پیرنگ

تأملی در ادبیات داستانی

صفحاتی پر از رنگ و بو

کتاب «فرشته‌ها بوی پرتقال می‌دهند»، نوشته‌ی حسن بنی عامری

نویسنده: ندا حفاری

کتاب «فرشته‌ها بوی پرتقال می‌دهند»، نوشته‌ی حسن بنی عامری به همت نشر نیلوفر در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسیده است.
رمان حاضر شامل سه بخش مجزا یا به روایت نویسنده سه معرکه است با نام‌های: «معرکه‌ی دلاویز: فرشته با بوی پرتقال»، «معرکه‌ی دلربا: بابای آهوی من باش» و «معرکه‌ی دلارام: خانه‌ی شبگردها دورست»
بنی عامری با سبک سیال ذهن مبتنی بر دیالوگ‌های پیش‌برنده، هر بخش را در زمانی جداگانه به رشته‌ی تحریر درآورده است. نثر بنی عامری نزدیک به محاوره و پر از لغات و اصطلاحات محلی است که از نقاط قوت این رمان به شمار می‌رود.
در هر سه بخش کتاب نویسنده از راوی نابالغ برای روایت بهره گرفته است و با تسلط نثر و راوی را در کنار هم نشانده است.
در معرکه‌ی اول و سوم، دانیال داستان‌ها را روایت می‌کند. آنچنان دلاویز از رازهای پیرزن همسایه پرده برمی‌دارد و آنچنان دلارام کاک یعقوب و ایاز را روایت می‌کند که خواننده خودش را وسط خانه یا میان آب لیموهای دست‌افشان، احساس می‌کند.
نویسنده داستان‌هایش را خطی روایت نمی‌کند و با پرش‌های زمانی، ذهن خواننده را درگیر ساختن شخصیت‌ها و گذاشتن خانه‌های پازل داستان پشت سر هم می‌کند.
معرکه‌ی اول از لحاظ زمانی قبل از معرکه‌ی سوم اتفاق می‌افتد و این را خواننده از بزرگ شدن راوی یا از شکستن کمر الیاس می‌فهمد.
فضاسازی بنی عامری پر از تصویر و پر از عطر و بوست. چه در شیراز در خانه‌ی عامری‌ها چه در اهواز لای نخل‌ها یا وقتی جنگ می‌رسد و مردم با پای پیاده راه می‌افتند که با گرسنگی و تشنگی مبارزه کنند و جانشان را نجات دهند.

«می‌رفته‌ست پیش کفترهاش. داده بوده‌ست برای کفترهاش قفس بزرگ ساخته بودند با تور سیمی و چوب و چه. مثل خانه‌یی شیک درست‌اش کرده بوده‌ست. با آینه شمعدان و میز و صندلی‌های کوچک و نقلی. مُهر نماز هم براشان گذاشته بوده‌ست. توی جعبه‌ی خاتم براشان گذاشته بوده‌ست. مُهر نماز خودش هم آن‌جا بوده‌ست. و قرآن‌اش. نمازش را همیشه پیش کفترهاش می‌خوانده‌ست. کفترها هم باش نماز می‌خوانده‌اند. می‌آمده‌اند می‌نشسته‌اند روی شانه‌هاش باش نماز می‌خوانده‌اند. همان‌جا هم می‌خوابیده‌ست. جای خواب برای خودش ساخته بوده‌ست.»

در معرکه‌ی دوم بنی عامری از جنگ می‌گوید اما صدایی از خمپاره و آرپیجی نیست. نویسنده با نشان دادن گرسنگی و شادی و غم و مَرد شدن بچه‌ها، جنگ را به تصویر می‌کشد و به حق در این کار موفق بوده است.

«هر کس با یک مراسم خاص خودش مرد می‌شود. عبدالنبی می‌گفت. می‌گفت یکی با شکار، یکی با تفنگ، یکی با جنگ، یکی با زمین، یکی با آسمان. من با مرده شستن مرد شدم. عبدالنبی تا بو برد من از مرده می‌ترسم گفت اگر یک مرده بشویی آن‌قدر مرد می‌شوی که می‌توانی آسمان را بدوزی به زمین. شستم. یک پسر همقد خودم را شستم. نتوانستم آسمان را به زمین بدوزم. ولی دیگر از مرده، از تاریکی، از اجنه، از مار، از تنهایی، از بی‌پدر و مادری نترسیدم.»

معرکه‌ی دلربا شاید از دلرباترین داستان‌های جنگی نوشته شده در سال‌های اخیر باشد. پسری عراقی که با ایرانی‌ها اسیر می‌شود. ابو عبود و حمود و سعود که پدر بودن و پسر بودن را یاد می‌گیرند و جنگی که نه فقط بی‌خانمانی که زندگی کردن را یاد می‌دهد.

«افسر گفت: ابو عبود مرد خانوارست. چرا؟ چون توانسته‌ست به حمودش یاد بدهد بش بگوید ابو عبود.
سرباز رفت سمت ابو عبود.
افسر گفت: اما… حمود بیش‌تر ازو مرد این خانوارست. چرا؟ چون توانسته‌ست حمود باشد یاد بگیرد به باباش بگوید ابو عبود.
سرباز گفت: بالاخره کدام‌شان را ببرم قربان؟ هر دوشان را؟
افسر بم خندید گفت: هیچ‌وقت نگذار رقیب ازت خوش‌اش بیاید.
گفتم: چرا؟
گفت: چون لذت می‌برد زیر پاش له‌ات کند.»

داستان‌ها چه در مضمون و چه در نثر و نحوه‌ی روایت، هوش و خلاقیت نویسنده را به بهترین شیوه بیان می‌کنند.
«فرشته‌ها بوی پرتقال می‌دهند» در سال ۱۳۸۵، جایزه‌ی بهترین رمان سال منتقدین مطبوعات را از آن خود کرده است.

 

ثبت شده در سایت پیرنگ طی شماره 362 و در روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ساعت 11:03:01