به یاد آر
نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۱۳ دی, ۱۴۰۰
خوان رولفو (۱۹۸۶-۱۹۱۷) را تصویرگر و راویِ چیرهدست مکزیک میدانند. مکزیکِ او، در رمان مشهورش پدرو پارامو (Pedro Páramo; 1955)۱ – که برخی آن را بهترین رمان مدرن امریکای لاتین میدانند – و تنها مجموعهداستانش دشت سوزان (El Llano en llamas; 1953)۲ با مهارت تمام منعکس شده است. او در داستانهایش، چشماندازهای طبیعی، جریان زندگی مردمان بومی و تاریخ دردناک مکزیک در دوران پس از انقلابِ (۱۷-۱۹۱۰) را به تصویر کشیده است. طبیعتی خشن، فضایی روستایی، گرم و تفتیده و مردمانی که انقلابی را از سر گذرانده و در گیرودار تبعات آن اند. مارکز دربارهی آثار محدود رولفو گفته است: «آثار رولفو با اینکه سرجمع از سیصد صفحه تجاوز نمیکنند ولی تقریبن همحجم آثاری هستند که از سوفوکل میشناسیم و به باور من به همان اندازه جاودان.» او اذعان کرده است کشف «پدرو پارامو» در سال ۱۹۶۱ زندگی او را تغییر داد و مسیر خلق شاهکارش «صد سال تنهایی» را به او نشان داد. در واقع، پدرو پارامو بهعنوان نمونهی اولیهای برای رئالیسم جادویی، تأثیر عمدهای بر ادبیات امریکای لاتین و نویسندگان «دوران شکوفایی» در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ گذاشت. اما برخلافِ آن، دشت سوزان اثری کاملن واقعگرایانه است و شاید از همینروست که در جهان ادبیات، بهاندازهی پدرو پارامو شناختهشده نیست. هرچند به اعتقاد بسیاری منتقدان، همانقدر تحسینبرانگیز و حائز اهمیت است. در این یادداشت، به معرفی این مجموعهداستان پرداخته شده است.
کتاب «دشت سوزان» با نام اصلی El llano en llamas مجموعهای از داستانها است که هشتتای آنها قبلن در مجلات مختلف منتشر شده بود. کمک مالی بورسیهی Centro Mexicano de Escritores، به رولفو این امکان را داد تا هفت داستان دیگر نیز بنویسد و بههمراه داستانهای قبلی، برای اولین بار در سال ۱۹۵۳ در قالب مجموعهداستانی منتشر کند. او در چاپ ۱۹۷۰ کتاب، دو داستان دیگر نیز که در سال ۱۹۵۵ در مجلات چاپ شده بود، به مجموعهاش افزود. این کتاب را ابتدا جورج د. شید در سال ۱۹۶۷ به انگلیسی برگرداند.۳ که طبعن همان پانزده داستان اولیه را شامل میشد. در سال ۲۰۱۷ ترجمهی جدیدی از این کتاب توسط ایلان استوانس و هارولد اوگنبرام به انگلیسی ارائه شد. این ترجمه، بر اساس نسخهی نهایی اسپانیایی منتشرشده توسط انتشارات بنیاد خوان رولفو ۴ انجام گرفته و دو داستان «روز فروپاشی» و «ماتیلده آرکانجل» را نیز که قبلن به زبان انگلیسی ترجمه نشده بودند، شامل میشود. ۵ برگردان فارسی کتاب دشت سوزان، برای نخستین بار در سال ۱۳۶۹ توسط نشر گردون و سپس در سال ۱۳۸۴ توسط نشر ققنوس با ترجمهی فرشته مولوی منتشر شده است. این کتاب، از روی نسخهی انگلیسی جورج د. شید ترجمه شده و شامل پانزده داستان است؛ داستانهای ماکاریو، عاقبت زمیندار شدیم، تپه کومادرس، بس که آس و پاسیم، مرد، در سپیدهدم، دشت سوزان، تالپا، به آنها بگو مرا نکشند، لووینا، شبی که تنهایش گذاشتند، به یاد آر، سگی پارس نمیکند، پاسو دل نورته و آناکلتو مورونس. از میان این داستانها، داستانهای «تالپا» و «بگو مرا نکشند» در سال ۱۳۸۶ با ترجمهی عبدالله کوثری در کتاب «داستانهای کوتاه امریکای لاتین» نیز آمدهاند. رولفو این داستانهای کوتاه را زمینهی آمادگی برای نوشتن پدرو پارامو میدانست، به ویژه داستان «لووینا»، که انریکه ویلا ماتاس۶ نویسندهی اسپانیایی، آن را با جملهی «بهترین داستانی که در زندگیام خواندهام» ستوده است. به هر روی، امروزه «دشت سوزان» اثری کلاسیک و کمابیش همتراز Ficciones بورخس به شمار میرود و بهعنوان یک مجموعهداستان این اقبال را داشته است که – البته با تأخیر – به زبانهای بسیاری ترجمه شود.
داستانهای این مجموعه، در عین اینکه هر یک مستقل از دیگری و با شخصیتهایی متفاوت نوشته شدهاند ولی یک وحدت پنهان در آنها قابل ردیابی است و در گذر از داستانی به داستان دیگر، مخاطب حس نمیکند وارد دنیایی جدید شده است. در عین حال، در کنار این وحدت پنهان که بیشتر متأثر از محیط و بستر واحد داستانهاست، تنوعی از شخصیتها و لحنها را شاهدیم؛ از لحن بیمارگونهی ماکاریو که پسر شیرینعقل داستان «ماکاریو» است تا لحن مرموز پدر و پسر در داستان «سگی پارس نمیکند» و لحن طنزآمیز قدیس دروغین داستان «آناکلتو مورونس» و… بهکارگیری شیوههای متنوع داستاننویسی مدرن از جمله استفاده از زاویهدیدهای مختلف و حتا پیچیده (در داستانِ مرد)، طنز سیاه، پرداختن به انسانهای درمانده و نومید و چشماندازهای بیرونی و درونی ویران، از مهمترین ویژگیهای این مجموعهداستان است. برخی از داستانها، تکگوییهایی بلند و ماهرانه اند؛ ماکاریو، به یاد آر و بس که آس و پاسیم. و در برخی دیگر از داستانها (لووینا، عاقبت زمیندار شدیم و آناکلتو مورونس) که در اصل تکگویی اند، گفتوگو هم دیده میشود که توسط فرد راوی، بازسازی و بازگو میشوند. علاوه بر آن، در تمام داستانهای مجموعه، ترکیب شگفتِ گفتار عامیانهی روستاییان مکزیک، گزیدهگویی، شاعرانگی و نثر تغزلی که مشخصهی نویسندگی خوان رولفو است، مشاهده میشود. اقتدار و چیرگی طبیعت، خشونت، نفرت، جنایت، آز، انزوا، درماندگی، نومیدی، انتقام و مرگ، مضامین اصلی داستانهای این مجموعه است. روایتهایی از بومیان مکزیک که مقهور طبیعت اند و توانِ مقاومت در برابر خشونت آن را ندارند. بنابراین، آنچه در سراسر کتاب بسیار به چشم میآید، حضور مسلط مرگ است. این مرگ است که در منظر سترون داستانها، فائق بر زندگی، به پیش میراند و زندگی را یارای رویارویی با آن نیست. جورج د. شید در مقدمهی نسخهی انگلیسی کتاب نوشته است:
«شخصیتهای رولفو با آز، نفرت، شهوت و کینهجویی برانگیخته میشوند و به حرکت درمیآیند؛ سپس تقدیر از حرکت بازمیداردشان و دشواریهای زیست روزمره از هر سو گرفتارشان میکند و به ستوهشان میآورد. واقعیت تحملناپذیر است اما باید با آن روبهرو شد. آدمی خوار و تنهاست. به دنبال یاری و همدلی میگردد، اما اغلب سرش به سنگ میخورد.»
قهر طبیعت به روابط انسانیِ بومیان نیز سرایت کرده و آنها را در معرض انتقامجویی و خشونت در ارتباط با یکدیگر قرار داده است. نوعی خشونت که رولفو آن را با دست گذاشتن روی زندگی درونی و احساسات افراد نمایان میکند.
«بومیانی که در دشت سوزان در خالیسکو زندگی میکنند و میمیرند، اغلب از دید رولفو آدمهایی با زندگیهای درونی سراسر اندوهبار و دلتنگیآورند، همچنان که زندگی بیرونیشان سرشار از مبارزه با سختیها و کژیهاست. در پس چهرههای بیگناهشان اغلب هول و هراس ناگفتنی سوگ و خشونت نهفته است.» (جورج د. شید)
این فضای ترسیمشده در داستانها، متأثر از زندگی و گذشتهی رولفو است. او در خانوادهای زمیندار در ایالت خالیسکو به دنیا آمد و دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت. زمینهای خانوادهی او در جریان انقلاب مکزیک از دست رفته بود. وقایع خشونتآمیز جنگهای مذهبی کاتولیکی در برابر چشمهای رولفوی کوچک رخ داد. او در ششسالگی شاهد مرگ پدر و دو عمویش در جنگهای کاتولیکی بود و چهار سال بعد مادرش را نیز از دست داد. رولفو پس از مرگ والدینش، مدتی را نزد مادربزرگش در روستا زندگی کرد و دهسالگی تا چهاردهسالگیاش را (۱۹۲۸–۱۹۳۲) در پرورشگاه سپری کرد. سپس در ۱۸سالگی در ادارهی مهاجرت وزارت کشور مشغول به کار شد. این شغل، به نوشتن او کمک کرد؛ چون دایرهی وسیع فعالیتش در سراسر کشور سبب شد فرهنگ، گویشها و آداب و رسوم محلی را بیاموزد و آنها را در داستانهایش به کار بگیرد. به قول آریل دورفمن، خوان رولفو با دستاویز قرار دادن ادبیات، در نهایت «ابزاری جست که در داستانهای «دشت سوزان» وحشتی را توصیف کند که خودش تاب آورده بود.»
«جهان رولفو بغایت ابتدایی و بهگونهای ژرف بیگانه با ماست، دستکم از جنبهی درونی چنین است، هرچند از درون گرفتار همان ترسها و رنج تکاندهندهای است که قلب انسانها را در همهجا به تپش میاندازد.» (جورج د. شید)
در میان داستانهای مجموعه، داستان «به آنها بگو مرا نکشند» مورد تحسین خوانندگان بسیاری قرار گرفته است. الیاس کانتی ستایشگر بزرگ این داستان بود و آن را یکی از قلههای داستان کوتاهِ جهان میدانست.
«داستان «بگو مرا نکشند» داستان پسران و پدران است. در اینجا پسری که امروز سرهنگ ارتش مکزیک است، بازمیگردد تا از مردی که سالها پیش پدرش را کشته انتقام بگیرد. بیابان سوخته و بیشفقتی که عرصهی وقوع این ماجراست، همچون سایر داستانهایی که بر محور خشونت میگردد، نقشی قاطع در ماجرا دارد.» (روبرتو گونسالس اچهوریا)
در سال ۱۹۸۲، خوان رولفو و گونتر گراس در یک جلسهی عمومی در برلین، نسخههای اسپانیایی و آلمانی «سگی پارس نمیکند» را خواندند. این جلسه از سوی حاضران و مطبوعات آن زمان، بهیادماندنی توصیف شد. این داستان، روایتگر پدری است که پسر زخمیاش را بر پشت خود حمل میکند تا او را برای درمان به شهر برساند. او نمیتواند پسر را زمین بگذارد چون میترسد نتواند دوباره او را به پشت بکشد. آنها راه میروند و او در تمام مسیر، پسرش را بابت جنایتهایی که مرتکب شده و خانوادهاش را بیآبرو کرده، سرزنش میکند. خشونت و جنایت، در داستانهای دیگری از این مجموعه نیز نقش پررنگی دارد؛ خشونت سربازان فراری، خشونت شوهر با همسرش و حتا خشونت ماکاریوی شیرینعقل نسبت به قورباغهها. در داستان «مرد» که دارای پیچیدگیهای فنی و روایی است و با زاویهدید سومشخص ولی بهطور متناوب نزدیک به ذهن فراری و تعقیبکننده روایت میشود، جسد فراری خلافکار پس از تعقیب و گریزهای طولانی توسط افرادی ناشناس، در آبگیر رودخانهای پیدا میشود. همینطور در داستان «آناکلتو مورونس»، قدیسی دروغین در محاصرهی پیرزنهایی سیاهپوش به تجاوزهای متعددش به آنها اعتراف میکند. یا داستان «تپه کامودرس» که به نوعی دیگر، اعتراف به جنایت است. مردی به یاد میآورد که چگونه دوست خوبش را کشته است. شخصیتهای داستانهای رولفو، اغلب در حال اعتراف اند. به نظر میرسد خشونت افراد تا حدی متأثر از زندگی در محیط خشونتآمیزی است که در داستانها توصیف شده است. دشتی سوزان و نامهربان که میسوزاند و سخاوت و بخششی در کارش نیست و تقدیری هولناک را به ساکنیناش تحمیل میکند. «دشت سوزان» تاریخ سیاسی کشور مکزیک را ترسیم کرده است. آشفتگی مکزیک در سالهای منتهی به انقلاب و دهههای پس از آن یعنی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در هر داستان بهگونهای بیان شده است: سالهای پایانی انقلاب مکزیک، شورش خونین کریسترو و اصلاحات ارضی که میلیونها دهقان را جابهجا کرد، خانوادهها را نابود کرد و همسایه را با همسایه درگیر کرد. حتا در آن داستانهایی که بیشتر به موضوعات درونی شخصیتها محدود میشوند، مانند تالپا یا آناکلتو مورالس، اضطراب ناشی از ناآرامیهای منطقه در طول داستان احساس میشود. رولفو روستاییانی را به تصویر کشیده که انقلاب مکزیک و برنامهی اصلاحات ارضی به آنان وعدهی زمین، رفاه و آزادی داده بود، اما زندگیشان در همان برهوت گذشته، بیتغییر مانده است. این سرخوردگی و یأس در داستان «عاقبت زمیندار شدیم» به بهترین نحو ترسیم شده است. آنجا که بومیان منطقه با پای پیاده در تقلای رسیدن به زمینهایی بایر و دور از آب و رودخانهاند که دولت به آنها بخشیده است. نام داستان ریشخند تلخی است به این امید سرکوبشده.
«کدام بیپدر و مادری این دشت را اینقدر بزرگ ساخته است؟ آخر، به چه درد میخورد؟»
کیفیت ایستا و سترون زندگی در جهان داستانی رولفو را در داستان «ماکاریو» بهخوبی میتوانیم ببینیم. تکگویی پریشانِ ماکاریوی شیرینعقل اینطور آغاز میشود: «کنار گندابرو نشستهام و منتظرم تا قورباغهها بیرون بیایند.» انتظاری که تا انتهای داستان هم به سر نمیرسد. هرچند در تکگویی این داستان، زمانِ گذشته و حال بارها و بارها بر هم میریزد، اما خط ممتد انتظار، زمان را در سکونی مرگبار گیر میاندازد. این ایستایی زمان، در داستانهای دیگر نیز تکرار میشود. به عنوان مثال، در داستان «تپه کومادرس» تنهاییِ مردی که دور از مردمان دیگر بر بالای تپهای زندگی میکند و روز و شب چشمانداز دور را مینگرد، گذر زمان را در خود متوقف میکند. و همهی اینها در داستان لووینا به اوج خود میرسد. داستان لووینا عصارهی مجموعهداستان دشت سوزان است و از سویی، بیش و کم چشمانداز ساکنان کومالا در رمان پدرو پارامو را نیز در خود دارد. لووینا جایی است کسالتبار، چشماندازی تباه، خشک و سترون که مردمانش خنده را نمیشناسند و انگار صورتشان یخ بسته است و همچون اشباحی بازگشته از جهان مردگان زندگی میکنند. آنها نجوا میکنند اما امیدی به شنیده شدن صدایشان ندارند. یأس بر سراسر لووینا سایهگستر است. معلم میخواهد مردم لووینا را متقاعد کند تا به جای دیگری کوچ کنند که زمین خوب داشته باشد.
«به آنها گفتم: «بیایید از اینجا برویم! میرویم و جای دیگری زندگی میکنیم. دولت به ما کمک میکند.» بدون اینکه پلک بزنند، از ته تخم چشمشان که فقط کمی نور داشت، به من زل زدند و به حرفهایم گوش دادند. «تو میگویی دولت به ما کمک میکند، معلم؟ تو دولت را میشناسی؟» گفتم که میشناسم. «اتفاقاً ما هم میشناسیم. اما هیچ نمیدانیم که مادرش که هست.» به آنها گفتم که مملکتشان مادرش است. سرشان را تکان دادند که «نه» و خندیدند. این اولین و آخرین باری بود که دیدم مردم لووینا میخندند. با دهانهای بیدندانشان خندیدند و گفتند: «نه» گفتند که دولت مادر ندارد.»
اما واقعیت تاریخی این است که وضعیت غمبار این روستاییان مکزیکی، بسیاری از آنها را به کوچ اجباری به شهرها فراخواند. دقیقن همان چیزی که در انتهای داستان «عاقبت زمیندار شدیم» میبینیم. آن روستاییان وقتی میبینند زمینی که دولت در اختیارشان گذاشته در چه برهوت بیآب و علفی است، پس از مدتی سرگردانی تصمیم میگیرند راه شهر را در پیش بگیرند.
«ما به راهمان ادامه میدهیم تا به شهر برسیم. زمینی که به ما دادهاند، آنجا پشت سرمان است.»
پشت سر گذاشتن زمینها و ورود به شهرها یا حتا خروج از مرزهای مکزیک؛ این چیزی است که در تاریخ پس از انقلابِ مکزیک ثبت شده است. مردمی که از این جهان تاریک و سیاهیِ ناگزیرش میگریزند و پناهگاهی را در آن سوی مرزها میجویند. داستانهای رولفو دلایل این گریز را بهروشنی ترسیم کردهاند. عبور از جهنمی سوزان برای رسیدن به سایهساری کوچک، در حالی که مدام گذشته را به یاد میآورند با این زمزمهی اندوهناک: «به یاد آر.»
[۱] پدرو پارامو (به اسپانیایی(Pedro Páramo ، مکزیک: فوندو د کولتورا اکونومیکا (اف.سی. ای)، ۱۹۵۵ (رمان)
[۲] دشت سوزان (به اسپانیایی (El Llano en llamas، مکزیک: فوندو د کولتورا اکونومیکا (اف.سی. ای)، ۱۹۵۳ (مجموعه داستان)
[۳] Austin, University of Texas Press [1967] The Burning Plain,
[۴] Fundación Juan Rulfo
[۵] University of Texas Press [2017] The plain in flames,
[۶] Enrique Vila-Matas
۱. اچهوریا، روبرتو گونسالس (۱۳۹۴)؛ داستانهای کوتاه امریکای لاتین، مترجم: عبدالله کوثری، نشر نی، چاپ ششم، تهران. ۲- د. شید، جورج (۱۳۹۹)؛ مقدمهی کتاب دشت سوزان، مترجم: فرشته مولوی، انتشارات ققنوس، چاپ چهارم، تهران.
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
«این جنگیست میان دو روایت»
به همت کتابسرای کهور شیراز مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» اولین اثر نغمه کرمنژاد نقد و بررسی شد. مجموعهداستان «میمِ تاکآباد» توسط نشر «آگه» در اسفند سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این جلسه ...
نویسنده: اطلس بیاتمنش
نویسنده: آزاده اشرفی
نویسنده: آرش مونگاری
نویسنده: گروه ادبی پیرنگ
نویسنده: علی سیدالنگی