از قلب بلومزبری تا هوگارث و اوز
نویسنده: شقایق بشیرزاده
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند, ۱۴۰۰
کمتر کسی است که نام «آدلین ویرجینیا وولف» (۱۹۴۱-۱۸۸۲) به گوشش نخورده باشد. و کمتر کسی است که او را جزو ده نویسندهی برتر جهان جای ندهد. بیوگرافی او بارها و بارها نوشته شده است. از آن تأثیری که جامعهی ویکتوریایی زمانه و آموزش خانگی توسط پدرش، بر آثارش گذاشته و یا فوت زودهنگام مادر و خواهرش و تجاوز برادرش به او، بارها سخن رفته است. تأثیر جنگ جهانیها بر زندگیاش، فوت پدر و برادر و دوستانش بر روح و روانش، همه و همه بسیار و از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. اما زندگی او جوانب دیگری نیز داشته که شاید به آنها کمتر پرداخته شده باشد. وولف را نویسندهای فمنیست میشناسند که داستانهایش را بر اساس جریان سیال ذهن مینوشته و متأثر و همزمان با جیمز جویس و مارسل پروست، پیشرو سبک نوینی در داستاننویسی بوده است. اما آنچه که وولف را وولف کرده است چه بوده؟ عدهای معتقدند اگر وولف بیمار نبود نمیتوانست اینگونه بنویسد. چرا که او هرگاه که افسردگیاش اوج میگرفت یا صداهایی درون سرش میشنید به خلق داستانی مینشست عمیق، درونی و سرشار از گفتوگوهای ذهنی. خود وولف اما عقیدهی دیگری داشت. او معتقد بود واقعیت، داستان و حقیقت همواره در تبادلند و وجود هر یک به دیگری وابسته است. او متأثر از مقالات روانشناسی نوین به دنبال پیوندی میان این دو بود. آن چیزی که وولف را وولف ساخت، نه بیماریاش و نه دیدگاههای فمنیستیاش، بلکه فرار از کلیشهها و عرفهای جامعهی زمان خود بود. او همیشه جلوتر از زمانهاش فکر میکرد، عمل میکرد و مینوشت. برای او بیان احساساتش، ابراز عقاید و جنگیدن برایشان کاری همیشگی بود. وولف بر خلاف تصور عام، انسانی اجتماعی بود و ارتباطات بسیار وسیعی داشت. ارتباطاتی که در تعیین مسیر ادبی و حرفهای او نقشی پررنگ داشتند. او پس از مرگ پدر با همان جمع دوستانه و ادیب سابقش، گروه «بلومزبری» را تشکیل داد. گروهی متشکل از روشنفکران و تحصیلکردگان دانشگاه کمبریج و آکسفورد. اعضای گروه بدون هیچ محدودیتی در مورد موضوعات مختلف به بحث و تبادل نظر مینشستند. دلیل پرطرفدار بودن این گروه در قیاس با گروههای همدورهی خود، آثار بیشمار، نوشتن خاطرات روزانه، زندگینامه، شرح حال و همچنین فعالیتهای متنوع از قبیل نقد، نقاشی، سیاست، ادبیات و اقتصاد بود. «کینز» از اعضای گروه در خاطرات خود چنین آورده: «هیچ چیز اهمیت نداشت جز حالات ذهن ما و سایر مردم، و صد البته حالات ذهن خود ما… ما اخلاقیات رایج، عرف و عقل سنتی را یکسره انکار میکردیم.»
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید. لینک خرید گاهنامه
متن کامل این یادداشت را میتوانید در گاهنامهی پیرنگ، شمارهی یک (بهمن ۱۳۹۹) بخوانید.
لینک خرید گاهنامه
داستان کوتاه
پاییز افتاده بود درست پشت کتفش. روی تیشرت سیاه رنگی که معمولا روزهای دوشنبه میپوشید و طبق معمول دو سایز برایش بزرگ بود. سایهی برگهای چنار دانشکده روی کمرش میرقصیدند ...
- شنیدی چی گفتم؟ منتظر جواب نمیماند. کلید را توی قفل میچرخاند. وارد که میشود، دسته کلید را میاندازد روی کنسول بزرگ کنار دیوار راهرو و عصازنان تا ته آن میرود. ...
یدی دستانش را میگیرد. طناب را به دور گردنش حلقه میکنم به پشتش میروم و تمام وزنم را روی طناب میاندازم. به تن و صورت یدی چنگ میاندازد اما دستش ...
زن رفته بود تو و هیچجوری بیرون نمیآمد. آنجا فقط یک گلیم بود و آینه، اما مشتری حالا سه ساعتی میشد که در اتاقِ پرو بود. آن تو چهکارمیکرد؟ البته که ...
نویسنده: مهشاد صدرعاملی
نویسنده: نجمه سجادی
نویسنده: محمدرضا یاریکیا
نویسنده: یوکیکو موتویا - مترجم: فریبا گرانمایه
نویسنده: عطیه رادمنش احسنی