نویسنده: دیوید شریعتمداری - مترجم: مریم بابائی
۱۱ اکتبر ۲۰۲۱
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن, ۱۴۰۰
عبدالرزاق گورنه، برنده نوبل ادبی: «میتوانم خوانندگان بیشتری داشته باشم.»
عبدالرزاق گورنه، به عنوان کسی که ناگهان با درخششی خیرهکننده در رسانههای جهان مواجه شده، به شکلی غیرطبیعی آرام است. وقتی میپرسم چه احساسی دارد جواب میدهد: «خیلی خوب، یک ذره هول شدهام، باید خیلیها را ببینم و با آنها حرف بزنم. اما جز این، چه میشود گفت؟ احساس فوقالعادهای دارم.» یک روز بعد از اعلام برنده نوبل ادبی، با او در میان کتابها در دفتر کارگزارش در لندن ملاقات کردم. جوانتر از ۷۳ سال به نظر میرسد، به سر پر از موهای نقرهایاش میبالد و یکنواخت و مصمم صحبت میکند و حالت چهرهاش به ندرت تغییر میکند. به سختی میتوان متوجه افزایش ناگهانی آدرنالین در او شد، اگر اصلاً چنین چیزی را تجربه کند. حتی خوب خوابیده است. در هر حال، کمی بیش از ۲۴ ساعت قبل، او صرفاً نویسنده تحسینشده ده رمان بود، در آشپزخانهاش در کانتربوری نشسته بود که از بعد از بازنشستگی از استادی انگلیسی در دانشگاه کنت آنجا زندگی میکند. حالا سطح دیگری از شهرت، البته از نوع خالصتری او را فرا میخواند. تقدیرنامه آکادمی سوئدی، با کمی اغراق به «کاوش تسلیمناپذیر و دلسوزانه او درباره تأثیرات استعمار و سرنوشت پناهجویان در شکاف میان فرهنگها و قارهها» اشاره میکند. دیگران، شاعرانگی نوشتههایش، فروتنی و درخشش خیالانگیز آن را تحسین میکنند. اول باورش نمیشد. «فکر کردم یکی از آن تماسهای تبلیغاتی است. پس صبر کردم ببینم واقعی است؟ و این صدای خیلی مؤدب و ملایم گفت: «با آقای گورنه صحبت میکنم؟ شما برنده نوبل ادبی شدهاید.» و من گفتم: «برو بابا! در مورد چی حرف میزنی؟»» تا وقتی بیانیه را در وبسایت آکادمی ندید، باور نکرده بود. «سعی کردم به همسرم، دنیز زنگ بزنم. با نوهمان به باغوحش رفته بود. بنابراین به او تلفن زدم، اما همان وقت آن یکی تلفن زنگ خورد و کسی از بی.بی.سی سؤالاتی داشت.» این یک پیروزی تاریخی است. گورنه، تازه چهارمین سیاهپوستی است که در تاریخ ۱۲۰ ساله جایزه نوبل، برنده آن میشود. الکساندرا پرینگل، ویراستار دیرینهاش هفته پیش به گاردین گفت: «او یکی از بزرگترین نویسندگان آفریقایی زنده است و هیچکس تا به حال توجهی به او نکرده بود، این من را در حد مرگ ناراحت میکند.» پرسیدم آیا این اقبال نسبتاً کم (در سال ۱۹۹۴ نامزد بوکر شده بود) هیچوقت باعث ناامیدیاش نشده است؟
«فکر میکنم احتمالاً منظور الکساندرا این بوده که من فکر میکردم لیاقتم بیش از این است. چون فکر نمیکنم نادیده گرفته شده باشم. من از خوانندههایی که داشتم نسبتاً راضی بودم، اما البته که میتوانم خوانندههای بیشتری داشته باشم.»
گورنه در زنگبار، در سواحل تانزانیا در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بزرگ شد. جزیره از ۱۸۹۰ تحتالحمایه بریتانیا بود، وضعیتی که لرد سالزبری آن را «ارزانتر، سادهتر و با آسیب کمتری به عزتنفس» نسبت به حاکمیت مستقیم توصیف میکند. قرنها پیش از آن، تانزانیا به ویژه برای جهان عرب، کانون تجارت و سرزمین ملتهای مختلف بود. اصل و نسب خود گورنه مؤید این تاریخ است و مسلمان بار آمده است (برخلاف دیگر فرزند مشهور زنگبار، فردی مرکوری، که خانوادهاش زرتشتی و اصالتاً اهل گجرات هندوستان بودند.) زنگبار در سال ۱۹۶۳ مستقل شد، اما حاکم آن، سلطان جمشید، یک سال بعد سرنگون شد. گورنه در سال ۲۰۰۱ نوشت که در طول انقلاب «هزاران نفر سلاخی شدند، تمام اقلیتها بیرون رانده و صدها نفر زندانی شدند. در میان کشتار و شکنجههای پس از آن، وحشت انتقامجویانهای بر زندگیهایمان حاکم بود.» در میانه این هیاهو، او و برادرش به بریتانیا گریختند. تعدادی از رمانهایش با ترک کردن، تغییر مکان و مهاجرت سر و کار دارند. در «تحسین سکوت»، راوی، هرچند زندگی و خانواده خودش را در انگلستان ساخته است، دیگر خودش را نه زنگباری میداند نه انگلیسی. آیا گسستگی خود گورنه از گذشتهاش هنوز با او عجین است؟ میگوید «عجین» نمایشیاش میکند. با وجود این، موضوع تغییر مکان جذبش میکند، و هیچ از مطرح بودن موضوع کاسته نمیشود. «این داستان خیلی بزرگ زمانه ماست، داستان آدمهایی که مجبورند زندگیهایشان را دور از وطن، دوباره و از نو بسازند. و ابعاد بسیار متنوعی دارد. چه چیزی به خاطر میآورند؟ و چطور با چیزهایی که به یاد میآورند کنار میآیند؟ چطور با چیزی که به دست میآورند کنار میآیند؟ و البته، چطور پذیرفته میشوند؟» در اواخر دهه ۱۹۶۰، با خود گورنه اغلب خصمانه برخورد میشده است. «وقتی من به عنوان یک فرد خیلی جوان به اینجا آمدم، مردم هیچ مشکلی با این که کلمات مشخصی را که حالا به نظرمان توهینآمیز است توی صورتت بگویند، نداشتند. آن نوع رفتار خیلی شایعتر بود. حتی نمیتوانستی بدون اینکه به نحوی با چیز پسزنندهای مواجه شوی سوار اتوبوس شوی.» گورنه میگوید نژادپرستی با اعتمادبهنفس، به شکل آشکاری در بیشتر قسمتها کاهش پیدا کرده است اما چیزی که خیلی کم تغییر کرده پاسخ ما به مهاجرت است. پیشرفت در این جبهه بسیار گمراهکننده است. «به نظر میرسد مسائل تغییر کردهاند [اما] حالا قوانینی در مورد بازداشت پناهندگان و پناهجویان داریم که آنقدر ناخوشایند است که به نظر من، انگار آنها مجرمند. و این حکومت این قوانین را تبیین کرده و از آنها محافظت میکند. به نظر من این رفتار نسبت به روش برخورد پیشین با این مردم، پیشرفت چندانی نکرده است.» به نظر میرسد عکسالعمل سازمانی به پس زدن کسانی که به اینجا میآیند، عمیقاً اجرا میشود. میخواهم در مورد پریتی پتل، وزیر امور خارجه که مسئول یکی از نهادهایی که کار راندن را انجام میدهد حرف بزنم، اما او از من پیشی میگیرد: «البته، عجیب اینجاست که آیا فرد مسئول این کار، کسی است که خودش، یا والدینش ممکن بود به اینجا بیایند و خودشان با چنین رفتاری مواجه شوند.» اگر پریتی پتل اینجا بود گورنه به او چه میگفت؟ «میگفتم شاید اندکی همدلی بیشتر، بد نباشد. اما واقعاً نمیخواهم با پریتی پتل وارد چنین گفتگویی شوم.» عکسالعملش به رسوایی ویندراش که هزاران نفر علیرغم اینکه چندین دهه قبل از کشورهای حوزه کارائیب به بریتانیا آمده بودند، تهدید به اخراج از کشور شدند چه بود؟ «خوب، حقیقتاً غیرمنتظره نبود.» البته این اصلاً از غمانگیز بودن ماجرا نمیکاهد. «جزئیات، چون مربوط به آدمهای واقعی هستند، همیشه تکاندهندهاند. اما خود این پدیده قابل پیشبینی بود.» من میگویم: «و ممکن است در آینده باز هم اتفاق بیفتد». با ناراحتی جواب میدهد: «شاید همین حالا که حرف میزنیم، دارد اتفاق میافتد.» گورنه، بعد از هفده سال زندگی در بریتانیا دوباره پا به زنگبار گذاشت. در این فاصله، به عنوان یک نویسنده شکوفا شده بود. «نوشتن به نوعی، هر از گاهی بود. اینطور نبود که یک جایی فکر کرده باشم «من میخواهم نویسنده شوم» یا چیزی شبیه این.» در هر حال، شرایط بهگونهای مساعد بود. «نوشتن نتیجه موقعیتی بود که در آن قرار داشتم، که شامل فقر، غم غربت، فقدان مهارت و تحصیلات بود. پس در نتیجه این فلاکت، شروع به نوشتن میکنی. دارم رمان مینویسم. ولی این کار به رشدش ادامه داد. بعد، به خاطر اینکه باید فکر کنی، بسازی و به آن شکل بدهی تبدیل شد به «نوشتن»». اولین سفر به زنگبار چطور بود؟ «وحشتناک بود: ۱۷ سال زمان زیادی است، و البته، با وجود تعداد زیادی از آدمهایی که نقل مکان کرده یا از خانههایشان مهاجرت کردهاند، همه جور مسأله گناه وجود دارد. اما این مسأله هم هست که نمیدانی آنها در موردت چه فکری میکنند، میدانی، اینکه تو عوض شدهای، دیگر «یکی از ما» نیستی. اما در حقیقت، هیچکدام از این اتفاقات نیفتاد. پایت را از هواپیما بیرون میگذاری و همه از دیدنت خوشحالند.» آیا هنوز فکر میکند بین دو فرهنگ گیر افتاده است؟ «اینطور فکر نمیکنم. منظورم این است که لحظاتی، به عنوان مثال هنگام [حمله به] برجهای تجارت جهانی، عکسالعملهای خشونتباری نسبت به اسلام و مسلمانان صورت گرفت… فکر کنم اگر به عنوان بخشی از این گروه بدنام شناخته میشدی، ممکن بود احساس جدا افتادن از جامعه کنی، ممکن بود فکر کنی آیا ماجرایی پشت مواجههای که با یک نفر داشتی وجود داشته است؟» همه اهالی زنگبار بریتانیا را میشناسند. اما احتمالاً منصفانه است که بگوییم بسیاری از این رفقای بریتانیایی وقتی بشنوند برنده نوبل کجا بزرگ شده میپرسند: «کجا هست؟» از یک لحاظ، با توجه به کوچکی زنگبار (در حدود یک و نیم میلیون نفر در آنجا زندگی میکنند) این عدم تقارن قابل درک است. اما آیا به نظر گورنه بریتانیاییها به طور کلی در مورد تاریخ نفوذشان در سراسر جهان به قدر کافی میدانند؟ به تندی میگوید: «نه، آنها فقط در مورد جاهایی که دلشان بخواهد چیزی میدانند. مثلاً هند. حداقل در مورد هند امپراتوری، یک نوع رابطه عاشقانه در جریان است. فکر نمیکنم به کشورهایی که تاریخشان در این حد مسحورکننده نیست، علاقهای داشته باشند. به نظرم اگر ذرهای زشتی در تاریخ کشوری وجود داشته باشد، در واقع نمیخواهند چیز زیادی در موردش بدانند.» از طرف دیگر، گورنه میگوید این لزوماً تقصیر مردم نیست. «به این خاطر است که در مورد این موضوعات حرفی به آنها زده نمیشود. بنابراین، یک طرف پژوهش را داری، که به شکل عمیقی در تمام ابعاد نفوذ، عواقبش و بدکاریهایش را بررسی و آن را درک میکند. طرف دیگر، خطابههای عامهپسندی را داری که در مورد چیزی که باید به خاطر سپرده شود بسیار گزیده عمل میکند.» آیا روشهای دیگر بیان داستان میتواند این فاصله را پر کند؟ «به نظر من قصه پلی است بین این چیزها، پلی بین پژوهش گسترده و آن نوع از درک عوامانه. بنابراین میتوانی در داستانها در مورد این موضوعات بخوانی. و امیدوارم واکنش اینطور باشد که گفته شود: «این را نمیدانستم» و شاید خواننده فکر کند «باید بروم و چیزی در این مورد بخوانم»». حتماً این یکی از امیدهایی است که در مورد کار خودش دارد؟ با لحنی که نشان میدهد میل ندارد به عنوان یک نویسنده «قورباغهات را قورت بده» دستهبندی شود، جواب میدهد: «خوب، این مهمترین چیز داستاننویسی نیست. آدم دوست دارد این تجربه لذتبخش و خوشایند هم باشد. میخواهد در حد امکان هوشمندانه، جالب و زیبا باشد. بنابراین، بخشی از داستاننویسی، درگیر کردن است، اما درگیر اینکه بگویی «احتمالاً این موضوع جالبی است که در موردش بدانم، اما در مورد درک خودمان هم هست، درک انسان و نحوه کنار آمدنش با موقعیتها.» به عبارت دیگر، شاید زمینه نوشتن خاص باشد، اما یک تجربه جهانشمول است.» گورنه میگوید نمیداند میخواهد با جایزه ۸۴۰ هزار پوندیاش چه کند. «بعضیها سؤال کردهاند. کوچکتررین نظری ندارم. فکری برایش خواهم کرد.» در مورد اینکه مشکل خوبی است که آدم ناچار به حل آن باشد توافق داریم. بعد این سؤال مطرح میشود که چه احساسی دارد که بعد از فردی مرکوری مشهورترین زنگباری جهان است؟ «بله خوب، فردی مرکوری اینجا مشهور است، اما در زنگبار، به جز برای آنهایی که میخواهند گردشگران را به محل خود جذب کنند، واقعاً معروف نیست. یکی از بستگان من یک نوشگاه فوقالعاده دارد که اسمش مرکوری است. اما فکر کنم اگر قرار بود در خیابان از یکی بپرسم «فردی مرکوری کیست؟» احتمالاً نمیدانستند. میخندد: «یادت باشد، احتمالاً من را هم نمیدانند کیام.» شاید زمانی اینطور بوده است، اما به عنوان اولین سیاهپوست آفریقایی که بعد از بیش از سه دهه برنده نوبل شده است، زنگبار –و جهان- احتمالاً حالا آمادهاند تا کمی بیشتر به او توجه کنند.
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی