نامههایی از زندان درسدن، آلمان (۱۹۴۰)
نویسنده: میلنا یسنسکا - مترجم: اطلس بیاتمنش
تاریخ انتشار: ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۱
رابطهی خوب میلنا یسنسکا و پدرش در سالهای پس از مرگ مادرش، به شورشی آشکار علیه هنجارها و خواستههای پدر تبدیل شد. میلنا که در سنین پایین به موسیقی علاقهمند بود به اصرار پدرش شروع به تحصیل در رشتهی پزشکی کرد که تنها پس از دو ترم به ترکتحصیل انجامید. او خود را در زندگی غیرمعمول پراگ غوطهور کرد، بدهیهایی متحمل شد و همچنین به مصرف تفریحی مواد مخدر رو آورد. همهی این کارها، هنوز میتوانست با حمایت مالی پدرش حل و فصل شود؛ تا اینکه اختلاف بین آن دو در سال ۱۹۱۶ زمانی بالا گرفت که میلنا با یک یهودی-آلمانی پیرو سبک بوهمیا به نام ارنست پولاک، ملاقات کرد. کسی که هارتموت بایندر او را یک «ادیب بدون اثر» مینامید. میلنا میخواست بعد از مدت کوتاهی با او ازدواج کند. یان یسنسکی، که یک ناسیونالیست روشنفکر بود، وحشتزده شد و سعی کرد به هر طریقی این رابطه را متوقف کند. او ازدواج میلنا را که هنوز به سن قانونی نرسیده بود، ممنوع کرد و هنگامی که میلنا حتی بعد از یک سقط جنین حاضر به قطع رابطه نشد، به اقدامات شدیدتری متوسل شد. با کمک یکی از دوستان پزشکاش میلنا را در یک مرکز روانپزشکی، در حومهی پراگ، زندانی کرد. میلنا تا سن قانونی یعنی حدود نه ماه در این مرکز اقامت داشت، این اقدام در نهایت هیچ فایدهای نداشت، و میلنا پس از رسیدن به سن قانونی، در ۱۸ مارس ۱۹۱۸ با ارنست پولاک ازدواج کرد و این زوج چند روز بعد با هم به وین نقلمکان کردند. رابطهی پدر و دختر بعد از طلاق و برگشت میلنا به پراگ رو به بهبودی رفت تا جایی که مخاطب اکثر نامههای میلنا از زندان پدرش است. از متن نامهها پیداست که میلنا گذشته را فراموش کرده و انگار از نو برای پدرش دختر کوچکی شده است. (مترجم)
۲۹ می ۱۹۴۰
پدر عزیزم، به من اجازهی نوشتن این نامهی ویژه را دادند. نامهی همیشگی من تا یک هفتهی دیگر نمیآید. لطفن صبر کنید و هر دو نامه را همراه با هونزا به من پاسخ دهید. بله! نامهی آخرم را کمی ناامیدانه نوشته بودم، از پاسخ تو متوجه شدم که نگران شدی عزیز من. خیلی شرمندهام. اما من بیمار بودم، در رختخواب پیچیده شده در بانداژ، درد داشتم و مهمتر از همه: مفاصلم خشک و سفت شده بودند! بیش از اندازه ترسیده بودم، مثل بچگیها به یک افسانه از تو در مورد خرگوش نیاز داشتم، و تو هم آن را برایم فرستادی، زیرا این یک افسانه است که آپارتمان من، زیبا و تمیز، منتظر من است و درخت توس سبز شده است. این درخت از اسپیچاک۱ است، میدانستی؟ و همسن دختر کوچک من. متشکرم بابت پول، برای من حیاتیست که اینجا پول داشته باشم. از آنجایی که بیماری من رو به بهبود است (فقط دو انگشتم هنوز خم نمیشوند)، میتوانم بهطور مرتب روزنامه تهیه کنم. میتوانی تصور کنی که با چه ولعی آنها را میخوانم. خدای من چرا همهی ما بعد از آن جنگ زنده ماندیم، اگر دوباره چنین اتفاقی میخواست بیفتد؟ من بلژیک را بهخوبی میشناسم – کشوری غمگین و متروک است؛ کشوری پر از گورستانها، آنقدری که کشورهای دیگر مزارع دارند – این بار دیگر نیازی به کوهکردن جنازهها نخواهد بود. در یکی استخوان، آهن، بتن، خاک و خون همه باید یکجا بمانند[؟]۲. ۱۲ میلیون کشته در جنگهای جهانی – و همه بیهوده! این بار چند نفر خواهند مرد؟ حتی اگر بلافاصله پس از جنگ [؟] در جهان بهشتی به وجود بیاید – آیا بشر در نهایت قدردان آنها خواهد بود؟ و آیا کسی میتواند یا اجازه دارد به این موضوع بیاندیشد که چه بر آنها میگذرد؟ و من وقتی به هزاران نفر در بیرون از اینجا فکر میکنم، احساس خوبی به من دست نمیدهد؟ فرزند من در امان است – این فوقالعاده است، بسیار از تو متشکرم. مسلمن هونزا فقط یک بچهی نادر نیست، او یک کودک دشوار است. بههرحال پدر و مادر سختی هم دارد. او یک حساسیت بیمارگونه را از من، و یک بیارادهگی وحشتناک را از یارومیر به ارث برده. با اینحال، او یک کودک جذاب، بااستعداد، صریح، مهربان و دارای درک است. من مطمئنم که او آنجا۳ بهخوبی اسکان مییابد، خوشحالم که او آنجاست، اگر از نظر مالی امکانپذیر است، لطفن بگذار همانجا بماند. و لطفن از تمام پول من برای او استفاده کن. من اجازه ندارم در مورد پروندهی دادگاهم برای شما بنویسم و خودم هم زیاد چیزی نمیدانم. منتظر جلسهی دادگاه خلق آلمان هستم که بهخاطر جنگ ممکن است بسیار به تعویق بیفتد، هنوز نمیدانم در تابستان برگزار میشود یا نه. من بهعنوان متهم احساس بیگناهی میکنم و اگر جنگ نبود، مطمئنن در انتظار تبرئه بودم. با این اوصاف، نمیدانم در این موقعیت سختگیریها تا چه اندازه روی من اعمال شود. اما حتی در آن زمان هم چندین ماه حبس پیشرو دارم که از این مدت کم میشود. هونزا را ببوس، بار بعد فقط برای او مینویسم! من بیصبرانه منتظر نامهی او هستم، او باید همین الان شروع به نوشتن کند: آرام باش عزیزم [؟] حال من خوب است. در آغوش میفشارمت.
میلچای تو خیلی ممنون برای همهچیز، همهچیز.
پانویسها: ۱ کوهی در چک نزدیک مرز آلمان. ۲ علامت سؤالها در متن اصلی در جاهایی آمدهاند که یک کلمه ناخوانا بوده و بنابراین مفهوم جمله نامشخص است. ۳ به احتمال زیاد هونزا در این زمان پیش پدرش زندگی میکرده.
۳ ژوئن ۱۹۴۰
پدر عزیزم خیلی متشکرم از بستهات. صابون اینجا برای من هدیهی بسیار ارزشمندی است، بسیار خوشحالم کرد. الان دیگر به اندازهی کافی وسیله دارم، لطفن تا زمانی که ننوشتم چیزی نفرستید. من نمیتوانم همهچیز را در سلول نگه دارم. خواهش بسیار بزرگ و فوری دیگری دارم: اجازهی دریافت مجلهی «لیدوو نوینی» را گرفتم. فقط یک نفر در پراگ باید آنها را برای من تهیه کند. لطفن با همکار و دوستم زندیک ریشتر۱ با شمارهی ۵۱-۳۹۰ تماس بگیر و آدرس مرا به او بده و بگو فوری آن را ارسال کند. دفتر او در همان انتشاراتی است. بهتر است لطف کنی و هزینهی آن را بپردازی و یا اینکه از آنها بخواهی پولش را از حقوقم کم کنند، من نمیخواهم این تصور را ایجاد کنم که چیزی را مجانی طلب میکنم. همچنین به من اجازهی خریدن کتاب را دادهاند. من مشتاقم که یک کتاب مفصل در مورد مسئلهی استعمار داشته باشم. من به منشأ تاریخی شکلگیری مستعمرهها، توزیع مواد خام در آنها و نقش مشارکت سرمایهداری اروپا (و آمریکا) در آن علاقهمندم. در وهلهی دوم به جنبشهای ملی در مستعمرهها. البته باید یک کتاب آلمانی باشد و ممکن است کتاب همهی چیزهایی که مد نظر من است را در برنگیرد. اما قطعن چیزی بهویژه (و شاید حتی بیشتر) در ادبیات آلمان وجود خواهد داشت. تو میتوانی تمام چیزها را به آدرس ز.ریشتر بفرستی تا او با مجلهها پست کند. مطمئنن از انجام آن خوشحال خواهد شد. (هروقت آن را فرستادی، لطفن فقط یک صابون در پاکت بگذار – هنوز چند تکه صابون در صندوقم دارم.) لطفن هیچچیز دیگری نفرستید. من معتقدم که درک اتفاقات ماهها و سالهای آینده بدون آگاهی دقیق از این چیزها دشوار خواهد بود. اطلاعاتی در این مورد دارم، اما خلأهایی هم وجود دارد. در این زمینه به اتفاقات خاورمیانه و خاوردور علاقه دارم. صد بار ازت ممنونم. در ضمن اجازه دارم یک دفتر خاطرات داشته باشم و هرچیزی را برای خودم بنویسم. یک کتاب کامل در سرم دارم، بسیار ملموس و میخواهم اتفاقات را تصویر کنم. اینها همه برایم تسکیندهندهاند. از محبت تو، کمک تو و مراقبت تو بسیار سپاسگزارم. در یاد و ذهنم بسیار به تو نزدیکم.
میلچای شما. پانوشت: (لطفن کتابها را به آدرس من بفرست.)
هونزیچکو، عزیز من، چطوری؟ چقدر منتظر نامهی تو هستم عزیزم! حتمن خیلی طولانی خواهد بود، درست است؟ تو همچنین باید به من بگویی در ماه جولای دقیقن به کجا نامه بفرستم؟ من خوبم، تقریبن کامل سالم شدهام، فقط دو انگشتم هنوز حرکت نمیکنند. با من خیلی خوب و مهربان رفتار میشود و فقط یک حسرت وصفناپذیر برای دیدن تو دارم. نمیخواهی که مرا به کلی فراموش کنی؟ هونزو، وچونک۲ کجا میتواند باشد؟ روکیتا، یارومیر، لومیر و روژنا چکار میکنند؟ تتی۳ در چه حال است؟ دختر خوبی هستی؟ با خودت فکر میکنی: ماما-دارلینگ (خیلی دوست دارم وقتی اینطور خطابم میکنی!) به کمی شادی نیاز دارد. اما هیچ لذتی برای مادرم بیشتر از این نیست که کاری را به درستی انجام دهم. پس الان این لذت را برایش میفرستم، او در سلولش بالا و پایین میپرد و خیلی خوشحال میشود، زیرا میتواند به خودش بگوید: بالاخره من هم یک کار خوب در دنیا انجام دادم و یک دختر حرف گوشکن و خوب تربیت کردم. روزی صدبار فکر میکنم اگر تو را نداشتم چقدر بیچیز میشدم رفیق کوچکم. دربارهی خودت خیلی برایم بنویس، من به همهچیز علاقه دارم. همیشه در فکرم هستی، تو را بیش از هرچیز در این دنیا دوست دارم.
مامای تو به پاپا یارومیر بگو باید برای من چند کلمه بنویسد و همینطور عمه روژنا همراه با نامهی تو. میبوسمت.
پانویسها: ۱ سردبیر مجلهی مذکور و رییس میلنا یسنسکا تا قبل از دستگیری. ۲ اوژن کلینکر، آخرین شریک عاطفی میلنا قبل از دستگیری، که در آن زمان در تبعید به سر میبرد. ۳ کوتاه شدهی عمه.
منبع نامهها
نامههای اول تا سوم میلنا را نیز بخوانید.
برای آشنایی بیشتر با میلنا یسنسکا، دربارهی میلنا یسنسکا نویسندهی چک را بخوانید.
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی