پیرنگ

تأملی در ادبیات داستانی

روایت چی بودیم چی شدیم‌ها

یادداشت بر داستان «چه دنیایی بود!»؛ داریوش احمدی

نویسنده: شبنم عاملی

داستان «چه دنیایی بود!» از ساده‌ترین و در عین حال تکان‌دهنده‌ترین داستا‌ن‌های مجموعه داستان «خانه‌ی کوچک ما» نوشته‌ی داریوش احمدی محسوب می‌شود. این مجموعه داستان برنده‌ی جوایز مهمی چون جایزه‌ی داستان شیراز شده‌ است.

داستان «چه دنیایی بود!» با این جمله از مردی سالمند شروع می‌شود که به گفته‌ی راوی (پسرش) مدام با خودش آن را تکرار می‌کند:

«چه دنیایی بود! چه روزهایی! چه آدم‌هایی!»

در ادامه‌ی داستان، پسر در پی آن است که علت انزوای پدر و حسرت‌های بی‌شمار او را کشف کند، اما موفق نمی‌شود، چرا که گذشت زمان، همه‌ی امیدها و آرمان‌های پدر را در مسیر زوال مدام قرار داده و او را روز به ‌روز از هویت پیشین خود، که زمانی از دبیران و فرهنگیان بااعتبار شهر بوده، دور کرده است.

پدر بازنشسته شده و مرگ دوستش آقای آصفی هم به او شوک وارد کرده است. بعد از مرگ آصفی او به باغچه پناه می‌برد و با گل و گیاه صحبت می‌کند، گویی دلش می‌خواهد بمیرد و به طبیعت بازگردد و هر وقت کسی چیزی از او می‌پرسد، جواب می‌دهد: «تو فکر می‌کنی حالا آقای آصفی به مرگ خودش عادت کرده یا نه؟» همین جمله کلید ماجرای این داستان را به ما می‌دهد. دبیر ریاضی باسابقه‌ای که از بی‌مصرف شدن واهمه دارد و پناه می‌برد به پرت ‌و پلاگویی و همه‌ی آشنایان را از اطراف خود می‌تاراند. همه فکر می‌کنند او دیوانه شده است و به این طریق پدر انزوایی خودخواسته برای خودش فراهم می‌کند و به گذشته چنگ می‌زند. از طرف دیگر مادر معتقد است که خودش زندگی‌شان را چشم زده است. چون قبل از دیوانه شدن پدر، همیشه از همه خجالت می‌کشیده که هیچ بلایی سر خانواده‌شان نیامده است. آن هم در جنوب و جایی که از هر خانواده یک نفر قربانی جنگ شده است. مادر بعد از دیوانه شدن پدر ته دلش خوشحال است که از این به بعد می‌تواند توی چشم همسایه‌ها نگاه کند و شرمنده نباشد.

رویکرد نویسنده در این داستان توجه جدی به عنصر قصه‌گویی و اولویت نویسنده روایتی خطی با توالی زمانی مشخص برای پیرنگ داستان است. در این داستان همه‌ چیز رو به زوال و نابودی است و خواننده می‌تواند مستعمل شدن را در تمام شخصیت‌ها و حتی اشیا حس کند. کشمکش بین وهم و خیال و نشانه‌های پررنگ واقعیت، جوهره‌ی این داستان است.

از طرفی در مقیاس کلی، داستان دارد به رنج و عذاب بشری می‌نگرد و زوال اخلاق در جامعه. پدر می‌تواند نماد یک فرد فرهیخته‌ باشد که از پیشرفت تکنولوژی بیزار است و حاضر نیست حتی به این پیشرفت‌ها نگاهی هرچند کوتاه بیندازد. او از رسانه و اخبار بیزار است و هر بار که اخبار گوش می‌دهد دچار تشنج می‌شود. در مقابل با صدای موسیقی کلاسیک «اشتراوس» و صدای قطره‌های باران به وجد می‌آید. گویی که دیگر دیوانه نیست. او معتقد است پیشرفت تکنولوژی مردم را بد کرده است و چندین بار دست به خودکشی می‌زند و هر بار نافرجام می‌ماند. احمدی با عدم قهرمان‌سازی، مادر را نماد تفکری معرفی می‌کند که به این بیت اعتقاد دارد: «هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند.» پسر نیز که در حال دست ‌و پا زدن بین گذشته (پدر و مادر) و آینده (همسر و فرزندانش) است، پس از اینکه مادر خانه را ترک می‌کند، او نیز که پس از مدت‌ها برای کمک آمده بوده، پدر را تنها می‌گذارد.

این داستان روایت آدم‌هایی است که در حال زندگی نمی‌کنند، در حسرت گذشته‌اند و نگران آینده و تلاشی برای ساختن و بهتر کردن الان خود نمی‌کنند. این آدم‌ها می‌توانند نماد یک‌ جامعه باشند.

داستان در عین خطی بودن، خواننده را تا انتها همراه خود می‌کشاند. انتخاب درست راوی داستان که فقط نظاره‌گر زوال یک فرد بازنشسته است به احمدی کمک کرده است که تلاشی برای جریحه‌دار کردن احساسات مخاطب نکند. اما در انتهای داستان غمی واقعی وجود خواننده را فرا می‌گیرد. غمی نه حاصل از سانتی‌مانتالیزم بلکه غمی عمیق که ریشه در فرهنگ و روح بشر دارد.

 

عکس: روزبه روزبهانی

 

ثبت شده در سایت پیرنگ طی شماره 315 و در روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ ساعت 01:44:09