱۹۷۸)، سردبیر هفتهنامهی پریتومنست که میلنا در آن از سال ۱۹۳۶ مقالات و در تابستان ۱۹۳۸ گزارشهای معروفش از سودتن را منتشر کرد. پس از دستگیری پروتکا، میلنا ریاست این هفتهنامه را بر عهده داشت تا زمانی که در تابستان ۱۹۳۹ توقیف شد. فردیناند پروتکا تا سال ۱۹۴۵ در اردوگاه کار اجباری داخائو و بوخنوالد زندانی بود.
۳. شخص فوقالعاده، قاضی تحقیق در دادگاه خلق در درسدن، امیل فریتز ریسه (۱۹۴۴-۱۸۹۹) بود. این قاضی مسئول تحقیق در پروندهی ویژهی دادگاه خلق بوهمن و مهرن بود. در این سمت، او حکم دستگیری میلنا را امضا کرد. احتمالن هرگز نخواهیم فهمید که آیا او در خاتمهی دادرسی علیه میلنا نقش داشته یا نه!
۴. خانم شارلوت کرایسیگ، دختر رییس زندان و مخاطب نامهای که در ادامهی این نوشته میخوانید.
۵. زندانی در اردوگاه کار اجباری و بعدها توسط نازیها کشته شده.
منبع نامهها
نامههای اول تا سوم میلنا
نامههای چهارم و پنجم میلنا
برای آشنایی بیشتر با میلنا یسنسکا، دربارهی میلنا یسنسکا نویسندهی چک را بخوانید.
کفشهاش شبیه کفشهای سربازی مرتضی است. دارم کفشهاش را نگاه میکنم. بالا سرم ایستاده. دست میاندازد زیر چانهام. درد میکند. حاج خانم تا دیدم، جیغ زد، از حال رفت، افتاد ...
بخش نخست: قسمتی از دستنوشتههای فرزاد ن. (بدون تاریخ) خانمها و آقایان! امشب میخواهم داستان یک مخلوق دریایی را برایتان بازگو کنم، پدیدهای بیهمتا و آفریدهای شگفتانگیز که جناب پروفسور پطرسیان ...
ظهر بود و ماه مرداد. آفتاب نشسته بود روی سقف ماشین و هرکجا که عاطفه میراند با آنها بود. تمام طول مسیر. از شهر تا همان روستاهای دور. هرجا که ...
اسمش را گذاشته بودیم «محلهی مثلثی». به نظرم اسم دیگری برازندهاش نبود. منظورم این است که آن ناحیه شکل یک مثلث کامل بود، انگاری که یک نفر آن را به ...
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی
نویسنده: نادر هوشمند
نویسنده: فائزه مرزوقی
نویسنده: نویسنده: هاروکی موراکامی - مترجم: اکرم موسوی
نویسنده: اطلس بیاتمنش